رمان‌های همه‌خوان، پرفروش، خوش‌خوان یا هر اسمی که روی‌شان بگذاریم بخش بزرگ و مهمی از ادبیات را تشکیل می‌دهند. در اکثر نقاط جهان نویسندگان از گونه‌های متنوع ادبی قصه‌ها و رمان‌های پرفروش در کارنامه‌شان دارند که خوش‌خوان هستند و اهل کتاب را به مطالعه کردن علاقه‌مند می‌کنند. اما ماجرا در ایران متفاوت است. تقریبا همه‌ی نویسندگانی که آثارشان خوش‌خوان است از طرف منتقدان و بخشی از اهل کتاب به عامه‌پسندنویسی متهم می‌شوند، با این وجود این نوع رمان‌ها طرفداران بسیار دارند و در شمارگان هزاران نسخه‌ای منتشر و فروخته می‌شوند. در ادامه این مطلب با بهترین رمان‌های خوش‌خوان و عامه‌پسند ایرانی آشنا می‌شوید.

۱- «بامداد خمار»«بامداد خمار» رمان‌های خوش‌خوان

جامعه‌ی ایران در سال‌های ابتدای دهه‌ی هفتاد شمسی سوت و کور و مثل برکه‌ای آرام و بدون جنب و جوش و عاری از شادی بود. همه‌ی اقشار با تورم عنان‌گسیخته و مشکلات دیگر دست و پنجه نرم می‌کردند. بازار کتاب هم در سکون به‌سر می‌برد و آثار منتشر شده چنگی به‌دل نمی‌زدند. اما همه چیز در سال ۱۳۷۴ با انتشار «بامداد خمار» رمان عاشقانه‌ای به قلم فتانه حاج‌سیدجوادی زیر و رو شد. استقبال از این رمان بی‌سابقه بود. این اثر در کمتر از یک سال به چاپ ۹ رسید و ۸۶ هزار نسخه از آن فروخته شد و به یکی از بهترین و مهم‌ترین رمان‌های خوش‌خوان ادبیات ایران تبدیل شد. البته واکنش روشنفکران که رمان را بی ارزش دانسته بودند منفی بود.

حاج‌سیدجوادی که که به گفته‌ی خودش نویسنده‌ای حرفه‌ای نیست (گفت‌و‌گو با فتانه حاج‌سیدجوادی / مجله‌ی زنان، شماره‌ی ۳۳) بعد از آن‌که چند کتاب نوشت و همه‌شان را پاره کرد، «بامداد خمار» را نوشت و به اصرار دوستان و نزدیکان به ناشر سپرد و ادب ایران را تکان داد.

رمان قصه‌ی سودابه دختر منوچهر و ناهید را روایت می‌کند که تصمیم می‌گیرد با مرد مورد علاقه‌اش ازدواج کند. پدر و مادرش انتخاب سودابه را مناسب نمی‌دانند. مادر سودابه پیشنهاد می‌کند با عمه‌خانم که پیرزن سالخورده‌ای است و با آن‌ها زندگی می‌کند مشورت کند. سودابه مسئله را با عمه‌خانم در میان می‌گذارد و عمه‌جان قصه‌ی زندگی‌اش را تعریف می‌کند.

داستان تقریبا از سال‌های ۱۳۰۷ به بعد شروع می‌شود. عمه‌خانم که نام‌اش محبوبه است، همراه پدر، مادر و دو خواهرش زندگی می‌کند. نزهت خواهر او، دختر بزرگ خانواده است که با مرد ثروتمندی ازدواج کرده است. محبوبه که تقریبا پانزده سال دارد و سومین دختر خجسته، دختری ده دوازده‌ساله است.

محبوبه که چند بار گذرش به بازار افتاده، شیفته‌ی شاگرد نجاری می‌شود. رحیم جوانی ژولیده با اندام و عضلات مردانه است که موهای مجعد و بلند دارد.

محبوبه به بهانه‌ی ازدواج قبلی و داشتن فرزند به پسر شاهزاده جواب منفی می‌دهد. خواستگار بعدی پسر عموی ثروتمند است. محبوبه به نزهت می‌گوید عاشق شاگرد نجار است. نزهت موضوع را با مادر در میان می‌گذارد. مادر آشفته می‌شود ولی سعی می‌کند با مقدمه‌چینی همسرش را باخبر کند. پدر محبوبه را تنبیه می‌کند. مغازه‌ی نجاری را می‌خرد و تعطیل می‌کند و…

در بخشی از رمان «بامداد خمار» که توسط نشر پیکان منتشر شده، می‌خوانیم:

«- بهار بود. نسیم بهاری بود. بوی شب بوها در گلدان بود. گل‌های شوخ‌چشم و زرد و بنفشه بود. صدای ساییده شدن برگ درخت‌های چنار در اثر باد بهاری بود و آواز قمر بود. آواز قمر.

– خندید و من خوشحال شدم. دندان‌هایش ردیف و سفید و محکم بود. مثل این که مشکل فقط دندان‌های او بود که کمتر از دندان‌های پسر عطاالدوله نبودند. قربان قدرت خدا بروم. این شاگرد نجار در این دکان کوچک چه‌قدر زیباتر از پسر محترم و زیبای شازده‌خانم می‌نمود. یا شاید به چشم من این‌طور بود. الحق که جای او این نبود. جای او در کاخ پادشاهی بود.»

کتاب بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی

۲- «سهم من»«سهم من» رمان‌های خوش‌خوان

پرینوش صنیعی یکی دیگر از نویسندگان رمان‌های خوش‌خوان است که با انتشار رمان «سهم من» یک شبه ره صد ساله رفت. او که در انتهای دهه‌ی هفتم عمر قرار دارد در مدرسه‌ی روان‌شناسی دانشگاه تهران تحصیل و مدت‌ها در موسسه‌ی تربیتی شهرداری کارآموزی کرد. بعد از استخدام در مرکز آموزش مدیریت دولتی برای گذراندن دوره‌ای کوتاه زیر نظر سازمان ملل متحد به دانشگاه مانیل در پایتخت فیلیپین رفت و در مشاوره‌ی علوم تربیتی متخصص شد. بالافاصله بعد از بازگشت بورس دیگری از دانشگاه کالیفرنیا گرفت و به ایالات متحده سفر کرد اما پیروزی انقلاب بعد از هشت ماه او را به ایران برگرداند و به عنوان مشاور طرح‌های پژوهشی با شورای عالی هماهنگی آموزش‌های فنی و حرفه‌ای همکاری کرد. در این میان قصه‌نویسی هم کرد که نتیجه‌اش سه رمان «سهم من»، «رنج همیشگی» و «پدر آن دیگری» است.

«سهم من» یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های خوش‌خوان بعد از انقلاب قصه‌ی زندگی زنی است که از کودکی تا میانسالی را روایت می‌شود. ماجرا از اوایل دهه‌ی سی شمسی شروع می‌شود و کم‌کم با بزرگ شدن معصومه، مسائل خانوادگی، دگرگونی‌های اجتماعی در قالب مبارزات پیش از انقلاب، پیروزی و پس از انقلاب و جنگ، زندگی او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

معصومه که نماد مظلومیت و معصومیت است به دلیل محدودیت‌هایی که خانواده‌ی به شدت مذهبی با سه برادر متعصب برایش ایجاد می‌کنند، مجبور می‌شود ترک تحصیل کند، در حالی که برادر او حق ارتباط با خانم همسایه را دارد، از او حق ارتباط با پروانه بهترین دوستش گرفته می‌شود و به دلیل ارتباط با سعید پسری جوان متهم به آبروریزی خانواده‌اش شده، وادار به ازدواج با جوان کمونیست دو‌آتشه می‌شود که تا روز عقد ندیده‌اش. فضای زندگی‌اش عوض می‌شود و به آزادی‌هایی دست پیدا می‌کند اما همسرش تنها خرج حانه را می‌دهد و ارتباط‌شان بعد از تولد پسر اول‌شان بهتر نمی‌شود. حمید (همسر شخصیت اصلی قصه) بالافاصله بعد از تولد پسر دوم‌شان توسط ساواک دستگیر می‌شود. بعد از پیروزی انقلاب حمید دوباره دستگیر و اعدام می‌شود. محمود برادر متعصب معصومه پسر بزرگ خواهرش را لو می‌دهد و زندانی می‌کند و…

در بخشی از رمان «سهم من» که توسط نشر روزبهان منتشر شده، می‌خوانیم:

«همیشه از کارهای پروانه تعجب میکردم. اصلا به فکر آبروی آقا جونش نبود.توی خیابون بلند حرف میزد و به ویترین مغازه ها نگاه میکرد،گاهی هم می ایستاد و یک چیزایی رو به من نشون میداد .هر چی میگفتم زشته،بیا بریم، محل نمیزاشت . حتی یکبار منو از اون طرف خیابون صدا کرد،اون هم به اسم کوچیک،نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین.خدا رحم کرد که هیچکدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا میدونه چی می‌شد.»

کتاب سهم من اثر پری نوش صنیعی
۱۴ %

۳۲۰,۰۰۰

۲۷۴,۲۴۰ تومان

۳- «دالان بهشت»«دالان بهشت» کتاب‌های خوش‌خوان

نازی صفوی یکی از قصه‌نویسانی است که با نوشتن و انتشار رمان «دالان بهشت» به چهره‌ای محبوب و مشهور تبدیل شد اما نوشتن را کنار گذاشت. او در سال‌های میانی دهه‌ی چهل شمسی در تهران به دنیا آمد نوشتن را هیچ وقت شغل ندانسته. قصه‌نویسی برایش عشق است و هرگز ادعای نویسنده‌ی حرفه‌ای بودن نکرده است. او معتقد است نوشتن قانون و روش خاصی ندارد. هر کس بر اساس خوانده‌ها، استعداد و توانایی‌هایش می‌تواند بنویسد. نوشتن مثل شعر گفتن خلاقیت است. خودش سر می‌رسد و مجبورتان می‌کند بنویسد.

«دالان بهشت» قصه‌ی زندگی مهناز دختری نوجوان را روایت می‌کند که در شانزده سالگی با محمد برادر دوست صمیمی‌اش ازدواج می‌کند. محمد در همه‌ی سال‌های کودکی مهناز عاشق‌اش بوده. قرار بر این است تا فارغ‌التحصیلی‌شان از دبیرستان و دانشگاه به خانه‌شان نروند و فقط محرم شوند. همه‌ چیز خوب و در صلح و صفا است اما رابطه‌شان به خاطر جوانی، بی‌تجربگی و حسادت آسیب می‌بیند و به جدایی ختم می‌شود. اما این جدایی نقطه‌ی شروع تغییر و تحولاتی است که به پیوندی مستحکم و همیشگی می‌انجامد. در این میان آن دو با افراد گوناگونی آشنا می‌شوند، تجربیات زیادی را از سر می‌گذرانند و عزیزان‌شان را از دست می‌دهند.

در بخشی از رمان «دالان بهشت» که توسط نشر ققنوس منتشر شده، می‌خوانیم:

«خیلی مهمه که بفهمی توی زندگی، زن اگه زن نباشه، زندگی به هم بند نمی‌شه. زن باید همدل و همزبان و همپای مردش باشه، توی خوشی و ناخوشی. این در رو می‌بینی؟ اگه لولایش توی هم چفت نشه، که هیچ‌چی، در اصلاً به‌درد نمی‌خوره و باز و بسته نمی‌شه. ولی اگه چفت شد باید روغن داشته باشه، وگرنه یک‌سره قژ و قوژش گوش رو کر می‌کنه. واسه زندگی هم این زنه که با نرمش باید روغن زندگی بشه تا زندگی بی‌سروصدا بچرخه.»

کتاب دالان بهشت اثر نازی صفوی نشر ققنوس

۴- «عالیجناب عشق»«عالیجناب عشق» کتاب‌های خوش‌خوان

ر. اعتمادی در کنار صدرالدین الهی، پرویز نقیبی، امیر عشیری، ذبیح‌الله منصوری، پرویز قاضی‌سعید و… قله‌های پاورقی‌نویسی ایران هستند. او در مطبوعات درخشید و بعدها قصه‌نویسی را با استفاده از سوژه‌های واقعی و جذاب شروع کرد و به یکی از محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین نویسندگان رمان‌های خوش‌خوان تبدیل شد.

رجبعلی اعتمادی سال ۱۳۱۲ در شهر لار استان فارس به دنیا امد. عاشق خواندن بود و همه‌ی نوشته‌های روزنامه‌ها و مجلات را می‌بلعید. پانزده ساله بود که بعضی از نوشته‌هایش گه‌گاه منتشر می‌شدند. او که به گفته‌ی فرج‌الله صبا، یکی از برجسته‌ترین روزنامه‌نگارن تاریخ ایران، روزنامه‌نویسی مادرزاد بود سال ۱۳۳۶ در موسسه‌ی اطلاعات مشغول به کار شد و قصه‌های کوتاه عاشقانه نوشت که خوانندگان فراوان داشت.

اعتمادی در گفت‌و‌گویی گفت: «در دوران سربازی در شمال ایران، عاشق دختری شدم که سرانجام دردناکی پیدا کرد. داستان‌اش را نوشتم و روی میز سردبیر گذاشتم. فکر می‌کردم به سطل زباله انداخته شود. تا این‌که ارونقی کرمانی مدیر فنی مجله اطلاعات هفتگی و سردبیر بعدی این مجله گفت داستانم در کنار داستان‌های بزرگان چاپ خواهد شد.»

یک دهه بعد اعتمادی سردبیر هفته‌نامه‌ی جوانان شد و تیراژش را به ۴۰۰ هزار نسخه رساند. این مجله که مطالب‌اش باب میل جوانان بود به قدری طرفدار داشت که صدها نسخه از آن به افغانستان و تاجیکستان ارسال می‌شد.

اعتمادی اولین کتاب‌اش که حاوی ۱۸ قصه بود را سال ۱۳۴۰ به نام «دختر خوشگل دانشکده من» منتشر کرد. «تویست داغم کن» دومین اثرش بود که سال ۱۳۴۱ روی پیشخان کتاب‌فروشی‌ها قرار گرفت. او تا انقلاب سال ۵۷ حدود ۱۸ رمان و قصه منتشر کرد که بخش بزرگی از آن‌ها جزو پرفروش‌ترین آثار قرار داشتند.

بعد از پیروزی انقلاب و کنار گذاشته شدن از سردبیری مجله‌ی جوانان امروز تا اواخر دهه‌ی ۷۰ شمسی اجازه‌ی کار نداشت اما آثارش غیرقانونی فروخته می‌شدند.

«آبی عشق» اولین قصه‌ی او بود که بعد از گذشت ۲۰ سال در اواخر دهه‌ی هفتاد شمسی منتشر شد. ر. اعتمادی سال ۱۳۸۱ بعد از انتشار رمان «عالیجناب عشق» دوباره به فهرست پرفروش‌های بازار کتاب برگشت.

در رمان «عالیجناب عشق» قصه‌ی پر فراز و نشیب زندگی دو دختر تحصیلکرده اشرافی که مقیم تهران هستند روایت می‌شود. برخی افراد با هدف تصاحب ثروت پدری آنان نرد عشق به آن‌ها می‌بازند اما دخترها که عشق واقعی را جست‌و‌جو می‌کنند دست رد به سینه‌ی مشتاقان می‌زنند تا این‌که اتفاقات عجیب و غریب باعث می‌شوند سرنوشت بانوان جوان و متمول عوض شود.

در بخشی از رمان «عالیجناب عشق» که توسط نشر شادان منتشر شده، می‌خوانیم:

«بامداد یک روز بهاریست،هوا آکنده از عطر گلها و اکسیژن فراوان، قرص خورشید، ملایم و مطبوع،شناور در توده ی زرینی در فضا، خود را از سینه ی آبی تهران بالا می کشد. بوی گل مریم که در گلدان بزرگی دسته شده، فضای هالِ خانه مجلل و اشرافی آقای سماکان را خوشبوتر و بهاری تر کرده است. در وسط سالن بزرگ خانه که همه اشیاء و مبلهای ایتالیائی و سایر وسایل تزئینی از شفافیت برق می زند،دو دختر جوان، شیک پوش، معطر و هر دو خواهر به راستی زیبا اما به گونه ای متفاوت، به نوبت برابر آینه بزرگ قدی ایستاده و مجموعه ی زیبایی های خود را برای چندمین بار از نظر می گذرانند و بنا به خوی و خصلت جوانی ناراضی به نظر می رسند.»

کتاب عالیجناب عشق اثر ر اعتمادی

۵- «باغ مارشال»

حسن کریم‌پور نویسنده‌ی کتاب چهار جلدی «باغ مارشال» یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های خوش‌خوان ادبیات ایران است. او که از ۱۴ سالگی روی پای خود ایستاده و مسئولیت زندگی‌اش را بر عهده گرفته ۱۷ ساله بود که ازدواج کرد و در کنار کار درس خواند و در رشته‌ی نقشه‌برداری در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد.

کریم‌پور سوم فروردین ۱۳۲۲ در سعادت شهر شیراز به دنیا آمد. خردسال بود که پدرش در درگیری‌های شهر کازرون کشته شد. در چهارده سالگی بعد از مدتی زندگی با مادر و ناپدری‌اش از خانه بیرون زد. برای ادامه‌ی تحصیل به شیراز رفت. به تهران نقل مکان کرد و سرگردان شد. دوران بسیار دشواری را پشت سر گذاشت. شب‌ها در خیابان می‌خوابید اما هر کتابی به دست‌اش می‌رسید در کمتر از چند ساعت می‌بلعید. کاری در چاپخانه پیدا کرد و مشغول شد. تنها به خاطر حرف صاحب کارش که گفت: «اگر استعداد داشتی، می‌رفتی و درست را می‌خواندی» تحصیل کرد. سال ۱۳۴۶ کتاب «درنگ‌ها و نیرنگ‌ها» را آماده انتشار کرد. ناشر کتاب را همراه اثری دیگر منتشر کرد اما کتاب توقیف و خمیر شد. اما مهم‌ترین و پرفروش‌ترین اثرش «باغ مارشال» است که در چهار جلد منتشر شده است.

خسرو در خانواده‌ای ثروتمند که ریشه‌ی عشایری دارد رشد کرده. مادر خسرو تلاش می‌کند ناهید را به همسری فرزندش دربیاورد اما پسرش مخالفت می‌کند. چند روز بعد خانواده‌ای بر حسب تصادف از تهران به خانه‌شان می‌آیند. سیما دختر آن خانواده از خسرو دلبری می‌کند. آن‌ها ازدواج می‌کنند. مدتی در تهران زندگی می‌کنند تا این‌که همراه خانواده‌ی دختر راهی لندنی می‌شوند.

در بخشی از رمان «باغ مارشال» که توسط نشر اوحدی منتشر شده، می‌خوانیم:

«ای عشق، چه ها که به روز من و سیما و ناهید نیاوردی! مرا آواره ی غربت کردی، سیما را کشتی و ناهید را ناکام گذاشتی. جواب منفی ناهید را باور نمی کردم؛ چون که ثابت کرده بود هنوز دوستم دارد. با آنکه از هر سو در فشار بودم که هر چه زودتر ازدواج کنم، از فکر ناهید بیرون نمی رفتم و تنها دلخوشی ام این بود که دوستم دارد؛ و دیگر اینکه بهادر به زودی از کانادا بر میگردد. مادرم همیشه می گفت ، می ترسم از تنهایی دیوانه شوی. ترگل وقت و بی وقت در گوشم زمزمه می کرد که با دختر حسین خان شیبانی که شوهرش، یکی دو سال پیش، در دعوایی طایفه ای کشته شده و در حدود ۱۰ سال هم از من کوچکتر بود، ازدواج کنم.»

کتاب باغ مارشال اثر حسن کریم پور - جلد اول

۶- «اتوبوس»

فهیمه رحیمی دانیل استیل ایران بود. او که در خانواده‌ای کارگری به دنیا آمد، در خیابان ۱۷ شهریور (شهناز) رشد کرد. پدرش کارگر کارخانه‌ی صابون و گلیسیرین‌سازی بود و روزانه بیش از ۱۲ ساعت کار می‌کرد. فهیمه اولین متن ادبی‌اش «دلم برای پروانه می‌سوزد» را در ۹ سالگی نوشت. مدتی خبرنگار ورزشی یکی از روزنامه‌ها بود اما به سرعت به دنیای نویسندگی برگشت و اولین رمان‌اش «بازگشت به خوشبختی» را سال ۱۳۶۹ در ۳۸ سالگی روانه‌ی پیشخان کتاب‌فروشی‌ها کرد که در کمتر از دو ماه به چاپ دهم رسید و نام‌اش به عنوان نویسنده‌ی رمان‌های خوش‌خوان بر سر زبان‌ها افتاد.

او با وجود آن‌که در ۱۷ سالگی ازدواج کرد و به سرعت بچه‌دار شد اما نوشتن را با همه‌ی سختی‌ها کنار نگذاشت و تا انتهای عمر ادامه داد. رحیمی بیش از ۳۰ اثر منتشر کرد که تقریبا همه‌شان پرفروش بودند و باعث شدند اهل کتاب و نشر این بانو را دانیل استیل ایران بنامند.

فهیمه که تجربه‌ی تحصیل در دانشگاه و حوزه را داشت و در سال‌های بعد از جنگ پرمخاطب‌ترین نویسنده‌ی ایران بود، صبح‌های زود و نیمه‌های شب می‌نوشت. برای نوشتن هر رمان به شش ماه زمان نیاز داشت. بعد از انتخاب سوژه، تحقیق می‌کرد. به عنوان نمونه برای نوشتن رمان «پاییز را فراموش کن» مدتی در خرم‌آباد زندگی کرد تا با کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر، ساکنان و آداب و رسوم‌شان آشنا شود.

رحیمی دو بار به خواست خوانندگان آثارش برای رمان‌های «زخم‌خوردگان تقدیر» و «پنجره» دنباله نوشت که با استقابل بی‌سابقه‌ی طرفداران‌ روبرو شد.

رمان «اتوبوس» از دو بخش دفتر سفید و سیاه که روایتگر زندگی شخصی هستند تشکیل شده. بخش اول داستان تخیلی و خیالی دخترک و بخش دوم قصه‌ی واقعی و زندگی دردناک او را روایت می‌کند که پایانی خوب و دوست‌داشتنی دارد. مسئولیت دختری که در پرورشگاه زندگی کرده و حالا به سن قانونی رسیده بعد از گذشت بعد از گذشت سال‌ها به عمو‌یش واگذار می‌شود. چند ماه بعد مرد جوان خیرخواهی پس از خواندن کتابچه‌ی سفید دختر که از پرورشگاه گرفته، جنازه‌ی رو به موت‌اش را در بیمارستان پیدا می‌کند و مسئولیت‌اش را بر عهده می‌گیرد.

در بخشی از رمان «اتوبوس» که توسط نشر پگاه منتشر شده، می‌خوانیم:

«نیما به زبان محلی شروع کرد با عمو نصرالله صحبت کردن. و من مبهوت به جاده چشم دوختم که ما را با خود می‌برد. عمو نصرالله به خانه‌ای زیبا اشاره کرد و گفت: این خانه ماست. زمستان اینجا زندگی می‌کنیم اما وقت نشا و میوه‌چینی توی ده هستیم. از رخنه که در شدیم، فهمیدیم که راه ده را در پیش داریم و هنگامی که وانت به جاده خاکی پیچید مجبور شدک شیشه را بالا بکشم تا گرد و خاک به داخل نیاید.» 

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir