ورتر جوانی تحصیلکرده و از طبقهی متوسط جامعه است و در تلاش است زندگی خودش را بسازد. از آنجایی که خانوادهاش از او انتظار دارند شغلی داشته باشد، دوستش ویلهلم مقامی دولتی برایش فراهم میکند. اما ورتر دوست دارد هنرمند شود. در نهایت ورتر خانهاش را در بهار سال ۱۷۷۱ ترک میکند تا به سفری طولانی برود. در همین حین مدام برای ویلهلم نامهنگاری میکند. ورتر در این نامهها از جهان بزرگی که با آن مواجه شده مینویسد و از آشنایی با آدمهای جدید میگوید. بعد از آنکه ورتر به شهری جدید میرود با دختر زیبایی به اسم شارلوت آشنا میشود. ورتر دیوانهوار عاشقش میشود اما شارلوت با تاجری موفق به اسم آلبرت نامزد کرده. وقتی شارلوت تعهدش به آلبرت را زیر پا نمیگذارد، ورتر کمکم به ورطههای تاریک روانی کشیده شده و افکار خودکشی را در سر میپرواند. داستانی از عشق بیپاسخ و سلامت روانی که هر لحظه از دست میرود، ورتر امیدوار به آمدن کسی است که هرگز نمیآید و کمکم با تمایلاتش خود را مجنون میکند. ورتر جای آنکه برود و تلاش کند خوشی و آرامشی پیدا کند، انتخاب میکند که بماند و بیشتر خود را نابود کند. روایتی در باب اکتشافات درونی و عمق افکار و راهی که به افسردگی و خودکشی منتهی میشود. این اکتشافات عمیق برای هر خوانندهای جذاب است و به همین دلیل فهرستی را آماده کردیم که بتواند جای خالی ورتر را برای علافهمندان پر کند، کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان دقیقاً همان داستان را برای خواننده تکرار نخواهد کرد اما با سلیقهی خوانندهها همخوانی دارد.
پیش از آنکه تعدادی کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان را معرفی کنیم باید یوهان ولفگانگ فون گوته را بشناسیم. گوته از بزرگان ادبیات جهان است و شاید بتوان گفت تأثیرگذارترین نویسندهی آلمان است. او در زمینههای مختلفی فعالیت میکرد، نه تنها بر ادبیات، بلکه بر سیاست و فلسفهی غرب هم نقش تأثیرگذاری داشته. از زمینههای فعالیت او میتوان به نمایشنامه، رمان، شعر و کارگردانی تئاتر اشاره کرد و حتی در زمینهی سیاسی فلسفه و حتی در مقام دانشمند هم دستی در کار داشته. رنجهای ورتر جوان، یکی از ماندگارترین آثار و از محبوبترین کتابهایش، اولین رمان گوته بوده و نقطهی شروعی برای دورهی رمانتسیسم محسوب میشود.
شاید بهترین گزینه برای افرادی که دنبال کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان میگردند، برداشتن دیگر و خواندن کتابهای همین نویسنده باشد.
شاید پیش از معرفی دیگر رمانهای گوته بد نباشد به اشعارش نگاهی داشته باشیم. احتمالاً جذابترین گزینه میان آثار گوته برای ایرانیان «دیوان غربی شرقی» باشد. مجموعه اشعاری که گوته با الهام از حافظ و به دلیل ارادت و علاقهای که به او داشت سروده. از آخرین آثار و آخرین اشعار گوته بوده. دیوان غربی شرقی شامل دوازده بخش میشود که «حافظنامه»، «حکمتنامه» و «پارسینامه» از جمله سرفصلهای آن است. عبارت غربیـشرقی تنها به تقابل میان آلمان و ایران اشاره ندارد بلکه نشان از برخورد لاتین و فرهنگ پارسی، همچنین تقابل میان اسلام و مسیحیت است.
احتمالاً معروفترین اثر گوته «فاوست» باشد. نمایشنامهی تراژدی و درخشان که در دو بخش تألیف شد. در بخش اول، که صحنههای مختلفی دارد، در بهشت داستان آغاز میشود. شیطان با خدا شرط میبندد که میتواند فاوست، بندهی محبوب خدا را گمراه کند. فاوست که در تلاش برای درک هر آنچه قابل شناخت است، عمر میگذراند. فاوست، که حالا دانشمندی پیر شده، برای دستیابی به معرفت بیکران به جادو رو میآورد اما بهنظر میرسد بار دیگر شکست خورده. سرخورده و ناامید به خودکشی فکر میکند اما با شنیدن آواز جشن پاک دست برمیدارد. به پیادهروی که میرود، سگ کوچکی او را تا خانه دنبال میکند. در اتاق مطالعهی فاوست، سگ کوچک ناگهان به شیطان تبدیل میشود و به فاوست پیشنهاد معاملهای را میدهد.
از میان کتابها و اشعار گوته، «خویشاوندیهای اختیاری» از جهت داستانی بیشتر شبیه رنجهای ورتر جوان است. نام این کتاب اشاره دارد به پدیدهای شیمیایی که مواد هر مادهی شیمیایی را در نظر بگیریم متوجه میشویم که تمایل دارند با مادهی شیمیایی خاصی پیوند برقرار کنند. در واقع با همین تعریف گوته در تلاش است تا رفتار انسانی را مطالعه کند و کشف کند آیا ازدواج و تکهمسری پیروی از قوانین شیمی و طبیعت است یا خیر. داستان در شهر وایمار رخ میدهد و ماجرای ادوارد و شارلوت، زوجی اشرافی است، که در ملکی دورافتاده زندگی ایدهآل هر چند حوصلهسربر را تجربه میکنند. این دومین ازدواج هر جفت آنهاست. وقتی ادوارد دوستش، کاپیتان اتو، را دعوت میکند، ماجرا پیچیده میشود.
۱- «شبهای روشن» اثر «فیودور داستایوفسکی» (White Nights)
- سال انتشار: ۱۸۴۸
- امتیاز گودریدز: ۴.۱ از ۵
روایتی کوتاه از ماجرای چهار شب و صبح پایانی را راوی بینام تعریف میکند. در همان شب نخست که راوی در سنتپترزبورگ در حال گشتوگذار است با زن جوانی به اسم ناستنکا ملاقات میکند. راوی از شهری که در آن زندگی میکرد میگفت. در واقع تنهایی موجب شده راوی به اطراف خودش، حتی به آدمهای معمولی در خیابان، توجه دقیقی داشته باشد و حالوهوای اطرافش را به دقت توصیف کند؛ از خانهها تا آدمها هیچکس و هیچچیزی از دید راوی پنهان نمیماند. ناستنکا را وقتی میبیند متوجه میشود که در حال گریه کردن بوده. آنها شروع به گفتگویی میکنند که منجر میشود هم ناستنکا و هم راوی داستان زندگی خودشان را برای هم تعریف کند. ناستنکا از مردی میگوید که عاشقش شده و منتظرش نشسته، راوی از تنهایی صحبت میکند.
روایتی از انزوا و تمایل برای ارتباط با دیگر انسانها، نشان میدهد که هر کسی به دنبال همصحبتی مناسب است. داستایوفسکی در واقع نشان داده که برخوردها معنادار و عمیق میان دو آدم میتواند زودگذر و حتی دردناک باشد. تقابلی میان تصورات ایدهآل و واقعیات تنشی را در راوی به وجود میآورد. راوی در دنیای خیالی خود سیر میکند و از واقعیت جدا شده اما ناستنکا که وارد میشود مجبورش میکند با دنیای واقعی برخورد کند و با حقیقت تنهایی و عشق نافرجام روبهرو شود.
با آنکه شبهای روشن کتابی کوتاه است اما خوانندههای زیادی را در خودش غرق کرده و موفق شده روایتی عمیق و زیبا را ارائه بدهد. این کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان خوانندهها را درگیر خود خواهد کرد.
همیشه بعد از این شبهای رویا هشیار میشوم و این هشیاری نمیدانید چه تلخ است! وقتی آدم هشیار میشود هیاهوی انبوه مردم را در اطراف خود میشنود که در گردباد زندگی حرکت میکنند، میبیند و میشنود که مردم زندهاند و بیدارند، میبیند که درِ زندگی بر آنها بسته نیست. میبیند که زندگی مردم دیگر مثل خواب و خیال بر باد نمیرود و نابود نمیشود، زندگیشان پیوسته تازه میشود و همیشه جوان است، و هیچ لحظهای از آن به لحظهی دیگر نمیماند، در حالی که خیالبازیهای آمیخته با ترسْ غمانگیز و در نهایتِ فلاکت یکنواخت است، اسیر سایه است، بندهی ذهن است و بردهی اولین قطعهابری که ناگهان بر خورشید پرده بکشد و دل راستین اهالی پترزبورگ را که به آفتاب خود عشق میورزند در چنگال اندوه بچلاند… در اندوه، کجا نقش خیالانگیزی یافتشدنی است؟
۲- «مرگ در ونیز» اثر «توماس مان» (Death in Venice)
- سال انتشار: ۱۹۱۲
- امتیاز گودریدز: ۳.۷ از ۵
گوستاو فون آشنباخ نویسندهی میانسالی است که سخت تلاش میکند همیشه با برنامهای مشخص بنویسد اما اخیراً دچار کمبود خلاقیت شده و ایده کم آورده. صبحی از کنار قبرستانی در مونیخ قدم میزده و مردی عجیب را میبیند و ناگهان جنگلی جلوی چشمهایش میآید. برای اولین بار تصمیم میگیرد از برنامههای مشخص خودش فاصله بگیرد و به جنوب سفر کند تا آنکه به ونیز میرسد. در نهایت با پسر جوان لهستانی به اسم تادزیو آشنا میشود. زیبایی تادزیو موجب میشود آشنباخ مجذوبش بشود، علاقهی آشنباخ به شیفتگی دیوانهواری تبدیل میشود که با گذر زمان عمیق و عمیقتر میشود. با شیوع وبا در شهر آشنباخ در ابتدا قصد دارد از ونیز خارج شود اما شیفتگیاش نسبت به تادزیو بر منطقش غلبه میکند و میماند. هر حرکت تادزیو را زیر نظر میگیرد و چنین مشاهداتی بر قلم آشنباخ تأثیر میگذارد و بار دیگر موفق میشود بنویسد.
مرگ در ونیز معروفترین اثر توماس مان است. توماس مان به دقت هر کلمه را انتخاب کرده، هر جزئیاتی که در اختیار خواننده میگذارد باید مورد بررسی قرار بگیرد؛ اینکه گاندولایی که آشنباخ سوارش میشود رنگ سیاهی دارد، فروش قبرهای خالی، دندانهای لکهدار چهرهای ژولیده، همه خبر از مرگ میدهند. پیوندی میان هنر و مرگ در سرتاسر روایت به چشم میخورد.
در جواب اینکه چرا این اثر در فهرست کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان جا دارد باید اشاره کرد توماس مان همان حالوهوا را به تصویر کشیده، عشقی بیپاسخ و نافرجام و مردی تنها در مرکز داستان.
پس آنگاه او، این نظرباز ظریفترین نکته را به زبان آورد: اینکه عاشق خداگونهتر از معشوق است، چون خدا در اوست و در دیگری نیست؛ این شاید ظریفترین و رندانهترین نکتهای بود که تا آن زمان به اندیشه بشر راه یافته بود، و همه نیرنگبازی و پنهانسازی هوس و شیفتگی از آن برمیخیزد.
۳- «مادام بوواری» اثر «گوستاو فلوبر» (Madame Bovary)
- سال انتشار: ۱۸۵۶
- امتیاز گودریدز: ۳.۷ از ۵
مادام بوواری از دوران کودکی چارلز بوواری آغاز میشود. چارلز در مدرسهی جدید احساس راحتی نمیکند و بچههای دیگر مسخرهاش میکنند. چارلز از همان کودکی تا به زمانی که به بزرگسالی میرسد آدمی کسلکننده و معمولی میشود. در اولین آزمون پزشکیاش مردود میشود و به زحمت تبدیل به پزشکی درجهدو میشود. مادرش او را مجاب میکند تا با زنی بیوه وصلت کند. بعد از مدتی همسر چارلز میمیرد و پولش کمکم ته میکشد. چارلز بعد از مدتی عاشق اما، دختر یکی از بیمارانش، میشود و تصمیم میگیرند ازدواج کنند. اما خیلی زود متوجه میشود که ازدواجش با چارلز از آنچه در ذهنش رویاپردازی میکرده متفاوت است. او به ازدواج به چشم راهحلی برای تمام مشکلاتش نگاه میکرده اما ناامید میشود. احساسات اما موجب میشود به مردی دیگر علاقهمند شود.
لحن داستان تقابلی مداوم میان حس همدردی و حس تحقیری کنایهآمیز را نشان میدهد. گوستاو فلوبر کاری میکند که با قهرمان داستان، اما، همزادپندازی شود و حتی زمانی گفته بود که «من مادام بوواری هستم». اشارات مستقیم و غیرمستقیم زیادی به مرگ و بیماری در این روایت دیده میشود. فلوبر مدام یادآوری میکند که مرگ و پایان همواره زیر لایهی زندگی روزمره کمین کرده. عشق بینتیجه، افکاری بیمارگونه، تلاش برای رسیدن به خواستههایی دستنیافتنی و همین که اما به این فکر میکند که از پنجره خودش را پرت کند پایین، از مواردی است که باعث میشود مادام بوواری کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان محسوب شود.
گوستاو فلوبر؛ مردی که مادام بوواری را خلق کرد
من مذهب دارم، مذهب خودم را و حتا از تمام این کشیشها با همهی دورویی و حقهبازیشان مذهبیترم. من برعکس اینها خدا را میپرستم و به وجود باریتعالی و به وجود آفرینندهای اعتقاد دارم. حال این آفریننده هرکه میخواهد باشد، برای من مهم نیست. او ما را به این دنیا آورده تا تکلیفمان را نسبت به وطن و به خانواده انجام دهیم. دیگر لزومی نمیبینم در اینکه هر روز به کلیسا بروم و ظرفهای نقره را ببوسم و از جیب خود یک مشت دلقک را که از ما بهتر میخورند، پروار کنم! آدم میتواند خدا را مانند گذشتگان در جنگلی یا مزرعهای یا حتی با نظرکردن به این گنبد اثیری ستایش کند. خدای من همان خدای سقراط، خدای فرانکلین، خدای ولتر و خدای برانژه است.
۴- «لیدی سوزان» اثر «جین آستین» (Lady Susan)
- سال انتشار: ۱۷۹۴
- امتیاز گودریدز: ۳.۶ از ۵
لیدی سوزان کوتاهترین اثر جین آستین است که پس از مرگش چاپ شد. لیدی جین به تازگی شوهرش را از دست داده. او سخنوری قهار است که میتواند مردان را به راحتی عاشق خود بکند. مردانی که در دام لیدی سوزان میافتند نمیبینند که چه رفتارهای خلاف عرفی از خودش نشان داده. در ابتدای داستان نشان میدهد که لیدی سوزان برخلاف سنت همیشگی جای دادن املاک شوهرش به برادر کوچکش، آنها را فروخته. او املاک را فروخت تا بتواند زندگی مجلل خود را حفظ و بدهیهایش را پرداخت کند. باید همراه دخترش، فردریکا، نقلمکان کند. با وجود تغییرات زیاد، از مرگ شوهرش و آزادی خوشحال است. در نهایت نشان داده میشود که لیدی سوزان زنی خودخواه و مکار است که خود را برای مردها جذاب نشان میدهد و آنها را به طرف خودش میکشاند، حتی اگر مردها متأهل باشند هم برای لیدی سوزان فرقی نمیکند. لیدی سوزان تفاوت زیادی با دیگر شخصیتهای اصلی رمانها جین آستین دارد.
در میان تمام وقایع تمرکز اصلی داستان بر مسئلهی ازدواج است. شخصیت اصلی به ازدواج و تعهد احترامی نمیگذارد و به ازدواج به چشم قراردادی تجاری نگاه میکند و میخواهد بیشترین سود ممکن عایدش شود. او حتی دخترش را مجبور میکند با مردی ازدواج کند که علاقهای به آن ندارد. بررسی مسئلهی ازدواج و راوی آن موجب شده کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان باشد.
«خسته شد از تسلیم اراده و خواستههای خود برای خوشایند میل دیگران، و از اینکه نظر خودم را کنار بگذارم بلکه به کسانی که تعهدی بهشان ندارم و احترامی برایشان قائل نیستم را راضی کنم.»
۵- «گرگ بیابان» اثر «هرمان هسه» (Steppenwolf)
- سال انتشار: ۱۹۲۷
- امتیاز گودریدز: ۴.۱ از ۵
هری هالر روشنفکری میانسال است، که به خانهای معمولی، در شهری معمولی، نقلمکان کرده. هری هالر ناامید و افسرده خودش را گرگ بیابان خطاب میکند زیرا حس میکند در دنیا سرگردان و تنها مانده و حتی به این دنیا و زمانه تعلق ندارد. هیچچیزی در زندگی او را خوشحال نمیکند. روایت شرح افکار هری هالر است که در تلاش برای غلبه بر حس عدم تعلق و ناامیدی از وضعیت بشریت تقلا میکند. هری از دیدن خوشبینی فعال و همیشگی طبقه بورژوازی و حتی طبقه متوسط خسته شده، هرچند جذابیتهای این خوشبینیها چشم را گرفته. هری در درون خودش تقابلی همیشگی میان نیمهی انسانی و نیمهی گرگش را حس میکند. نه میتواند راه زندگی معمولی و متعارف را پیش بگیرد و نه میتواند تماماً آن را کنار بگذارد. او همواره به فکر پایان دادن به زندگی خودش است.
این اثر به نظر خیلی از خوانندهها و منتقدین شخصیترین اثر هرماس هسه محسوب میشود و در واقع هری هالر خود هسه است. شاید در ابتدای روایت کسلکننده باشد اما از آثار ماندگاری است که باید هنگام مطالعهی آن صبور بود. همچنین متنی سنگین و فلسفی به شمار میرود. افکار تاریک راوی شباهتهایی با ورتر دارد و از این جهت این کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان محسوب میشود.
چگونه انتظار دارید در دنیایی که با اهداف آن هیچ اشتراکی ندارم و شادیها و لذات آن، هرگز به من احساس رضایت نمیبخشد، گرگ بیابان و فردی گوشهگیر نباشم؟
۱۰۰,۰۰۰
۸۹,۳۹۰ تومان
۶- «اعترافات» اثر «ژان ژاک روسو» (Confessions)
- سال انتشار: ۱۷۸۲
- امتیاز گودریدز: ۳.۶ از ۵
ژان ژاک روسو در اعترافات زندگی و افکارش را به نگارش درآورده و اصولاً از این اثر به عنوان اولین خودزندگینامه در دوران مدرن ادبیات غرب شناخته میشود. روسو پس از عمری کشمکش، که بسیاری از آنها را خودش به خودش تحمیل کرد، تصمیم به نوشتن خاطرات شخصیاش کرد، هرچند خود کتاب در دو بخش پس از مرگش منتشر شد. ژان ژاک روسوی فیلسوف نامش با لیبرالدموکراسی و انقلاب کبیر فرانسه گره خورده. مدافع استقلال حامعهی مدنی بود و عقل، آزادی و برادری را همواره پاس میداشت.
در ابتدای متن روسو ادعا میکند که میخواهد دست به کاری جدید بزند، کاری که پیش از او هرگز انجام نشده. قصد دارد پرترهای از خود به نمایش بگذارد که صادقانه روایت شده و جزئیاتی را پنهان نمیکند. از بدو تولدش روایت را شروع میکند، از مرگ مادرش میگوید و اولین خاطراتش که در پنج سالگی بوده را تعریف میکند. در طول کتاب از تجربیات شرمآور و دردناک زندگیاش میگوید. صداقت ژان ژاک روسو، حتی در روایت وقایع دشوار در زندگیاش، باعث شده کتاب شبیه رنجهای ورتر جوان باشد.
با ندای قلبم آشنا هستم و همچنین بشریت را هم میشناسم. من از جنس کسانی که میبینم نیستم و مانند آنها ساخته نشدم. به جرأت میتوانم بگویم شبیه هیچیک از انسانها در هستی عالم نیستم. حتی اگر بهتر نباشم، اما میدانم که متفاوتم. شاید طبیعت به درستی یا به غلط قالبی که قرار بود در آن قرار بگیرم را از بین برد، درستی یا غلطی آن پس از آنکه خوانده شوم مشخص خواهد شد.
۷- «فرانکشتاین» اثر «مری شلی» (Frankenstein)
- سال انتشار: ۱۸۱۸
- امتیاز گودریدز: ۳.۹ از ۵
شاید کمتر کسی باشد که ماجرای دکتر فرانکشتاین و هیولایش را نشنیده باشد. فرانکشتاین یا پرومتئوس مدرن، رمانی در ژانر وحشت گوتیک است که داستان دکتری نابغه را روایت میکند که هیولایی وحشتناک را خلق میکند، هیولایی که همواره خالقش را عذاب میدهد. این رمان اولین داستان در ژانر علمیـتخیلی محسوب میشود و اثری است که در سطح بینالمللی شهرت دارد و صدها بار در فیلمها، کتابها و حتی موسیقی و دیگر اشکال هنری از آن اقتباس شده.
در این کتاب هیولا کتاب رنجهای ورتر جوان را در جنگل پیدا میکند و بلافاصله با شخصیت ورتر، احساسات متلاطم او و انزوای خفقانآورش ارتباط عمیقی برقرار میکند. هیولا همواره از نبود همدم و همصحبت و کسی که عاشقش باشد، رنج میبرد و با بیرحمی سعی دارد غم و خشم خود را خاموش کند. ورتر هم زندگی خود را به پایان رساند تا از چنگ غم و خشم همیشگی رها شود.
شاید لازم نباشد احساسات کسانی را شرح دهم که رشتههای محبتشان را نیرویی پلید و غیرقابل جبران پاره میکند و در روح آنها خلاء ایجاد میکند و ناامیدی را در چهرهشان به نمایش میگذارد. همچنین، مدتها طول میکشد ذهنمان را قانع کنیم تا بپذیرد کسی که هر روز او را میدیدیم و وجودش جزئی از وجودمان شده بود، برای همیشه از پیشمان رفته است. برق چشمان عزیزش خاموش و طنین صدای آشنا و گوشنوازش برای همیشه ساکت شده و دیگر آن را نخواهیم شنید. این افکار در مواجهه با روزهای اول مرگ عزیز تازه از دست رفته است؛ اما با گذشت زمان، نحسی واقعیت آشکار و بعد، تلخی غم واقعی آغاز میشود؛ اما مگر آن دست منحوس تاکنون رشتههای محبت زیادی را نگسسته ؟ و چرا باید غمی را که همه احساس میکنند و باید احساس کنند، شرح دهم؟
source