ژانر وسترن خیلی زود و از همان ابتدای شکل‌گیری سینما جایی برای خود در سینمای آمریکا یافت و تبدیل به بومی‌ترین ژانر تاریخ سینما شد. گرچه بعدها در آن سوی اقیانوس اطلس و در کشورهایی چون ایتالیا و اسپانیا کسانی پیدا شدند و وسترن ساختند اما باز هم قصه‌های خود را در همان مکان‌هایی تعریف می‌کردند که هم‌تایان آمریکاییشان. این موضوع ارتباطی با تاریخ زیسته‌ی آدمی دارد و از دورانی می‌آید که واقعا چنین شیوه‌ای از زندگی وجود داشت و به همین دلیل هم نمی‌شد در مکان دیگری به روایتش پرداخت. اما همین مکان و همین زمان هم روایتگران مختلفی دارد و هر کسی از ظن خود با شخصیت‌ها و مردمانش همراه می‌شود. پس گفتن از این راویان بزرگ می‌تواند به درک بهتری از آن دوران و سینمایی برسد که قصه‌اش در غرب وحشی می‌گذرد و ژانر وسترن نام دارد. معرفی بهترین کارگردان‌های ژانر وسترن و تعداد زیادی فیلم وسترن پیشکش کسانی که به دلاوری‌های مردان و زنان غرب وحشی علاقه دارند.

سال ۱۹۰۳ بود که با اکران فیلم «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train Robbery) به کارگردانی ادوین اس پورتر ژانر وسترن رسما شروع به کار کرد. همان فیلم مولفه‌هایی مانند حرکت مداوم شخصیت‌ها، سرقت، حضور پر رنگ اسب در قصه، جدال میان تعدادی ششلول‌بند و مردان قانون را معرفی کرد که هنوز هم بخشی جدانشدنی از سینمای وسترن هستند. یواش یواش سینمای وسترن تحت تاثیر کتاب‌های عامه‌پسند به بخشی از تولید روزمره‌ی استودیوهای هالیوودی تبدیل شدند اما این ژانر هنوز چیزی کم داشت تا بتواند خود را به عنوان ژانری مهم در دل مخاطب جا بیاندازد؛ قصه‌ی این آثار فرسنگ‌ها با هنری که جدی گرفته می‌شد فاصله داشت و روایتگرانش بیشتر به فکر ساختن آثاری سرگرم‌کننده بودند تا هنرمندانه.

اما در همیشه بر همین پاشنه نچرخید. کسانی مانند فیلم‌سازان فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن پیدا شدند که پتانسیل نهفته در فیلم‌های وسترن را درک کردند. اتفاقات این سینما که داستانش در قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم جریان داشت، به لحاظ زمانی چندان فاصله‌ای با زندگی مردان و زنان هالیوودی آن دوران نداشت. در واقع آن دوران و آن مکان نزدیک‌ترین مکان و زمان به زندگی انسان قرن بیستمی بود که با زیست بدوی اجدادش در قرن‌ها پیش هم‌خوانی داشت و می‌شد و از دلش قصه‌هایی در باب ماهیت انسان و مسیری که پیموده تا به امروز برسد، بیرون کشید. پس هنرمندان بزرگ دست به کار شدند و فیلم‌هایی ساختند که دیگر فقط سرگرم کننده نبود و می‌توانست توامان هم به عمیق‌ترین دغدغه‌های بشری بپردازد و هم به خاطر چند سکانس درگیری و هفت‌تیرکشی اکشن و بزن بزن باشد و مخاطب کم طاقت را راضی کند.

دهه‌ی ۱۹۲۰ این جریان شدت گرفت. سر و کله‌ی فیلم‌سازان بزرگی چون جان فورد و رائول والش هم پیدا شد و رفته رفته این سینما از زیر سایه‌ی ژانرهای دیگر خارج شد. اما هنوز کمی با دوران اوج سینمای وسترن فاصله وجود داشت؛ باید صدا به سینما راه می‌یافت تا فیلم‌های وسترن به طور کامل شکل بگیرند و به عنوان یک ژانر منظم سینمایی صاحب کلیشه‌های بیشتری از چند سکانس تعقیب و گریز با اسب و درشکه و چند سرقت از قطار شوند. به همین دلیل هم باید دهه‌ی ۱۹۳۰ را دوران طلایی این ژانر دانست که تا پیش از جنگ دوم جهانی ادامه داشت.

به طور کلی دهه‌ی ۱۹۳۰ دوران خوشبینی سینمای هالیوود است. این خوشبینی پیش از جنگ دوم جهانی را که تحت تاثیر بحران اقتصادی شکل گرفته بود تا حداقال سالن سینما مکانی برای فرار از مشکلات باشد، می‌شد در فیلم‌های وسترن هم دید. تکلیف قطب خیر و شر مشخص بود و می‌شد خطی واضح بین آن‌ها رسم کرد تا از هم جدا شوند. قطب مثبت هم همواره مردی اهل خانه و خانواده بود که با وجود سختی‌های بسیار اصول اخلاقی را زیر پا نمی‌گذارد و حتی اگر سابقه‌ای در دست زدن به جنایت داشته باشد، خیلی زود خودش را ثابت می‌کند و نشان می‌دهد که عوض شده. آن سو تر او هفت‌تیرکش قهاری هم هست و می‌تواند به موقع به نجات تمدن تازه پا گرفته بیاید و نگهبانش تا سر رسیدن حاکمیت قانون باشد. فیلم‌هایی چون «وسترنر» (The Westerner) ساخته‌ی جاودان ویلیام وایلر و با بازی والتر برنان و گاری کوپر و «دلیجان» (Stagecoach) به کارگردانی جان فورد و با هنرنمایی جان وین، تامس میچل و کلر تروور از جمله‌ی این آثار هستند.

اما جنگ دوم جهانی که آغاز شد، سینمای هالیوود هم اخموتر شد و کمی سر در گریبان عمل کرد. حال عرصه، عرصه ترکتازی سینمایی چون نوآر بود که جهانی تیره و تلخ داشت و قصه‌هایش در فضایی تاریک‌تر از گنگستری‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ می‌گذشت. وسترن هم به چنین سرنوشتی دچار شد و حال می‌شد شاهد ساخته شدن فیلم‌های عبوسی بود که دیگر مانند گذشته در پایان جهانی امیدوار کننده نداشتند. هنوز هم قهرمان‌ها یکی یکی از راه می رسیدند و نگهبان تمدن می‌شدند اما دیگر دنیا با آن‌ها مانند گذشته تا نمی‌کرد. از آثار نمونه‌ای این دوران می‌توان به فیلم‌های بسیاری اشاره کرد. از «حادثه آکس- بو» (The Ox- bo Incident) ساخته ویلیام ولمن و با هنرنمایی هنری فوندا تا «محبوبم کلمنتاین» (My Darling Clementine) به کارگردانی جان فورد و باز هم با بازی هنری فوندا که عاشقانه‌ای اثیری است که گویی یک شاعر و عارفی شرقی آن را ساخته است.

در اکثر این آثار ششلول‌بندها کماکان با دشمنان خود درگیر هستند و در بسیاری موارد عدالت را اجرا می‌کنند اما در پایان جایی برای خود آن‌ها در این تمدن تازه پا گرفته وجود ندارد. این مردان باید راه کج کنند و به جایی آن سوی تمدن سفر کنند تا کماکان بتوانند از دل بدویت حافظ تمدن باشند. از آن سو ژانر وسترن در تمام این دوران، از همان سال‌های ابتدایی قرن بیستم تا اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی معرف یک سری ارزش‌هایی بود که به تمامی آمریکایی دانسته می‌شد. مردان خوش قلب و بد طینت در برابر هم قرار می‌گرفتند و در پایان مرد خوش قلب پیروز می‌شد، خانواده در مرکز درام قرار داشت، مهاجران سفید پوست اهل زندگی و سازندگی بودند و سرخ پوست‌ها و سیاه پوست‌ها یا در نقش جانی ظاهر می‌شدند یا در نقش خدمتکار.

در چنین قابی خیلی زود و با عوض شدن نسل و جوان شدن آمریکایی‌های پس از جنگ دوم جهانی ورق برگشت و ژانر وسترن جذابیتش را از دست داد و عملا تا آستانه‌ی نابودی پیش رفت. شاید بتوان جرقه‌ی این جریان را فیلم «نیمروز» (High Noon) فرد‌ زینه‌مان دانست که در سال ۱۹۵۲ ساخته شد و از گاری کوپر به عنوان یکی از شمایل‌های سینمای وسترن بر علیه ارزش‌های آن استفاده کرد. اگر تا پیش از این فیلم تمام وسترن‌ها در باب قهرمانانی بودند که تمدن را از شر خشونت وحشی نجات می‌دادند و در حسرتی نا تمام مردمان شهر را ترک می‌کردند، حال قهرمانی پیدا شده بود که اول باید با همان مردم می‌جنگید تا بتواند به هدفش برسد. این هدف هم این بار نه یک هدف جمعی، بلکه به هدفی شخصی تبدیل می‌شد که فقط پاسخگوی تمناهای قهرمان داستان بود. البته وسترن «آپاچی» (Apache) در سال ۱۹۵۴ به کارگردانی رابرت آلدریچ هم بود که قهرمانش را مردی سرخ پوست برگزید.

بهترین کارگردان‌های وسترن

خیلی زود درون‌مایه‌های وسترن معرکه‌ی فرد زینه‌مان سر از فیلم‌های کارگردانان نسل بعد در آورد و جریانی به نام ضد وسترن راه افتاد. در دهه‌ی ۱۹۷۰ فیلم‌سازانی مانند آرتور پن و رابرت آلتمن پیدا شدند و عملا تمام اسطوره‌ی غرب وحشی را به باد سخره گرفتند و حتی خوانش تاریخی روایتگران پیشین از شیوه‌ی زندگی مردمان آمریکا در آن دوران زیر سوال بردند. اما اتفاق اصلی در این سال‌ها نه در کشور آمریکا، بلکه در آن سوی اقیانوس اطلس و در کشور ایتالیا جریان داشت و وسترن به جایی دیگر نقل مکان کرده بود.

دهه‌ی ۱۹۶۰ عملا وسترن به محصولات ارزان قیمت استودیوها تبدیل شده بود. مردم هم تمایل چندانی برای تماشای این آثار نداشتند و دهه‌ی هفتاد هم میخ تابوت آن زده شد تا امروزه عملا ژانر وسترن، ژانری مرده باشد. اما کرگردانانی چون سرجیو لئونه و سرجیو کوربوچی در ایتالیا پیدا شدند که از این فرصت استفاده کردند و نوع دیگری از ژانر وسترن را راه انداختند که به وسترن اسپاگتی معروف شد. در این فیلم‌ها دیگر خبری از مردان قانون و شهر تازه پا گرفته‌ای نبود که مردمانش به اصولی معتقد بودند. شهرهای وسترن‌های اسپاگتی کثیف بود و کسانی پلشت‌تر در آن زندگی می‌کردند.

ریشه‌های این سینما را البته باید در شرق آسیا جست. ژاپنی‌ها به رهبری آکیرا کوروساوا فیلم‌های سامورایی ساختند که بسیار شبیه به سینمای وسترن بود و قصه‌ی آن‌ها در چشم‌‌اندازهایی شبیه به آن فیلم‌ها جریان داشت. کوروساوا فیلم «یوجیمبو» (Yojimbo) را با بازی توشیرو میفونه در سال ۱۹۶۱ ساخت که تبدیل به منبع الهام اولین فیلم وسترن اسپاگتی تاریخ سینما یعنی «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful Of Dollars) در سال ۱۹۶۴ شد. سرجیو کوربوچی هم از راه رسید و «جنگو» (Django) را ساخت و این ژانر با حال و هوای تازه در ایتالیا آغاز به کار کرد.

بهترین کارگردان‌های وسترن

اگر در دوران سینمای کلاسیک قهرمانان وسترن مردانی سرد و گرم چشیده بودند که هیچ‌گاه از دایره‌ی ادب خارج نمی‌شدند، در این دوران خبری از شهر به شکل طبیعی نبود. قهرمانان را هم نمی‌شد به شکل کلاسیک و سنتی به این نام مورد خطاب قرار داد و بیشتر پروتاگونیست‌‌هایی بودند که قصه را پیش می‌بردند. این سینما خیلی زود بنا به دلایل ایدئولوژیک راه کج کرد و با قرار دادن انقلاب مکزیک در مرکز قاب، شعارزده شد تا در نهایت ژانر وسترن برای همیشه از تولیدات رایج سینما خارج شود. دهه‌ی هفتاد آخرین دورانی بود که وسترن‌ها و ضد وسترن‌ها در در برابر هم قد علم می‌کردند. امروزه اگر فیلم وسترنی ساخته می‌شود به دلیل علاقه‌ی خاص فلان فیلم‌ساز به این ژانر است وگرنه دیگر دورانی مانند دهه‌های ۱۹۳۰، ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ وجود ندارد که هر هفته فیلم وسترن تازه‌ای روی پرده باشد و علاقه‌مندان سینما به تماشایش بنشینند.

بهترین کارگردان‌های ژانر وسترن که باید بشناسید

اما زمان هرچه می‌گذرد، آن دوران باشکوه بیشتر می‌درخشد. روایتگرانش هم امروزه جایی در پانتئون سینما دوستان دارند. اما در نهایت همه‌ی آن‌ها این سینما را همان طور که دوست داشتند، روایت کردند و ما را با قصه‌های بسیاری از دلاوری‌های مردان و زنان در لبه‌ی انتهایی دنیا تنها گذاشتند. دهه‌ها است که دیگر روایتگر تازه‌ای به این راویان اضافه نشده و همین هم ما را وا می‌دارد تا از ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن سخن بگوییم.

۱۰. سرجیو کوربوچی (Sergio Corbucci)

بهترین کارگردان‌های وسترن سرجیو کوربوچی

زمانی که سینمای وسترن اسپاگتی پا گرفت، دو فیلم‌ساز بیش از همه نامشان مطرح شد؛ سرجیو لئونه که با قهرمانان بدون نامش با بازی کلینت ایستوود می‌درخشید و سوجیو کوربوچی که شخصیتی به نام جنگو خلق کرد، فرانکو نرو را جایش نشاند و به همان اندازه در دنیا دیده شد اما به مرور زمان از آن محبوبیت کاسته شد اما هیچ‌گاه از بین نرفت. زمانی که سرجیو لئونه‌ی هم‌وطنش روز به روز به واسطه‌ی شهرت کارهایش راه به فرهنگ عامه می‌یافت و با آثاری چون «خوب بد زشت» (The Good The Bad And The Ugly) سر از بحث‌های روزمره مردم درمی‌آورد، سرجیو کوربوچی و فیلم‌هایش به آثار کالتی تبدیل می‌شدند که بیش از همه علاقه‌مندان جدی سینما را به وجد می‌آوردند. پس نام او باید در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار گیرد.

در چنین قابی بود که رفته رفته برخی آثارش از نشستن گرد و غبار گذر زمان جان سالم به در بردند و امروزه به عنوان آثار برتر ژانر وسترن مورد احترام هستند. قطعا در صدر این فهرست هم فیلم درخشان «سکوت بزرگ» (The Great Silence) با بازی ژان لویی ترنتینان و کلاوس کینسکی قرار دارد که می‌تواند هر مخاطب سینمایی را سیراب کند. از همین فیلم هم می‌توان به جهان برپا شده در آثار سرجیو کوربوچی رسید؛ دنیای او دنیای تلخی است که در آن بیش از همه مردان و زنان معمولی تحت فشار هستند و برخلاف آثار وسترن‌سازان بزرگی چون جان فورد، قهرمان به مفهوم متداولش هم وجود ندارد که این مردم به آن‌ها تکیه کند.

در آثار نمونه‌ای سرجیو کوربوچی شاید مردی که شبیه قهرمانان است از راه برسد و کاری کند اما خیلی زود او هم ماهیتش را نشان می‌دهد و مشخص می‌شود که قهرمان نیست. ضمن این که اگر در نهایت موفق می‌شود کاری هم برای مردمش انجام دهد، نه به واسطه‌ی حفظ یک اصول اخلاقی بلکه به خاطر پی گرفتن منش همان جانیانی است که در برابرشان قد علم کرده است. تنها تفاوت هم در این است که این بار این دست زدن به خشونت تصادفا به نفع قطب خیر داستان تمام شده است. این دنیای تیره و تار که حتی قهرمان قصه را هم به انسان نانجیبی تبدیل می‌کند، فرسنگ‌ها با جهان اخلاقی وسترن‌سازان کلاسیک فاصله دارد.

  • وسترن‌های شاخص: جنگو (Django)، مزدور (The Mercenery)، سکوت بزرگ (The Great Silence)، رفقا (Companeros) و رینگو و تپانچه طلاییش (Ringo And His Golden Pistol)

۹. کلینت ایستوود (Clint Eastwood)

کلینت ایستوود (Clint Eastwood)

کمتر کسی می‌تواند مخالف قرار گرفتن نام کلینت ایستوود در فهرست بهترین کارگردان‌های وسترن باشد. کلینت ایستوود پیش از این که به راوی تاریخ غرب وحشی تبدیل شود و روایتش از آن زمانه را تعریف کند، بازیگر وسترن‌های اسپاگتی سرجیو لئونه بود و حتی وقتی که سر از کارگردانی فیلم‌های وسترن هم درآورد، باز هم تحت تاثیر دنیای آن وسترن‌ساز معرکه قرار داشت. در فیلم‌های کلینت ایستوود قهرمان داستان که عموما نقشش را خودش بازی می‌کرد، مردی همه فن حریف بود که گرچه اصول اخلاقی خاصی نداشت، اما تلاش می‌کرد که سمت قطب منفی داستان هم قرار نگیرد.

از سوی دیگر در وسترن‌های کلینت ایستوود می‌شد نشانه‌های بسیاری از سینمای عامه پسند را دید. مردان او در دوئل‌های متعدد شرکت می‌کردند، داستان‌ها پر از توطئه و فراز و فرود بود و جای چندانی برای ارزش‌های سنتی سینمای وسترن چون خانواده وجود نداشت. اگر خانواده‌ای هم وجود داشت، همچون فیلم «جوزی ولز یاغی» (The Outlaw Josey Wales) عاقبت قهرمان را به انتقام می‌کشاند تا از جنگ داخلی استفاده کند و به مردانی برسد که خانواده‌اش را سلاخی کرده‌اند.

با خوابیدن تب و تاب ژانر وسترن، کلینت ایستوود هم از آن فاصله گرفت و اگر گاهی سری به المان‌های این ژانر می‌زد در فیلم‌هایی بود که به تمامی به این دنیا تعلق نداشتند. تا این که در دهه‌ی ۱۹۹۰ وسترن معرکه‌ی «نابخشوده» (Unforgiven) را ساخت که عملا داستانش، قصه‌ی تمام شدن دوران مردان غرب وحشی، اسطوره آن زمانه بود و خبر از اتمام یک دوران باشکوه می‌داد. «نابخشوده» قصه‌ی مردی بود که می‌دانست دورانش تمام شده اما قصد داشت برای آخرین بار خودش را ثابت کند و با لبانی خندان بمیرد. گرچه زندگی وی فرسنگ‌ها با خوشبتخی فاصله داشت.

۸. جان استرجس (John Sturges)

بهترین کارگردان‌های وسترن جان استرجس

کمتر فیلم‌سازی این اندازه وسترن سرگرم کننده در کارنامه دارد. در دورانی که سینمای وسترن پر شده بود از کارهای بازاری به درد نخور، جان استرجس از مولفه‌های این سینما استفاده کرد تا هم آثار معرکه‌ای بسازد، هم حسابی مخاطب را سرگرم کند و هم به یکی از بهترین کارگردان‌های وسترن تبدیل شود. نتیجه‌ی کار او تبدیل شد به تعداد زیادی فیلم درجه یک که هم قهرمانان وسترن‌های کلاسیک در آن‌ها جولان می‌دادند و هم می‌شد با خیال راحت به تماشایشان نشست و مطمئن بود که در پایان دو سه ساعت درجه یک  و فراموش نشدنی نصیبت می‌شود. به همین دلیل هم نام جان استرجس در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار دارد.

متاسفانه جان استرجس با آن کارنامه‌ی دریغ‌آلود و معرکه‌اش هیچ‌گاه به اندازه‌ی بزرگان سینمای وسترن قدر ندید. این در حالی است که هر علاقه‌مند سینمایی با فکر کردن به اسامی فیلم‌های وسترن حتما چندتایی از آثار او را به خاطر می‌آورد. ضمنا کمتر وسترن‌سازی است که این اندازه فیلم قابل ارجاع داشته باشد که بتوان از تماشای چند باره و چند باره‌ی هر یک لذت برد. فقط کافی است فیلم‌هایی چون «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) با بازی استیو مک‌کوئین، یول برینر، جیمز کابرن، چارلز برانسون و ایلای والاک یا «آخرین قطار گان‌ هیل» (Last Train From Gun Hill) با بازی کرک داگلاس و آنتونی کوئین را به یاد بیاورید، تا متوجه شوید که با چه کارگردان درجه یکی طرف هستیم.

یکی از دلایل این کم توجهی این اعتقاد تئوری مولفی‌ها است که او را فاقد یک جهان‌بینی شسته رفته می‌دانند. اما حال در دورانی که کمتر کسی به این چیزها می‌اندیشد، می‌توان نشست و به گنجینه‌ی آثار جان استرجس نگاه کرد که همه از پس گرد و غبار گذر زمان سربلند بیرون آمده‌اند و در جهان ژانر وسترن می‌درخشند. بسیاری از این فیلم‌ها امروزه به عنوان آثار کلاسیک این ژانر شناخته می‌شوند و معرف فیلم‌هایی هستند که تنها به دنبال تعریف کردن قصه‌ی خود به بهترین شیوه بودند. حال اگر محتوایی هم وجود داشت، در کنار این قصه حرکت می‌کرد و راهش را به ذهن تماشاگر می‌گشود.

  • وسترن‌های شاخص: هفت دلاور (The Magnificent Seven)، آخرین قطار گان هیل (Last Train From Gun Hill)، روز بد در بلک راک (Bad Day At Black Rock)، جو کید (Joe Kid) و جدال در او. کی کورال (Gunfight At The O. K Corral)

۷. باد باتیکر (Budd Boetticher)

باد باتیکر (Budd Boetticher)

دورانی وجود داشت که می‌شد فیلم‌های وسترن را با کمترین هزینه ساخت. این دوران پر بود از آثاری یک بار مصرف و گاها فیلم‌های بدون مصرف. در این دوران البته وسترن‌سازان قدری چون جان فورد هم وجود داشتند که همه چیز برای آن‌ها مهیا بود و می‌توانستند از امکانات بسیاری استفاده کنند. اما در بین آن وسترن‌سازانی که فیلم‌های ارزان قیمت تولید می‌کردند، کمتر کسی به اندازه‌ی باد بتیکر، از یک جهان‌بینی منسجم برخوردار بود و می‌توانست آثار معرکه خلق کند و البته تقریبا همیشه وسترن بسازد. پس باید نامش را در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار داد.

همکاری باد باتیکر و رندولف اسکات در فیلم‌های وسترن مشترک آن‌ها خیلی زود تبدیل به یکی از درخشان‌ترین همکاری‌های زوج کارگردان/ بازیگر در تاریخ سینما تبدیل شد. اگر جان فورد، جان وین را داشت تا در غرب برایش جولان دهد و از پس مشکلات برآید، اگر آنتونی مان جیمز استیوارت را در وسترن‌های روشنفکرانه‌اش به کار می‌گرفت یا بعدها سرجیو لئونه با کلینت ایستوود و سرجیو کوربوچی با فرانکو نرو اسطوره‌های غرب وحشی را به بازی گرفتند، باد باتیکر رندولف اسکات را داشت تا برایش قهرمانی در دل غرب وحشی باشد. این دو با هم در تعداد زیادی فیلم همکاری کردند که برخی امروزه از بهترین‌های تاریخ سینما هستند.

در بسیاری از مباحث تحلیلی سینما وقتی نام کارگردانان صاحب نگاه و جهان‌بینی به میان می‌آید، همه یاد افرادی چون آلفرد هیچکاک و هوارد هاکس و جان فورد می‌افتند که البته کاملا درست است. اما کسان دیگری هم هستند که با وجود شهرت کمتر، همان قدر آثار عمیق و جدی ساخته‌اند که آن بزرگان. شاید در صدر این افراد بتوان باد باتیکر را قرار داد. داستان‌ فلیم‌های او عموما  در دل یک سفر خطرناک اتفاق می‌افتد و قهرمان‌هایش ماجراهای بسیاری را پشت سر می‌گذارند که در پایان از آن‌ها انسان‌های دیگری می‌سازد. اما شاید مهم‌ترین نکته در برخورد با آثار باد باتیکر، جهان اخلاقی پیچیده‌ی آن‌ها باشد.

  • وسترن های شاخص: هفت مرد از حالا (Seven Men From Now)، تی قد بلند (The Tall T)، تنها بتاز (Ride Lonesome)، مردی از آلامو (The Man From The Alamo)، تصمیم‌گیری در غروب (Decision At Sundown) و شکارچیان گرگ (The Wolf Hunters)

۶. رائول والش (Raoul Walsh)

بهترین کارگردان‌های وسترن رائول والش

اگر در فهرست بهترین کارگردان‌های وسترن، قرار باشد رائول والش را با شخص دیگری مقایسه کنیم، آن شخص جان استرجس است. هر دو مدت‌ها متهم به این بودند که جهان اخلاقی و جهان‌بینی منسجمی ندارند و بیشتر به این می‌اندیشند که مخاطب را سرگرم کنند. البته رائول والش نسبت به جان استرجس کمتر به این موضوع متهم می‌شد اما این منتقدان متوجه نبودند که رائول والش از دل هر قصه‌ای، اثری یکه می‌سازد که فقط خودش می‌تواند از پس چنین قصه‌گویی معرکه‌ای برآید. ضمن این که بین آثار مختلفش می‌شد خط و ربطی پیدا کرد و آن‌ها را به یکدیگر متصل کرد. پس باید او را یکی از ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن دانست.

اما تفاوتی هم بین رائول والش و جان استرجس وجود دارد و آن هم توانایی والش در استفاده از ابزار سینما است. برای والش ابزار سینما فقط وسیله‌ای برای تعریف کردن قصه به سرراست‌ترین شکل ممکن نبود و او می‌توانست پیچیده‌ترین قاب‌ها و میزانسن‌ها را طراحی کند تا احساس مورد نظرش در مخاطب بیدار شود. اما شاید مهم‌ترین ویژگی رائول والش به علاقه‌اش به قصه‌گویی بازگردد. او هیچ برای مخاطب کم نمی‌گذاشت و فیلم‌هایی می‌ساخت که همه چیز دارند؛ هم قصه‌های پر فراز و فرود و هم شخصیت‌هایی حساب شده که طوری طراحی شده‌اند که مخاطب با آن‌ها همراه شود و قصه‌ی تک تکشان را دنبال کند.

در فیلم‌های وسترن رائول والش هم می‌توان همین خصوصیات را دید. در این جا هم با مردان و زنانی طرف هستیم که ماجراهای بسیاری پشت سر می‌گذارند و به اندازه‌ای در فیلم حضور دارند که قصه به آن‌ها نیاز دارد. در واقع قصه برای والش از هر چیز دیگری مهم‌تر است و او همه چیز را فدا می‌کند تا داستان مردان و زنانش را به شکلی تعریف کند که وقفه‌ای در روند داستانگویی ایجاد نشود. در چنین قابی است که با وجود آن جهان‌بینی منسجم باید رائول والش را پیشگام فیلم‌سازان بزرگ آینده چون استیون اسپیلبرگ نامید.

از سوی دیگر وسترن‌های رائول والش تفاوت دیگری هم با وسترن‌های دیگران داشت؛ در این فیلم‌ها می‌شد احساساتی زنانه هم دید و این برای جهانی که اساسا مردانه دانسته می‌شد، یک نوع خرق عادت به حساب می‌آمد.

  • وسترن‌های شاخص: نژاد بی‌قانون (The Lawless Breed)، اسلحه خشم (Gun Fury)، درام‌‌هایی از دور دست (Distant Drums)، مردان قد بلند (The Tall Men)، فرمان شوم (Dark Command)، تعقیب بزرگ (The Big Trail)، قلمروی کلورادو (Colorado Territory) و رودخانه نقره‌ای (The Silver River)

۵. هوارد هاکس (Howard Hawks)

هوارد هاکس (Howard Hawks)

هوارد هاکس فیلم‌های وسترن زیادی در کارنامه ندارد و لیست آثار این چنینی وی به اندازه‌ی کسانی چون رائول والش یا باد باتیکر و جان فورد چندان بلند بالا نیست. اما همان تعداد وسترنی هم که ساخته جز بهترین آثار این کارگردان و جهان سینما هستند و می‌توانند جایی برای خود در فهرست بهترین فیلم‌های تاریخ دست و پا کنند. نگاه کردن به سیاهه‌ی کارهای او نشان می‌دهد که چرا نامش در بین ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار گرفته است.

هوارد هاکس قصه‌ی مردانی را تعریف می‌کرد که از اصول ویژه‌ای برخوردار بودند. جهان اطراف آن‌ها به اندازه‌ی کافی خشن بود و همین هم آن‌ها را آبدیده کرده بود که دست به اعمالی خشونت‌آمیز بزنند. اما این خشونت در اکثر مواقع سهم بدخواهان می‌شد و قهرمانان هاکس در مسیر اجرای عدالت قرار می‌گرفتند. در سینمای وسترن، شیوه‌ی اجرای عدالت، شیوه‌ای خشن است. هیچ کارگردانی هم مانند هاکس و جان فورد نتوانسته این خشونت را با نوعی مردانگی در هم آمیزد تا در نهایت خشونت فراتر از حد انتظار نرود اما مخاطب را قانع کند و به نفع تمدن تمام شود. نمایش بی‌پروای خشونت کار فیلم‌سازی چون سم پکینپا بود که به آن هم می‌رسیم.

سیاهه‌ی وسترن‌های هوارد هاکس خبر از فیلمی چون «رودخانه سرخ» (Red River) هم می‌دهد. اثری نمونه‌ای در نمایش جهان وسترن که به زندگی عده‌ای کابوی و گله‌دار می‌پردازد که قصد دارند از جایی به مکان دیگر مهاجرت کنند. اما معروف‌ترین کار وسترن هوارد هاکس قطعا «ریو براوو» (Rio Bravo) است. فیلمی که در پاسخ به «نیمروز» فرد زینه‌مان ساخت؛ چرا که معتقد بود اثر زینه‌مان سنت‌های وسترن را فراموش کرده و به نوعی به قهرمان‌هایش توهین شده است. حال سال‌ها از آن زمان گذشته و می‌توان به تماشای این هر دو فیلم باشکوه نشست و از آن‌ها لذت برد.

کمتر وسترن‌سازی است که یکی از کارهایش را بازسازی کند. در سال ۱۹۶۶ هوارد هاکس چنین کرد و وسترن «ریو براوو» را بازسازی کرد و نامش را «ال دورادو» (El Dorado) گذاشت. در پایان باید به این نکته اشاره کرد که هیچ کس به اندازه‌ی جان فورد در شکل‌گیری شمایل سینمایی جان وین تاثیر نگذاشته اما هوارد هاکس هم توانسته در جلا دادن به این شمایل بسیار تاثیرگذار باشد تا جان وین به عنوان مهم‌ترین نماد سینمای وسترن شناخته شود.

۴. سم پکینپا (Sam Peckinpah)

بهترین کارگردان‌های وسترن سم پکینپا

سم پکینپا، یکی از بهترین کارگردان‌های وسترن، را شاعر خشونت نامیده‌اند. اما او فقط به خشونت نمی‌پرداخت. سم پکینپا راوی آمریکایی بود که شباهتی به‌ آمریکای کارگردانان کلاسیک نداشت. هیچ چیز این دنیا سر جایش نبود. فقط تعدادی قهرمان و ضد قهرمان که می‌کوشیدند سر و شکلی به این دنیای بی نظم بدهند و در پایان هم دست از دنیا شسته، یا راهی عدم می‌شدند یا به دور دست نگاه می‌کردند تا فرشته‌ی مرگ از راه برسد و آن‌ها را با خودش ببرد. در چنین قابی نگاه سم پکینپا به جهان وسترن با نوعی بدبینی همراه بود که فقط قهرمانان مردش می‌توانستند کمی آن‌ جا را قابل تحمل کنند. پس باید نام سم پکینپا را در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار داد.

جهان وسترن‌های سم پکینپا جهان مردانی به ته خط رسیده است. آن‌ها گاهی برای گذران بهتر زندگی خود هیچ تلاشی نمی‌کنند. ترجیح می‌دهند جایی را پیدا کنند و راحت بمیرند تا دنیای ترسان اطراف خود را تحمل کنند. از سوی دیگر در برابر این مردان همواره انسان‌های رذلی قرار دارند که از هیچ جنایتی فروگذار نیستند. شیوه‌ی جنایتکاری آن‌ها هم با هیچ جذابیت و اصول حداقلی همراه نیست؛ آن‌ها غارتگرانی بدوی هستند و روی پرده نقش بسته‌اند که حال مخاطب را به هم بزنند.

اگر کسی همسوی این غارتگران شود، همچون نقش رابرت رایان در فیلم «این گروه خشن» (The Wild Bunch) چاره‌ای ندارد که تا پایان عمر تنها بنشیند و خودش را سرزنش کند یا مانند پت گرت فیلم «پت گرت و بیلی د کید» (Pat Garrett And Billy The Kid) با بازی جیمز کابرن، تسلیم مرگ توسط بدخواهان شود. جهان مردانه‌ی سم پکینپا جای کمی برای زنان دارد. این درست که سینمای وسترن اساسا سینمایی مردانه است اما همین دنیای مردانه در دستان او جلوه‌ای مردانه‌تر هم پیدا می‌کند.

می‌ماند قهرمانان دلاور فیلم «این گروه خشن» و آن نبرد پایانی آن‌ها با شرور قصه. اگر قهرمانان هوارد هاکس خشونت را با نوعی لطافت و شوخی برگزار می‌کردند یا قهرمانان جان فورد می‌دانستند که باید سلاح را غلاف کنند، قهرمانان سم پکینپا هیچ میانه‌ای با شوخی ندارند و اصلا تمایلی به کنار گذاشتن سلاح ابراز نمی‌کنند. آن‌ها فقط می‌توانند به صورت مرگ لبخند بزنند و بکشند و بکشند تا خود کشته شوند. برای فهم این مورد می‌توان همان پایان‌بندی «این گروه خشن» و قطع شدن تصویر مرگ تک تک قهرمانان داستان به خندیدن جمع رفقا را در ذهن مرور کرد.

  • وسترن‌های شاخص: این گروه خشن (The Wild Bunch)، پت گرت و بیلی د کید (Pat Garret And Billy The Kid)، سرگرد داندی (Major Dundee)، چکامه‌ی کیبل هوگ (The Ballad Of Cable Houge)، بر دشت مرتفع بتاز (Ride The High Country) و بر و بچه‌های افتخار (The Glory Guys)

۳. آنتونی مان (Anthony Mann)

آنتونی مان (Anthony Mann)

آندره بازن وسترن‌های آنتونی مان را وسترن‌هایی رمان‌گونه می‌نامید. به این معنا که روایتگری برای او در سینمای وسترن لزوما به معنای اکشن و حرکت و هفت‌تیرکشی نبود و می‌شد شخصیت‌هایی از دل غرب وحشی بیرون کشید که گویی در دل قصه‌های باستانی قرار گرفته‌اند. مثلا در فیلم «وینچستر ۷۳» (Winchester 73) او داستان یک انتقام و پدرکشی را به گونه‌ای تعریف می‌کند که گویی نویسنده‌ای در دوران قرون وسطی یا نمایش‌نامه‌نویسی یونانی آن را ساخته است.

به همین دلیل جهان سینمایی وسترن‌های او عمیقا جهانی روشنفکرانه با اخلاقیات پیچیده است. احتمالا هیچ فیلمی همچون «مهمیز برهنه» (The Naked Spur) هم برخوردار از این نگاه روشنفکرانه و جهان اخلاقی پیچیده نیست. در این جا قهرمانان داستان مدام با دو راهی‌های اخلاقی مختلف روبه رو شده و برخلاف قهرمان سینمای جان فورد یا هوارد هاکس، مدام در راهی که قدم می‌گذارند، شک می‌کنند. به خاطر همین هم فیلم‌های وسترن آنتونی مان را با مکث‌های قهرمانش به یاد می‌آوریم و اصلا به همین دلیل او به جای رفتن به سراغ بازیگرانی چون گاری کوپر یا جان وین، بیشتر اوقات با جیمز استیوارت فیلم ساخت و یکی از بهترین همکاری‌های کارگردان/ بازیگر تاریخ سینما را رقم زد.

جیمز استیوارت برای او با آن قامت کشیده و کمر قوز کرده، نماد قهرمانانی بود که نمی‌توانستند مانند ششلول‌بندهای وسترن‌های همتایانش مدام دیگران را بکشند یا عدالت را به خشن‌ترین شکل ممکن برقرار کنند. جیمز استیوارت بیشتر مناسب نقش مردان شکام بود تا مثلا جان وین با چهره‌ی قاطع. به همین دلیل هم وسترن‌های آنتونی مان تا این اندازه تلخ و سرد هستند. در چنین قابی آنتونی مان زمانی که سراغ یکی از همان شمایل های بزن بهادر سینمای وسترن می‌رود و گاری کوپر را برای فیلم «مردی از غرب» (Man Of The West) فرامی‌خواند، نتیجه وسترن تلخی می‌شود که قهرمانش اسطوره‌ی غرب وحشی را به چالش می‌کشد. در چنین شرایطی باید نام آنتونی مان را در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار داد.

  • وسترن‌های شاخص: مردی از لارامی (The Man From Laramie)، خم رودخانه (Bend Of The River)، مردی از غرب (Man Of The West)، سرزمین دوردست (The Far Country)، وینچستر ۷۳ (Winchester 73) و مهمیز برهنه (The Naked Spur)

۲. سرجیو لئونه (Sergio Leone)

بهترین کارگردان‌های وسترن سرجیو لئونه

سرجیو لئونه در دهه‌ی ۱۹۶۰ به نوعی هم ژانر وسترن را نجات داد و هم نه. در دورانی که سینمای وسترن در آمریکا رو به افول بود، او در کشور خودش یعنی ایتالیا سنتی از وسترن را پایه گذاشت که هیچ شباهتی به سنت‌های همتایان آمریکایی وی نداشت و به همین دلیل به نوعی پایان آن عصر را اعلام کرد، با وجود این او یکی از بهترین کارگردان‌های وسترن تاریخ است. در آثار وی دیگر خبری از آن قهرمانان خوش قلب خانواده دوست وسترن‌های کلاسیک نبود. مردان او هیچ ابایی از دست زدن به جنایت نداشتند و به خاطر چند دلار بیشتر هر کاری می‌کردند. مثلا در فیلم «سرتو بدزد رفیق» (Duck You Sucker) که با نام « یک مشت دینامیت» (a Fistful Of Dynamite) هم شناخته می‌شود، قهرمانان او در ابتدای فیلم هیچ عمل کیثیفی نیست که انجام ندهند.

اما از سوی دیگر او به شیوه‌ی خودش روایتگر غرب وحشی هم بود و همین هم او را به همتایان آمریکایی‌اش نزدیک می‌کند. اگر جان فورد در سری‌ فیلم‌های خودش داستان شکل‌گیری غرب و تبدیل شدنش به بخشی از آمریکای امروز را تعریف می‌کند، سرجیو لئونه در سه گانه‌ی دلارش ابتدا سنگ‌بنای این روایت را می‌گذارد و در شاهکارش یعنی «روزی روزگاری در غرب» (Once Upon A Time In The West) روایت گذر این دوران از دل زخم و چرک و خون را تعریف می‌کند تا به عصر شکوفایی برسد.

اما نمی‌توان به سرجیو لئونه اشاره کرد و خبری از انیو موریکونه آهنگساز فیلم‌های وی نگرفت. انیو موریکونه برای وسترن‌سازان دیگری چون سرجیو کوربوچی هم کارهای درخشانی ساخته اما معروف‌ترین کارهایش در فیلم‌های لئونه طنین‌انداز شده است. از آهنگ معروف «خوب بد زشت» که بگذریم، سرجیو لئونه نوای هارمونیکایی که او ساخته را به بخشی از روند دراماتیک فیلم تبدیل کرده و چنان از موسیقی اثرش استفاده کرده که تا پیش از آن سابقه‌ای چنین نداشته است.

از سوی دیگر سرجیو لئونه معرف یکی از شمایل‌های ماندگار تاریخ سینمای وسترن هم هست. او بود که کلینت ایستوود را به جهان سینما معرفی کرد و از این بازیگر کسی ساخت که پس از جان وین و گاری کوپر، به عنوان نمادی از ژانر وسترن شناخته شود و بعدها با کارگردانی در این حال و هوا، چند سالی عمر ژانر محبوبش را طولانی‌تر کند. پس باید نام سرجیو لئونه را در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار داد.

۱. جان فورد (John Ford)

جان فورد (John Ford)

«من جان فورد هستم. وسترن می‌سازم» این قطعا معروف‌ترین نقل قول یک کارگردان در تاریخ سینما است. این جا جان فورد با وجود آن کارنامه‌ی دریغ‌آلود و ساختن فیلم‌های بسیار در ژانرهای مختلف، بیش از هر چیز خودش را یک وسترن‌ساز معرفی می‌کند و بی‌تردید یکی از بهترین کارگردان‌های وسترن تاریخ است. جان فورد بیش از هر کارگردان دیگری روایتگر تاریخ غرب آمریکا بود و در شکل دادن به اسطوره‌ی آن نقش داشت. در فیلم‌های او مردان سفید پوست خانواده دوست همواره برای حفظ تمدن تازه شکل گرفته تمام وقت خود را می‌گذاشتند و در چنین قابی جدال میان تمدن تازه با بدویت خشن بیرون را نمایندگی می‌کردند. به دلیل همه‌ی این موارد باید نام جان فورد را در فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن قرار داد و از او به عنوان بهترین فیلم‌ساز این ژانر نام برد.

جان فورد از سوی دیگر پایه‌های المان‌ها و عناصری را گذاشت که امروزه یک فیلم وسترن با آن‌ها تعریف می‌شود. بسیاری از کلیشه‌های ژانر در فیلم‌های او تعریف شد و اول بار سر از کارهای وی درآوردند. از همان دهه‌ی ۱۹۲۰ مشحص بود که فورد یک وسترن‌ساز معرکه است و بعدها این ژانر بیشتر از او یاد خواهد کرد. اما یکی از دلایل مهم قرار گرفتن نام جان فورد در صدر فهرست ۱۰ کارگردان برتر ژانر وسترن، فراتر از کیفیت کارش، نوع روایتی است که از آن دوران ارائه داده است.

برای توضیح بهتر روایت فورد از چگونگی شکل‌گیری غرب باید سه فیلم «دلیجان» (Stagecoach)، «جویندگان» (The Searchers) و «مردی که لیبرتی والانس را کشت» (The Man Who Shot Liberty Valance) را به همین ترتیب تماشا کنید تا متوجه شوید که چگونه در فیلم اول جان فورد پایه‌های به وجود آمدن تمدن را بر پا می‌کند. در دومی مردمی را که از مواهب این تمدن بهره می‌برند نشان می‌دهد و جدال با محیط بیرون را برجسته می‌کند و در سومی تمدن را سازمان یافته‌تر ترسیم می‌کند و آن را در آستانه‌ی ورود به دوران تازه می‌بیند.

اما از سوی دیگر حضور یک شخصیت در این سه فیلم بیش از همه به چشم می‌آید؛ همان قهرمان سینمای وسترن که اسطوره‌ی غرب را شکل می‌دهد. در «دلیجان» این مرد هنوز خام است و چیزی از زندگی بدوی تازه شکل گرفته در غرب نمی‌داند. او هنوز نمی‌داند که باید خشونتش را متوجه کدام سو کند. آهسته آهسته یاد می‌گیرد و آماده‌ی نبرد با دشمن این نظم می‌شود. در فیلم دوم آمده تا حسابش را تسویه کند و رسما خودش را نگاه‌بان تمدن تازه معرفی کند اما خوی بدوی و خشنش که لازمه‌ی مبارزه با خشونت لانه کرده در بیرون است، او را از هم‌نشینی با این تمدن نوپا باز می‌دارد. این قهرمان باید همان بیرون از دایره‌ی تمدن بماند تا از قدرت سلاحش بهره ببرد. در فیلم سوم دوران چنین مردانی به سر آمده. حال قانون به جای آن‌ها عمل می‌کند و دیگر تمدن نیازی به سلاح برای دفاع از خود در برابر بدویت ندارد؛ چون بدویت را به طور کامل کنار زده است.

پس این مرد باید از بین برود و جای خودش را به مردان قانون بدهد و قلم و کاغذ جایگزین اسلحه شود. در فیلم سوم نقش جیمز استیوارت نماد مردانی است که قدرت قلم و کلام آن‌ها مناسب زندگی تازه است و می‌روند تا بتوانند قانون را جایگزین عدالت خشک و ترسناک سابق کنند. نکته این که در تمام این فیلم‌ها جان وین نقش آن مرد نگاه‌بان تمدن را در دوران خشونت و ترس بر عهده دارد تا به مهم‌ترین و نمادین‌ترین چهره‌ی ژانر وسترن تبدیل شود. اما نکته این که ما امروزه چگونگی تسخیر غرب را بیش از هر چیزی از دریچه‌ی چشم جان فورد می‌بینیم و او را حتی در جایگاه بالاتر از مورخان می‌نشانیم. پس جان فورد را باید پادشاه سینمای وسترن دانست.

  • وسترن‌های شاخص: دلیجان (Stagecoach)، جویندگان (The Searchers)، مردی که لیبرتی والانس را کشت (The Man Who Shot Liberty Valance)، محبوبم کلمنتاین (My Darling Clementine)، دختری با روبان زرد (She Wore A Yellow Ribbon)، قلعه آپاچی (Fort Apache)، طبل‌ها در امتداد موهاک (Drums Along The Mohawk)، خزان قبیله شاین (Cheyenne Autumn) و گروهبان راتلج (sergeant Rutledge)

منبع: دیجی‌کالا مگ, با الهام از collider

source

توسط chehrenet.ir