فیلم «گرگها» (Wolfs) به کارگردانی جان واتس -که او را با سهگانهی «مرد عنکبوتی» تام هالند میشناسید- و با بازی جرج کلونی و برد پیت در بخش خارج از مسابقهی جشنواره ونیز ۲۰۲۴ به نمایش درآمد و تا اینجا نقدهای نسبتا مثبتی دریافت کرده است.
ماجرای فیلم «گرگها» با دادستان منطقه، مارگارت (امی رایان) آغاز میشود که در دردسر بزرگی افتاده است. او یک مرد جوان را به اتاق هتل خود دعوت میکند و در حالی که همهچیز خوب است، پسرک روی زمین میافتد و جان خود را از دست میدهد. دادستان که آیندهی شغلیاش را در خطر میبیند، به یک شمارهی مخفی زنگ میزند و شخصیت بینام جرج کلونی از راه میرسد که شغلش پاکسازی صحنهی جرم است. در همین حال، یک نفر دیگر با شغل یکسان (برد پیت) هم تصادفا وارد هیاهو میشود. حالا این دو خلافکار باید برای اولین بار در زندگی خود، همکاری داشته باشند.
نقدهای فیلم «گرگها» نقشآفرینی برد پیت و جرج کلونی را برگ برندهی آن میدانند
فیلم تا اینجا با ۱۱ نقد، میانگین امتیاز ۷۳% را در سایت راتن تومیتوز دارد و میانگین امتیاز آن در سایت متاکریتیک هم با ۱۸ نقد، ۶۲% است. با اینکه هنوز اکران عمومی فیلم آغاز نشده است اما تماشاگرانی که فیلم «گرگها» را دیدهاند، نقدهای مثبتی برای آن نوشتهاند و فعلا میانگین امتیاز آن در سایت آیامدیبی ۷.۲ از ۱۰ است که احتمالا پایینتر خواهد آمد.
والچر – آلیسون ویلمور
جرج کلونی و برد پیت در دهه ۲۰۰۰، چند فیلم سرگرمکننده بینظیر خلق کردند، اما پس از آن، به مدت ۱۶ سال، هیچ همکاری مشترکی نداشتند. من بیشتر کلونی را مقصر میدانم، که بخش اعظم این مدت را از شهرت خود در سینما دوری کرده و به کارگردانی فیلمهای جدی و بیهیجان روی آورده است. گاهی اینگونه به نظر میرسد که او از ستاره بودن خجالت میکشد اما وقتی چیزی مثل «گرگها» را تماشا میکنید، از اینکه کاریزمای او چقدر نادر است قدردان خواهید بود. «گرگها»، ساخته جان واتس، کارگردان «مرد عنکبوتی: راهی برای خانه نیست»، از جنبهی کمدی، فیلمی استثنایی نیست، مطمئنا به اندازه «پس از خواندن بسوزان» برادران کوئن هم تیز یا پرشور نیست. اما فیلم، یک محیط فوقالعاده برای لذت بردن از ارتباط بین دو بازیگر اصلی است که در نقش یک جفت پاککننده صحنهی جرم، آشنا و در فرم خوب هستند، و این باعث میشود که حتی زمانی که ریتم فیلم کمی کند است، همچنان تماشای آن لذتبخش باشد.
شخصیتهایی که کلونی و پیت بازی میکنند، نامی ندارند. کلونی به عنوان «مردِ مارگارت» (Margaret’s Man) و پیت به عنوان «مردِ پم» (Pam’s Man) معرفی شدهاند، اشاره به زنانی که آنها را استخدام کردهاند، اما هیچکدام از آنها واقعا متعلق به کسی نیستند. آنها به تنهایی فعالیت میکنند، فریلنسرهایی آزاد برای اجاره که برای حل مشکلات قدرتمندان حاضر میشوند. در شب مورد نظر، یک دادستان، مارگارت (امی رایان)، خود را در یک موقعیت ویرانکننده با جسد یک جوان بیستوچند ساله در یک سوئیت ۱۰ هزار دلاری هتل مییابد، و پم (فرانسیس مکدورمند) صاحب آن هتل است. وقتی دو مرد متوجه میشوند که برای سرپوش گذاشتن بر آنچه مارگارت آن را مرگ تصادفی میداند، هر دو همزمان استخدام شدهاند، با اکراه سعی میکنند همکاری داشته باشند. وقتی معلوم میشود جسد همراه با یک کوله پشتی پر از هروئین است و این جوان (آستین آبرامز) اصلا نمرده است، دو حرفهای قصه متوجه میشوند که شبی طولانی در پیش دارند.
عنوان فیلم به گرگهای تنها اشاره دارد، اما همچنین وینستون وولف (هاروی کیتل)، پاککننده بیسروصدای فیلم «پالپ فیکشن» را به ذهن میآورد. هیچکدام از افراد در «گرگها» جذابیت و شور زندگی وینستون را ندارند. برای دو شخصیت اصلی، کار همهچیز است، و آنقدر به شغل خود افتخار میکنند که هر کدام از دیدن ترفندهای کوچک دیگری دچار رنجش میشود. در مورد ایدهی پاککنندهها (کسانی که صحنههای جرم را تمیز میکنند)، به اندازه قاتلان، جزئیات وجود ندارد و فیلم هم محتوای کافی برای بازی کردن ندارد تا بتواند تا پایان دوام بیاورد. با این حال، مشاجرهی آنها (پیت و کلونی) در بخشهای آغازین، زمانی که برای اولین بار در آن اتاق هتل خونآلود ملاقات میکنند و بهزودی خود را در حال بحث در مورد تکنیک تکهتکه کردن جسد، تقسیم کار و اینکه کدام بهترین است میبینند، بسیار خوب است.
واتس قبل از اینکه توسط مارول برای کارگردانی سهگانه «مرد عنکبوتی» انتخاب شود، فیلمهای مستقل «دلقک» (۲۰۱۴) و «ماشین پلیس» (۲۰۱۵) را ساخت. اینکه فیلمهای ابرقهرمانی او برخی از پرفروشترین آثار دهه گذشته بودند، در مورد سبک فیلمسازی واتس به جز توانایی او در هدایت فیلمها از طریق یک میدان مین پیچیدهی استودیویی چیزی نمیگوید. «گرگها» نیز در این زمینه چیز زیادی ارائه نمیدهد، به جز اینکه واتس چیزهای خاصی را دوست دارد، مانند دیوید ممت و باستر کیتون را، که الهامبخش یک صحنه آهستهی خوشساخت در وسط یک تعقیب و گریز شدهاند. این نشانهای از چگونگی تحتتاثیر قرار گرفتن هالیوود توسط فرنچایزها است که در آن، حتی یک فیلم کمدی که به طور اختصاصی برای دو ستاره بزرگ طراحی شده است، شبیه به یک اثر جدید به نظر نمیرسد، زیرا واتس بعد از ساختن چندین فیلم بلاکباستری، گویی استعدادهای خلاقانهی گذشتهاش را از دست داده است. فیلم قابل قبول است اما هرگز هوشمندانه نیست؛ با وجود این، دقیقا همان چیزی است که کلونی و پیت میدانند چگونه آن را بفروشند.
سیدهانت ادلاکها – آیجیان | ۴۰ از ۱۰۰
فیلم کمدی جنایی جان واتس، «گرگها»، بین طنز و معنا گیر کرده است بدون اینکه هیچ یک از آنها را خلق کند. این فیلم استعدادهای جذاب برد پیت و جرج کلونی را برجسته میکند، اما محتوای نصفهنیمهای ارائه میدهد که در آن [دو بازیگر] حتی نمیتوانند ذرهای از شیمی سهگانهی «اوشن» خود را تکرار کنند. فیلم، در نگاه اول، بیآزار است -ساختار آن عمدتا منجسم به نظر میرسد- اما تمام تصمیمات زیباییشناسی اشتباه را برای یک فیلم مضحک درباره دو «تمیزکننده» خلافکار که مجبور به انجام یک کار مشترک میشوند، اتخاذ میکند.
وقتی دادستان نیویورک در میانسالی (امی رایان) خود را در یک اتاق هتل شیک با یک مرد بیستوچند سالهی متوفی، خونین و نیمه برهنه مییابد، دچار وحشت میشود، اما به حدی منطقی است که یک شماره مخفی را که برای چنین موقعیت رسواکنندهای به او داده شده است، شمارهگیری کند. کلونی در یک ژاکت چرمی مشکی ظاهر میشود و شروع به حذف تمام مدارک و شواهد این رویداد میکند. با این حال، در یک پیچ و خم غیرمنتظره، تمیزکنندهی شیکپوش پیت نیز به نمایندگی از صاحبان مرموز هتل، با همان هدف [پاکسازی صحنهی جرم] ظاهر میشود.
کلونی و پیت ترجیح میدهند به صورت انفرادی کار کنند، اما وفاداریهای دوگانه آنها به دادستان و هتل، آنها را مجبور به یک مشارکت ناخواسته میکند. این صحنههای اولیه، که در آن آنها یکدیگر را بررسی و سعی میکنند بفهمند که چگونه باید پیش بروند -یعنی بفهمند مفهوم اصلی فیلم چیست- یک مقدمه سرگرمکننده است که به تدریج جالبتر میشود و در نهایت این دو نفر را به یک ماموریت گستردهتر برای ردیابی صاحب یک مخفیگاه کوکائین میفرستد. مشکلات بازدارنده «گرگها» از همان ابتدا و به طور مکرر از آنجا به بعد پدیدار میشوند.
از یک طرف، هیچ حس تضادی بین دو شخصیت اصلی وجود ندارد. هر دو از نظر زیرکی و صراحت بیان، خلافکارانی هستند که دوست دارند کارها را سریع انجام دهند، اما در هر صحنه همان نوع شوخی و غرور را دارند (شبیه به دواین جانسون و جیسون استاتهام، که مبادلات کمدی آنها در «هابز و شاو» بسیار تکراری بود). از طرف دیگر، طریقهی عرضهی این شخصیتها مناسب به نظر نمیرسد. در سال ۲۰۱۵، واتس فیلم مستقل جنایی «ماشین پلیس» را کارگردانی کرد؛ در دهه منتهی به «گرگها»، او فقط فیلمهای «مرد عنکبوتی» را ساخت و فرصت زیادی برای استفاده از نورپردازی به عنوان یک ابزار داستانگویی مانند آنچه در تریلر برجسته خود انجام داد، نداشته است. با کمک لارکین سیپل، فیلمبردار «ماشین پلیس»، او در «گرگها»، با یک پالت گرم و پرکنتراست، فضاهایی روشن و تاریک ایجاد میکند که یادآور فیلمهای مافیایی کلاسیک است.
متأسفانه، این [رویکرد] با همهی چیزهایی که فیلم سعی میکند انجام دهد، در تضاد است. «گرگها» یک فیلم تعلیقآمیز نیست و ساختن آن به شکل یک تریلر جنایی، به نتایج عجیب و غریبی ختم شده است. به نظر میرسد واتس میخواهد با تاریکی بصری، داستان خود را تعریف کند، اما اگر به ما اجازه میداد تا حالات صورت کلونی و پیت را به وضوح ببینیم، به جای پنهان کردن آنها (و استعدادهای کمدی شناخته شده آنها) در سایههای دلگیر، میتوانست فیلم موفقتری بسازد. فیلم از نظر فنی بسیار زیبا و «سینمایی» است، اما برای چنین قصهای اشتباه به نظر میرسد.
بدون ورود به جزئیات، یک شخصیت ثانویه و جوانتر نیز در ادامه به این دو نفر میپیوندد، که به کلونی فرصتی برای چند لحظه دراماتیک میدهد که در آن شخصیت او درباره ماهیت منزوی کننده شغلش تأمل میکند. این به طور نظری، فیلم را با این سوال پیوند میزند که آیا این دو مرد با هم کنار خواهند آمد (یا به خود اجازه میدهند)، اما [واتس] هرگز ویژگیهای عاطفی شخصیت کلونی را به نمایش نمیگذارد. پیت هم صرفا حضوری جذاب دارد که باعث شده فیلم کشش دراماتیک نداشته باشد. اینکه شخصیتِ پیت یک آدم منزوی است، فقط در فیلم گفته میشود اما شواهدی نمیبینیم که این حرفها را تایید کند.
بری لویت – دیلی بیست | ۲۰ از ۱۰۰
بری لویت از دیلی بیست، یکی از منفیترین نقدهای فیلم «گرگها» را نوشته است: دادستان منطقه، مارگارت (امی رایان) در دردسر بزرگی افتاده است. او به طور ناگهانی یک مرد جوان را به اتاق هتل خود دعوت کرد و همهچیز خوب پیش میرفت… تا اینکه مرد روی زمین افتاد و مُرد. آنچه قرار بود یک شب سرگرمکننده و تسکینبخش باشد، به چیزی وحشتناک تبدیل شد. مارگارت وحشتزده و خونآلود است. گیر افتادن در این وضعیت برای شغل او فاجعهبار خواهد بود. تنها کسی که مارگارت میتواند با او تماس بگیرد، یک گرگ است.
آنها تنها کار میکنند، و تنها. گرگها کارچاقکن هستند؛ آنها کاری را انجام میدهند که هیچکس دیگری حاضر نیست انجام دهد و این کار را به صورت محرمانه انجام میدهند. در اتاق هتل خود جسد دارید؟ گرگ کسی است که شما برای اطمینان از اینکه آن مرد نه تنها دیگر در اتاق شما نیست، بلکه هیچ نشانهای وجود ندارد که آن شخص حتی یک بار هم نزدیک شما بوده است، تماس میگیرید. اینها افرادی هستند که در سایهی جامعه کار میکنند و هیچ اثری از خود نمیگذارند. آنها نام دارند و ممکن است حتی خانواده داشته باشند. اما شما هرگز چیزی در مورد آنها نخواهید آموخت. جرج کلونی، شخصیت خود را برای مارگارت اینگونه توصیف میکند: «هیچکس نمیتواند کاری را که من انجام میدهم انجام دهد.»
به جز کسی که دقیقا همان کاری را انجام میدهد که شخصیت کلونی انجام میدهد. یک گرگ دیگر که نقشش را برد پیت بازی میکند. در حالی که مارگارت با گرگ کلونی تماس گرفت، هتل، با جاسوسی بر مهمانان خود، با گرگ پیت تماس گرفت. و از آنجایی که این افراد از تنها کار کردن لذت میبرند، هیچ ایدهای در مورد یکدیگر ندارند. اما یک چیز وجود دارد که هر دو میتوانند بر سر آن توافق کنند: آنها نمیخواهند با کس دیگری همکاری داشته باشند. هرگز. اما به این نتیجه میرسند که تنها راه انجام موفقیتآمیز این ماموریت، این است که کاری را انجام دهند که هرگز تصور نمیکردند: همکاری.
«گرگها» که به تازگی در جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد، یک کمدی غیرقابل تحمل با شوخیهایی است که همه حول یک موضوع میچرخند: این افراد نمیخواهند با هم کار کنند. فیلم بارها و بارها این جوک را تکرار میکند (و دوباره)، و درست زمانی که فکر میکنید «گرگها» ممکن است به مسیر متفاوتی برود، دوباره همان شوخی را با تغییر شکل امتحان میکند.
کلونی و پیت از بزرگترین ستارههای سینمای جهان هستند و نویسنده-کارگردان جان واتس پشت سهگانه بسیار موفق و تحسینشده «مرد عنکبوتی» قرار دارد. اما «گرگها» یک ایده بدون هیچ محتوایی است؛ مثل این است که کسی در یک جلسه یک شعار جذاب ارائه کرده و بعد از آن ایدههای واقعی را فراموش کرده باشد. این فیلمسازی با بودجه بالا در پوچترین حالت خود است. کلونی و پیت بازیگران با استعدادی هستند و همکاریهای آنها به فیلمهایی مانند «پس از خواندن بسوزانید» و سهگانه «اوشن» ختم شده است. اما هر دو اینجا نقشآفرینیهایی معمولی ارائه میدهند، دهان خود را حرکت میدهند و گفتگوی خستهکنندهای را تولید میکنند زیرا آنها برای انجام این کار پول زیادی دریافت میکنند (طبق گزارش نیویورک تایمز، بیش از ۳۵ میلیون دلار برای هر کدام).
هر دو بیروح هستند و شخصیتهای آنها فاقد هرگونه درونگرایی و عمقی است. شوخی این است که آنها از یکدیگر عصبانی هستند و معتقدند که کاملا متفاوت کار میکنند، در حالی که واقعیت این است که آنها بسیار شبیه هم هستند. این باعث میشود که هر دو شخصیت یکسان باشد؛ اگر دیالوگهای خود را با یکدیگر معاوضه کنند، [آنها] هیچ تفاوتی نخواهند داشت. آستین آبرامز تنها بازیگری است که از «گرگها» بدون آسیب خارج میشود و یک اجرای جذاب و واقعا خندهدار را به عنوان مردی که به طور غیرمنتظره خود را در حال کمک به کارچاقکنها مییابد، ارائه میدهد.
من فقط میتوانم فرض کنم که «گرگها» به دلیل قدرت ستارهها به جشنواره ونیز راه پیدا کرده است. اما این فیلم نشان میدهد که قدرت سلبریتیها به تنهایی کافی نیست، به خصوص زمانی که هیچ یک از ستارهها به نظر نمیرسد علاقهمند به حضور روی پرده باشند. این فیلم به شدت نیازمند بُعد دیگری است. صحنههای آن بیروح و بیجان هستند و هر بار که فکر میکنید اوضاع در حال بهبود است، فیلمنامه متوقف میشود. اگر هنوز هم کنجکاو هستید درباره «گرگها» بدانید، فقط تریلر را تماشا کنید، این تریلر «برجستهترین» صحنههای فیلم را در چند دقیقه به شما نشان میدهد.
منبع: screendaily
source