نشریه‌ی پاریزین برای فوت آلن دلون، بازیگر بزرگ سینمای فرانسه تیتر زده: «هیولای تقدیس شده». پاری‌مچ با «امپراطور» خداحافظی کرده است. لوموند خیلی ساده «ستاره‌ی سینمای فرانسه» خطابش کرده که البته این آخری بی‌انصافی است. آلن دلون یک ستاره‌ی جهانی بود با فیلم‌های فرانسوی. اصلا عجیب‌ترین ویژگی‌اش این بود که در دوره‌ای که ستاره‌های سینمای جریان اصلی در هالیوود و فیلم‌های آمریکایی ظهور می‌کردند، دلون با بازی در فیلم‌های نوآر و گنگستری فرانسوی تبدیل به ستاره‌ی جهانی شد. فیلم‌هایی که خیلی هم به سبک همین آثار در هالیوود نبودند. آلن دلون ۱۸ اوت ۲۰۲۴ در سن ۸۸ سالگی بر اثر کهولت و بیماری‌های معمولی که داشت در آرامش در خانه‌ی شخصی خودش در فرانسه و در کنار خانواده و فرزندانش از دنیا رفت.

همه چیز در همان تیتری نهفته که «فرانس ۲۴» زده: «اسطوره‌ی فرشته‌صورت». قبل از اینکه به بازی‌اش یا فیلم‌هایی که انتخاب کرده اشاره شود، صورتش مسحورکننده بود. دلون کودکی پر التهابی داشت و دائم از مدرسه اخراج شده بود و بعد هم مدتی در نیروی دریایی خدمت می‌کرد. کاری که اکثر کسانی که در درس و مدرسه و دانشگاه موفق نبودند آن سال‌ها انجام می‌دادند: پیوستن به ارتش و بعد هم عشق به سینما و چهره‌ و استعدادش باعث شد سال ۱۹۵۷ در ۲۲ سالگی برای اولین‌بار جلوی دوربین برود. دهه‌ی ۵۰ میلادی فیلم‌های گنگستری در فرانسه خیلی طرفدار داشتند. دلون با بازی در همین سبک فیلم‌ها، اواخر دهه‌ی ۵۰ دیده شد. اولین کسی که از او دعوت کرد جلوی دوربین نقش آدمکش بازی کند واقعا در شمایل او چیزی دیده بود که فهمید این زیبایی شکننده گاهی می‌تواند شیطانی باشد یا فقط به صرف اینکه فیلم‌های گنگستری خوب می‌فروختند و دلون هم زیبا بود و می‌توانست روی پوستر فیلم خودنمایی کند نقش آدمکش «وقتی زن مداخله می‌کند» را به او داد؟ فقط دو سه فیلم کافی بود تا کارگردان مولف بزرگ سینمای اروپا، لوکینو ویسکونتی این جوان را کشف کند.

اما قبل از ویسکونتی یک اتفاق مهم دیگر در زندگی دلون افتاد که تبدیل به یکی از بزرگترین داستان‌های عاشقانه‌ی قرن شد. سر صحنه‌ی فیلم «کریستین» دلون با رومی اشنایدر ۲۰ ساله آشنا شد. اشنایدر اتریشی بود که از ۱۵ سالگی بازیگر شده بود و در ۱۷ سالگی با بازی در نقش اول تریلوژی «سی‌سی» به شهرت رسید. آن‌ها عاشق یکدیگر شدند و خبر نامزدی‌شان روی صفحه‌ی اول روزنامه‌ها رفت. «عشاق خارق‌العاده» و «نامزدهای ابدی» لقبی بود که به آن‌ها دادند. هرچند ۵ سال بعد به خاطر خیانت دلون آن‌ها از هم جدا شدند اما آلن دلون همیشه از رومی اشنایدر به عنوان عشق اصلی زندگی‌اش یاد می‌کرد.

در همان روزهای زندگی با اشنایدر، دلون در فیلم «ظهر ارغوانی» رنه کلمان بازی کرد. اگر این روزها سریال «ریپلی» دلتان را برده باید بدانید که این داستان پاتریشیا های‌اسمیت اولین‌بار سال ۱۹۶۰ توسط رنه کلمان اقتباس شد. همان سال در «روکو و برادرانش» ویسکونتی بازی کرد. بیشتر از آنکه بخش جنایی فیلم پررنگ باشد، این درامی درباره‌ی طبقه‌ی کارگر ایتالیا بود که ویسکونتی چپ به آن‌ها تعلق خاطر داشت. فیلم در جشنواره‌ی ونیز درخشید و حالا دیگر آلن دلون فقط یک مرد خوش‌چهره‌ی فرانسوی جلوی دوربین نبود. تبدیل به یک بازیگر واقعی شده بود.

دلون یک فیلم دیگر به نام «یوزپلنگ» هم با ویسکونتی کار کرد که در کنار همکاری‌اش با دیگر کارگردان مولف اروپایی، آنتونیونی، در فیلم «کسوف» روشنفکرانه‌ترین فیلم‌های کارنامه‌اش به شمار می‌روند. اما شخصا فکر می‌کنم شخصیت روکو به او نزدیکتر از بقیه بود. جوانی اهل جنگیدن برای زندگی که دائم زخم می‌خورد. انگار وسط رینگ بوکس ایستاده باشد. بیش از صد فیلم در کارنامه‌ی دلون به عنوان بازیگر وجود دارد. اینکه او به لحاظ سیاسی دست راستی بود هیچ‌وقت اهمیت چندانی پیدا نکرد. آلن دلون ستاره‌ای دوست‌داشتنی بود با صدا و سیمایی شبیه الهه‌ها. و صحبت‌هایش درباره‌ی عشق، فقدان، سینما و زندگی بیشتر  اینکه در ایران خسرو خسروشاهی دوبلور نقش‌های آلن دلون شد هم از بخت‌یاری مخاطبان سینما بود. احتمالا صدای هیچ‌کس به اندازه‌ی خسروشاهی روی کاراکترهای دلون نمی‌نشست. صدایی که باعث شد نسبت میان مخاطبان ایرانی و آلن دلون قوی‌تر هم شود.

آلن دلون چهره‌ای کاریزماتیک داشت. مساله فقط زیبایی صورت نبود که به طرز عجیبی تا آخرین عکس‌هایش در ۸۸ سالگی هم آن چشمان آبی و ظرافت صورت دیده می‌شد و فقط چروک به آن اضافه شده بود. با آن همه ظرافت عجیب بود که تا این حد می‌توانست سمبل مردانگی هم باشد. نقش‌هایی که بازی کرد از همین کیفیت می‌آمد. آلن دلون در ذهن من با موزیک انیو موریکونه برای فیلم درخشان «دسته‌ی سیسیلی‌ها» زنده می‌شود. ملودی که با ضرب و بعد صدای زنبورک قرار است هیجان یک سرقت بزرگ باشد و هر چه جلوتر می‌رود حزن و اندوهش زیادتر می‌شود. اواخر قطعه دیگر حواستان بیشتر از آنکه به صدای زنبورک باشد که پیش از این ضربه‌هایش انگار گذر زمان برای زندگی و مرگ بود، آن نوای عاشقانه‌ی غم‌انگیز را با سازهای بادی می‌شنوید.

آلن دلون روی پرده چنین بازیگری بود. آن‌قدر طبیعی که مرز میان قدرت و شکنندگی‌اش را تا آخر فیلم نمی‌فهمیدی. می‌توانست اسلحه را سمت بازیگر روبه‌رویش بگیرد و عاشقش هم باشد. هوش‌اش در انتخاب نقش‌هایی که برازنده‌اش بود، درخشان است. در هر کدام از آن کاراکترها، جایی خود دلون را پیدا می‌کنید. آلن دلون همسر و فرزند داشت اما شمایلی در سینما ساخت که در ذهن تماشاگران همیشه شبیه به کاراکتر آدمکش «سامورایی» می‌شود. شبیه همان ضرب‌المثل بوشیدو اول فیلم که می‌گوید: «هیچ تنهایی عظیم‌تر از تنهایی یک سامورایی نیست. شاید فقط تنهایی یک ببر در جنگل». بیشتر نقش‌های محبوب دلون همین ویژگی را داشتند. با رفقایش تنها بود. با عشقش تنها بود. و آخر کار، دنیا برای آن همه زیبایی باشکوه انگار تنگ می‌شد و کاراکتر باید جان می‌داد.

دلون بازیگر بزرگی بود. جزو آخرین ستاره‌های سینمایی که ما به عنوان جادو شناختیم و هنوز زنده بود. مهم‌ترین مدرک برای اینکه چرا بازیگر منحصربه‌فردی بود این است که بدون اینکه شبیه بازیگران متداکتینگ باشد و احساسات زیادی بروز بدهد تا در یاد بماند، بیشتر در سکوت و سردی جوری بازی می‌کرد که تا اعماق قلب تماشاگر نفوذ می‌کرد. فیلم‌های دلون از هر ژانری به لطف حضور ستاره‌وار او هنوز هم مسحور می‌کنند.

به کارنامه‌اش که نگاه می‌کنم متعجب می‌شوم که چقدر در نقش‌هایی که بازی کرد نیروی «شر» نهفته بود. انگار فاوست با مفیستوس معامله کرده باشد اما آن لعن ابدی را با مرگ پاک کند. برای همین فرقی نمی‌کرد نقش سارق باشد یا آدمکش، ما کاراکترهایی را که آلن دلون بازی می‌کرد دوست داشتیم چون چیزی از وجود خود او در آن‌ها بود.

بازیگر بزرگی که اگر توجه منتقدان و جوایز جشنواره‌ها را ملاک قدردانی بدانیم به اندازه‌ی بزرگی‌اش قدر ندید و ستایش نشد. اما بی‌شک و تردید ستاره‌ای عجیب و غریب برای عشاق سینما بود. بازیگری که با متر جشنواره‌ای بزرگ نبود بلکه با معیارهای سینه‌فیل‌ها و تماشاگران شیفته‌ی سینما بت بزرگی در سینما بود.

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir