فیلم «آشوبگران» (The Instigators) 22 سال پس از «هویت بورن» دوباره لیمان و مت دیمون را کنار هم قرار میدهد، ترکیبی که با قرار دادن کیسی افلک در کنار آنها فرمول برندهای برای یک فیلم بامزه و پرهیجان ساخته است. یکی از نعمتهای عصر مدرن فیلمسازی همین است که دو فیلم از داگ لیمان برای دو سرویس پخش آنلاین مختلف، آن هم در یک سال منتشر میشوند و تازه این بار با «آشوبگران» لیمان توانست پخش سینمایی هم برای فیلمش بگیرد که در ادامه به نقد آن میپردازیم.
ذکر نام مت دیمون و بن افلک در کنار هم دیگر به عادت ما تبدیل شده است. این دوستان با رفاقتی که عمرش به بیش از سی سال میرسد، ثابت کردهاند که همیشه در کنار هم حرفی برای گفتن دارند که گاه برایشان جایزهی اسکاری هم به ارمغان میآورد. دیمون، به جز بازی در نقش اصلی این فیلم، در کنار بن افلک تهیهکنندگی «آشوبگران» را هم بر عهده داشته است.
اما برادر کوچکتر را هم نمیتوان فراموش کرد؛ یعنی کیسی افلک که در فیلم «منچستر بای د سی» (Manchester by the Sea)، بار دیگر به تهیهکنندگی مت دیمون، با اثبات تواناییهای خود و گرفتن اسکار بهترین بازیگر مرد نشان داد پروژههایی که در آن دیمون را در کنار افلکها قرار میدهید محکوم به موفقیت هستند.
حالا لیمان، این کارگردان برجستهی فیلمهای اکشن و کمدی را هم به ترکیب آنها اضافه کنید که در کارنامهاش آثار برجستهای چون «برو» (Go) «هویت بورن» (The Bourne Identity)، «آقا و خانم اسمیت» (Mr. & Mrs. Smith)، «لبه فردا» (Edge of Tomorrow) و «کافه کنار جاده» (Roadhouse) به چشم میخورد و متوجه میشوید که «آشوبگران» تمام عناصر لازم برای تبدیل به یکی از بهترین و کلاسیکترین فیلمهای اکشن کمدی تمام ادوار را دارد؛ اما چرا با وجود تمام مواد اولیه، «آشوبگران» آنقدرها که انتظارش را داشتیم جواب نمیدهد؟
هشدار؛ در نقد فیلم «آشوبگران» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد فیلم «آشوبگران»؛ سرقت طبق برنامه پیش نمیرود
فیلم با کاراکتر مت دیمون در جلسهی رواندرمانی آغاز میشود. کلیشههایی که قدیمترها وجود داشت مردان را از گریه، ابراز احساسات و درخواست کمک منع میکردند. اما امروزه به نظر میرسد مراجعه به روانپزشک مد شده که تازگیها مدام در فیلمها و سریالهای مختلف به چنین صحنههایی برمیخوریم. شاید هم فیلمنامهنویسان تازه یادشان افتاده که میتوانند به راحتی و با استفاده از تکنیکی مثل معرفی کاراکتر یک روانشناس به فیلمنامه، داستان زندگی قهرمان داستان را موجز و مجمل به بیننده بگویند و دیگر نیازی به زمینهسازی و مقدمهچینیهای طولانی نباشد.
حال قصد «آشوبگران» هر چه بوده، سواری روی جریان ترندها یا ضعف نویسندگی، خوشبختانه، روانپزشک این فیلم در داستان نشان میدهد که نقشاش فراتر از اینهاست و به ابزاری برای تعریف خلاصهای از گذشتهی کاراکتر اصلی منتهی نمیشود.
به هر حال، در همین جلسه متوجه میشویم روری (مت دیمون)، مکانیک بازنشستهی نیروی دریایی و پدری است افسرده که از پرداخت هزینههای نفقه و وکیل برای گرفتن حضانت پسرش ناامید شده است؛ تنها هدفی که او در زندگیاش دارد این است که بتواند سرش را جلوی پسرش بالا نگه دارد و حداقل پول کالج او را بدهد. برای همین روری موافقت میکند برای تأمین این هزینه دست به سرقت بزند؛ اما نه از هر کسی، از خزانهی خود شهردار! قرار است در مهمانی انتخاباتی میچلی، شهردار بوستون (با بازی ران پرلمن)، پول زیادی به عنوان رشوه رد و بدل شود و این بهترین فرصت برای روری و همراهانش خواهد بود تا پول درشتی به جیب بزنند.
همکار او در این دزدی کابی (کیسی افلک) است؛ یک حبسکشیدهی دائمالخمر که یکی دو تا چیز در مدرسهی زندان یاد گرفته و همیشه در لحظهی مناسب کنار روری است تا جان او را نجات دهد. البته تیم آنها از حضور جک هارلو هم بهرهمند شده که نقش شخصیت اسکالوو بامزه اما دستوپاچلفتی را بازی میکند؛ البته هارلو انگار فراموش کرده است کاراکترش از بوستون میآید و هیچ تلاشی برای دیالوگ گفتن با لهجهی بوستونی نمیکند.
سرقت اما به همان سادگی پیش نمیرود؛ درواقع از هر نظر شکست میخورد؛ دزدان با یک اشتباه محاسباتی، دیر به گاوصندوق میرسند و دیگر جا تر است و بچه نیست؛ گلولهای به شانهی کابی میخورد و یک تیر مفت و مجانی هم در مخ اسکالوو خالی میشود و روری و کابی با یک مشت دلار و یک دستبند طلا، که به خود شهردار تعلق دارد و گویا یادگار پدربزرگش است، فلنگ را میبندند.
کابی و روری در فرار از دست پلیسها، کل بوستون را زیر پا میگذارند و به نظر نمیرسد خونریزی کابی قرار باشد به همین زودیها بند بیاید. شهردار اما تعلق خاطر زیادی به دستبند طلایش دارد و هیچجوره حاضر نیست آن را از دست بدهد؛ در نتیجه، سراغ یک مأمور ویژه به نام فرانک تومی (وینگ ریز) میرود تا هرطور شده رد این دزدان را بزند. فرانک هم با تانک شخصی خود خیابانهای بوستون را به قصد گیر انداختن روری و کابی زیر پا میگذارد.
فرانک اما تنها کسی نیست که دنبال دزدها افتاده است. گانگسترهایی، که حالا سهم خودشان از اموال سرقتی را میخواهند، یک قاتل دیگر به نام بوچ (پاول والتر هاوزر) از سمت خودشان میفرستند تا مرده یا زندهی فراریها را پیدا کرده و دستبند طلا را هم پس بیاورد تا با تحویل به فرانک، شر پلیس را از سر خودشان بکنند. گانگسترها اما وقتی میبینند دزدان به کاهدان زدهاند، بوستون را به مقصد کانادا وداع میگویند؛ البته فراموش نکنید که در میانهی همینها، کابی هنوز در حال خونریزی است.
روری که بر به دست آوردن ۳۲هزار و ۴۸۰ دلار سهم خود مصمم است تا جلوی پسرش سرافکنده نماند، تنها راه چاره را در رجوع به روانپزشک خود، دکتر ریورا میبیند؛ بالاخره ناسلامتی طرف دکتر است و چرا نتواند گلولهای هم از شانهی کسی بیرون بیاورد؟ البته دکتر ریورا را دست کم نباید گرفت که اتفاقا دانشی در این زمینه دارد و بالاخره میتواند ما و کابی را از شر این خونریزی بیامان نجات دهد.
از اینجا به بعد دکتر برای اینکه همدست دزدان به حساب نیاید، به عنوان گروگان با آنها همراه میشود و سهتایی روری، کابی و دکتر از یک دنبالبازی پرمخاطره از دست پلیس جان سالم به در میبرند. مسئله اما هنوز پابرجاست؛ روری ۳۲هزار و ۴۸۰ دلارش را میخواهد و فرانک هم قرار نیست به همین سادگی از دستبند طلای شهردار بگذرد. در مواجههای که بین آنها اتفاق میافتد، کابی دستبند را تسلیم فرانک میکند که البته ارزشش برای شهردار بسیار بیشتر از خاطرات پدربزرگ است.
از قرار معلوم روی این دستبند شمارههای رمز گاوصندوق شهردار وجود داشته که میلیونها دلار پول رشوه در آن خوابیده است. در نتیجه، کابی که دیگر آب از سرش گذاشته، اما حاضر هم نیست به زندان بازگردد، به روری پیشنهاد میدهد به دل ساختمان شهردار زده و گاوصندوق او را خالی کنند.
این بار مأموریت دزدی آنها تا لحظهی آخر درست پیش میرود؛ البته اگر تمام تانکها، پلیسها و تکتیراندازها را در نظر نگیرید که نوک اسلحههایشان را به سمت روری و کابی نشانه گرفتهاند. آنها اما با کمک دوبارهی خانم دکتر و با گروگان گرفتن صوری وکیل شهردار (توبی جونز)، هم پولی که روری برای پسرش لازم داشت برمیدارند و هم مدارک فساد شهردار را پیدا کرده و تحویل فرانک میدهند تا با معامله با او از دست پلیس به کانادا فرار کنند.
هر چند فرانک حاضر به معامله نشده و آنها را به زندان میاندازد. اما با شکست انتخاباتی میچلی و روی کار آمدن شهردار تازه، او مدارک فساد را پنهان کرده و پولها را برای خودش و اطرافیانش برمیدارد. مشخصا دادگاهی کردن روری و فرانک منجر به این خواهد شد که فساد شهرداری به تیتر اول روزنامهها برود و این خیلی برای شهردار جدید گران میشود. پس او تصمیم میگیرد بیسروصدا روری و کابی را آزاد کند و این دو رفیق هر کدام به راه خودشان میروند. در آخرین لحظات میبینیم که روری بالاخره جرئت کرده و به دیدن پسرش میرود و حالا دیگر میتواند با غرور سرش را پیش پسرش بالا نگه دارد.
طنز فیلم «آشوبگران» برای همه نیست
«آشوبگران» کمدی خاصی دارد که به مذاق همه خوش نمیآید و این چیز تازهای نیست. داگ لیمان در اکثر فیلمهایش یک عنصر کمدی هم قرار میدهد و حتی فیلمهای او مثل «برو» و «هوسرانها» (Swingers) از بامزهترین فیلمهایی هستند که بیشتر از جوکهای زیرپوستی استفاده میکنند؛ سبکی که با شوخطبعی معمول فیلمها تفاوت دارد، اما به خوبی با شوخطبعی کیسی افلک هماهنگ است.
«آشوبگران» با اینکه خودش را به عنوان یک فیلم کمدی تمام و کمال معرفی نمیکند، اما از بسیاری از کمدیهای امروزی بامزهتر است؛ به طوری که امکان ندارد بدون چند خندهی درست و حسابی از پای آن بلند شوید. درست است که نقصهای زیادی در فیلمنامهی آن وجود دارد، اما کیسی افلک، که از نویسندگان فیلم هم بوده، ثابت میکند گاه نیاز به محتوای اسلپ استیک ندارید تا واقعا خندهی کسی را درآورید.
دیالوگهای روان و ارائهی طبیعی بازیگران، به ویژه از سمت کیسی افلک، خوش گذراندن با این فیلم را راحت میکند. جوکها نمیخواهند به زور از بیننده خنده بگیرند؛ بلکه طنز دیالوگها به راحتی جاری میشود و به طور مشخص افلک از این نظر از دیمون بهتر عمل کرده است. افلک بدون آنکه تلاش زیادی بکند، درست توی صورتتان جوک میگوید و همین نکته به یکی از جنبههای دوستداشتنی شخصیت کابی تبدیل میشود.
همچنین شخصیت او در طول فیلم رشد کرده و یاد میگیرد به ریورا و روری اعتماد کند. مخصوصا که در ابتدای داستان، روری میخواست با غال گذاشتن کابی پولها را برای خودش برداشته و او را تنها بگذارد؛ اما وقتی هر بار با مداخلههای کابی، خطر از بیخ گوش روری میگذرد، او هم یاد میگیرد که باید هوای دوستان خودش را داشته باشد.
بنابراین، روری هم در طول فیلم رشد کرده و از آدمی که به انتهای خط رسیده، به یک پدر امیدوار مبدل میشود. او با خودمحوری، تنها میخواست پولی که لازم را دارد را به دست آورد و از این رو برایش فرقی نداشت اسکالوو یا کابی در این مسیر چه بلایی سرشان میآید. در آخر اما میتوانید ببینید که روری از لاک خود بیرون آمده و اجازه میدهد کس دیگری به حریماش وارد شده و او را دوست خود تصور کند. حتی در صحنهی گروگانگیری پایانی، یک گفتگوی صمیمی بین روری و دکتر ریورا شکل میگیرد و روری حاضر میشود جلوی کابی (و حتی جلوی فلین) به دکتر اعتراف کند که دیگر افکار خودکشی در سر نمیپروراند.
یکی از بهترین جنبههای کمیک «آشوبگران» قرار گرفتن کیسی افلک و مت دیمون در کنار هم است؛ دوتایی بامزه اما خشکی که پیش از این توقع نداشتیم اینقدر خوب جواب بدهد. با اینکه «آشوبگران» چهارمین فیلم دزدی حساب میآید که افلک و دیمون در آن با هم حضور داشتهاند (با احتساب سه فیلم «یاران اوشن»)، اما همکاری آنها در این فیلمها، هیچوقت نوید ارتباط درخشانی را نمیداد که افلک و دیمون در «آشوبگران» از خود نشان میدهند.
مشخصا همکاری مت دیمون و افلکها سابقهای طولانی دارد؛ دوستی دیمون و بن افلک به کنار، حتی در «ویل هانتینگ نابغه» (Good Will Hunting) هم سر و کلهی کیسی افلک در کنار مت دیمون پیدا میشود؛ فیلمی که برای افلک بزرگ و دیمون جایزهی اسکار بهترین فیلمنامه را به همراه داشت. حالا هم که بن افلک از تهیهکنندگان «آشوبگران» است و چرخهی دوستی و همکاری دیمون و افلکها ادامه پیدا میکند.
«آشوبگران» نشان میدهد دوستی سیسالهی این پسران بوستونی جواب داده است و دیمون و کیسی افلک آن عنصر بنیادینی را دارند که برای یک فیلم رفیقمحور در پسزمینهی شهر بوستون لازم است و آدم را به این فکر میاندازد که چرا کسی زودتر این ایده به ذهنش نرسید که آنها را به عنوان یک زوج رفیق کمدی در کنار هم قرار دهد.
آخرین باری که دیمون در بوستون، محل تولدش، بازیگری کرده بوده به فیلم «جدامانده» (The Departed) در سال ۲۰۰۶ بازمیگردد (هر چند او تهیهکنندگی «منچستر بای د سی» را هم بر عهده داشته که در همان حوالی فیلمبرداری شده است) و بیشک بازگشت به خانه، آن هم در کنار افلکها برایش جواب داده است؛ زیرا با اینکه اجرای دیمون انتظارات ما از این ستارهی هالیوود را برآورده نمیکند، اما همچنان طبیعی است و با جریان فیلم و سبک دیالوگهای آن هماهنگی دارد.
در فیلم «آشوبگران» رفتارها و شوخطبعیهای خاص بوستونی وجود دارد که افلک و دیمون به خوبی میشناسند و به خوبی اجرایش میکنند؛ اما شاید برای کسی که با چنین فرهنگی آشنایی نداشته باشد، سبک شوخیهایشان خشکتر از حد معمول به نظر برسد که خندیدن همراه آن را سخت میکند؛ اما گر خودتان را به جریان دیالوگها بسپارید، کمکم به این سبک از طنز عادت میکنید.
نقصهای فیلمنامه بزرگترین مانع موفقیت «آشوبگران» هستند
همزمان که استودیوها در فاز ساخت فیلمها و سریالها بر اساس داستان واقعی و قلقلک دادن قوهی نوستالژی بیننده گیر کردهاند، مخاطبان هم راه دیگری ندارند جز اینکه همین محتوا را بالا بکشند و البته همزمان به استودیوها غر میزنند که چرا تنها پروژههایی که حاضرند برایش پول خرج کنند روی نوستالژی مانور میدهند.
این یک پارادوکس بزرگ میسازد؛ زیرا فیلمی که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده بیشتر جدی گرفته میشود؛ چه از سوی بیننده و چه منتقدان. اما «آشوبگران» نه براساس داستان واقعی است، نه بازسازی است، نه دنباله، در هیچ فرنچایزی هم نمیگنجد و احتمالا همین نقش مهمی در شکست آن به ویژه بین منتقدان داشته است؛ البته به جز نقصهای متعددی که در فیلمنامهی آن وجود دارد.
فیلمنامه بسیار ساده و سطحی است و داستان پسزمینهی زیادی برای آن وجود ندارد و آن پسزمینهای هم که تعریف میشود خیلی با منطق جور در نمیآید. در ابتدا گفتیم که فیلم در اولین صحنه با روری در جلسهی رواندرمانی آغاز میشود. او در گفتگویش با خانم دکتر، از امید و آرزوهایش برای پسرش میگوید. در ادامهی فیلم متوجه میشویم که دوری از پسرش، به شدت او را افسرده کرده است. به جز افسردگی شدید، روری افکار خودکشی نیز در سر داشته و شاید تمام این مأموریت دزدی، تلاشی ناخودآگاه برای خلاص کردن خودش بوده است.
با این حال، در هیچ جای داستان نمیتوان رد این افکار را در اقدامات یا جملات روری دید. درست است که افسردگی بازتاب معینی در همهی افراد ندارد؛ اما ما با یک کاراکتر طرف هستیم و یک ٰساعت و چهل دقیقه تا او را بشناسیم و فیلم در طول این مدت، هیچ اشارهی مشخصی به شدت و حدت افسردگی روری نمیکند.
بازی مت دیمون نیز در این امر بیتأثیر نبوده که روری را به عنوان کاراکتری عموما بیمیل به هر چیزی، جز ۳۲هزار و ۴۸۰ دلار خودش به تصویر کشیده؛ عددی که روری آنقدر در طول فیلم تکرار کرد که دیگر ملکهی ذهنمان شده است.
اگر بخواهیم خودمان تمام نتیجهگیریها را انجام دهیم میتوانیم بگوییم حضور در نیروی دریایی احتمالا تجربهای منزوی برای روری بوده که نه تنها او را از خانوادهاش دور کرده، که از خودش نیز دور کرده است. حضور در یک محیط مردانه با کلیشههای مردانگی سمی موجب شده روری ناخودآگاه هر بار بر افکار و احساساتش سرپوش گذاشته و از آنها اجتناب کند. بیمیلی او در اکثریت زمان فیلم نیز، که با عدم هر گونه احساس شدید همراه میشود، میتواند جنبهی دیگری از افسردگی او را به تصویر بکشد. در نتیجه میتوان پذیرفت که روری احتمالا به خودکشی هم فکر میکند.
هر چند که اینها تحلیلهایی است برای دیگرانی که علمش را دارند و برای فیلمی که هدف خود را بر سرگرمی و طنز قرار داده است، کمی بیش از اندازه عمیق به نظر میرسد. بالاخره مخاطب هدف «آشوبگران» کسانی هستند که پس از یک روز طولانی میخواهند بنشینند و بیدغدغه یک فیلم بامزه با چندتایی صحنهی اکشن ببینند، نه اینکه آن را زیر ذرهبین تحلیلهای روانشناختی قرار دهند.
کابی نیز به عنوان یک زندانی سابق کاربلد به تصویر کشیده شده که پس از فرار از دست پلیس تأکید دارد آنها باید به کانادا فرار کنند؛ زیرا او هیچ جوره حاضر نیست به زندان بازگردد. اما چرا این انزجار از زندان را در هیچ جای دیگر فیلم نمیتوان دید؟ رفتارهای پرخطر کابی هیچ وقت اینطور به بیننده القاء نمیکنند که او مشکل بزرگی با زندان رفتن دارد؛ مخصوصا وقتی برای روری تعریف میکند حبس کشیدن او فقط برای نجات دادن برادرش از زندان بوده؛ برادری که اتفاقا در دوران حبس کابی از اوردوز مرده است.
حتی دلیل کابی برای شرکت در این سرقت نیز هیچ وقت مشخص نمیشود. در این وضعیت که کابی هیچ علاقهای برای بازگشت به زندان ندارد، چه لزومی است که دست به چنین کار ریسکی بزند که میداند خطر زندان رفتن درست بیخ گوشش است؟
حتی اگر از کمبود توضیحات فیلمنامه دربارهی کاراکتر روری و کابی فاکتور بگیریم، تمام شخصیتهای فرعی را که به سرعت معرفی شده و هیچوقت توسعه پیدا نمیکنند چه کار کنیم که متأسفانه در «آشوبگران» زیاد از این دست کاراکترها پیدا میشود.
آقای بسیگای، با بازی مایکل استولبارگ، گانگستر بوستونی و مغز متفکر پشت اولین دزدی از مهمانی انتخاباتی شهردار است. در کنارش یک رفیق گرمابه و گلستان داریم به نام ریچی دچیکو (آلفرد مولینا) که در مغازهی شیرینی فروشی آنها کار میکند. حضور این گانگسترها در فیلم اما به چند دقیقهی کوتاه خلاصه میشود.
پس از شکست مفتضحانهی تیم در دزدی از شهردار، کاراکتر استولبارگ به سرعت فلنگ را بسته و به کلبهای در ناکجاآباد فرار میکند. دچیکو هم که در آغاز در مغازه میماند، به خاطر تهدیدات فرانک پا به فرار میگذارد و با بسیگای به سمت کانادا میگریزند؛ که البته به خاطر نپوشیدن کفشهای مناسب در میان جنگلها از سرما میمیرند.
از دیالوگهای مختصری که بین فرانک و دچیکو رد و بدل میشود، میتوان اینطور برداشت کرد که گویا از گذشته بدهبستانهایی بین آنها اتفاق افتاده است؛ اما حدود و چرایی آن مشخص نیست و دیگر هیچ اشارهای به آن نمیشود. استولبارگ نیز، با وجود بازیگری اقناعکنندهی خود، به جز چند فحش آبدار چیز دیگری برای ارائه در فیلم ندارد. کاراکتر وکیل شهردار، یعنی توبی جونز را هم داریم که مثل نقشهای همیشگیاش ظاهر شده و با اینکه کم نمیگذارد، آنقدر او را در قامت چنین کاراکترهایی دیدهاید که برایتان عادی شده است.
بوچ، شخصیت فرعی دیگر و قاتلی است که از سمت بسیگای و دچیکو برای جمع کردن گندکاری روری و کابی فرستاده میشود. از دو جملهای که دربارهی بوچ در فیلم وجود دارد اینطور به بیننده القاء میشود که او تهدید بزرگی است برای هر کسی که بوچ قصد سربهنیست کردن آنها را میکند. اما او و دوستدختر احمقش هیچ زحمتی برای روری و کابی ندارند. کابی به راحتی و با باز گذاشتن شلنگ گاز، دست بوچ را برای هر اقدام دیگری میبندد و دیگر تا آخر فیلم هیچ خبری از بوچ نمیشود. هر چند حضور چند دقیقهای بوچ در فیلم سبب خیر شده و یک انفجار جذاب در پی دارد.
تنها کاراکترهای فرعی که کمی بیشتر ساخته و پرداخته میشوند، شهردار میچلی و فرانک هستند. میچلی از رجال دولتی فاسد همیشگی شماست؛ مرد سفیدپوست نژادپرست که رشوه میگیرد و برای تضمین قدرت مطلق خود، حاضر است به هر کاری متوسل شود. با شانههای برجسته (به لطف اپلهای کت) و غبغب بادانداخته امکان ندارد که ظاهر و سبک دیالوگهای شهردار میچلی شما را به یاد ترامپ نیندازد.
بزرگترین جذابیت فرانک (وینگ ریمز) در این است که از یک تانک نیروی نظامی برای عبور و مرور در شهر استفاده میکند و گذشتهای مرموز با گانگسترها و مجرمان قدیمی بوستون دارد که بهتر میشد اگر داستان کمی بیشتر روی این جنبه از کاراکتر فرانک مانور بدهد. پرلمن و ریمز هم که به شدت روی کاراکترهای خودشان نشستهاند و این از دیگر دلایل جذابیت کاراکتر آنهاست.
مشکل بزرگ دیگر به جریان فیلم بازمیگردد. فیلمنامه جریان درست و حسابی ندارد؛ فیلم به آرامی آغاز میشود، پای سرقت به میان میآید و بدون برنامهریزیهای دقیق و هوشمندانه به سبک فیلمهایی مثل «دزدان» (The Thieves) و «یاران اوشن»، روری، کابی و اسکالوو به سرعت وارد عمل میشوند و از همان لحظهی اول همه چیز به مسیری اشتباه میرود.
سکانس مربوط به دزدی جایی است که فیلم باید بالا بگیرد، اما فیلمنامه بازیگران را در بالا بردن تنش موقعیت دست خالی گذاشته است و حتی مواجههی دزدان با شهردار و رئیس پلیس، که به مرگ اسکالوو و تیر خوردن کابی میانجامد، آنقدر هیجانی به فیلم تزریق نمیکند.
«آشوبگران» به عنوان یک فیلم دربارهی سرقت و با داستانی پرهیجان تبلیغ شده بود؛ در حالی که سرقت و هیجان آن کمتر از پانزده دقیقه از فیلم را به خود اختصاص میدهند. پس از فرار روری و کابی از صحنهی جرم، مدت زیادی (قریب به بیست دقیقه) طول میکشد تا بالاخره بوچ آنها را پیدا کرده و یک انفجار درست و درمان ببینیم و باز هم به سرعت جریان فیلم میافتد.
با قضایای رفتن روری و کابی پیش خانم روانپزشک این روند کند ادامهدار میشود تا بالاخره «آشوبگران» بهترین صحنهی اکشن خود را رو میکند؛ یعنی دنبالبازی پلیس با این سه نفر در خیابانهای بوستون که در میانهی آن همه هیاهو به یک جلسهی رواندرمانی تبدیل میشود و از حق نگذریم واقعا پرهیجان و بامزه از آب درآمده است.
دکتر ریورا پذیرفته خودش را به عنوان گروگان روری و کابی جا بزند تا پلیسها در اولین فرصت ممکن به قصد کشت به آنها شلیک نکنند؛ دکتر اما از این فرصت استفاده کرده و با پرسیدن از احساسات روری، میخواهد روری را در موقعیتی آسیبپذیر گیر آورده و مجبورش کند او افکار و احساساتش را روی دایره بریزد.
در کنار دستفرمان عجیب روری و مزه ریختنهای کابی در این صحنه، که اعتقادی به رواندرمانی و فنون دکتر ندارد، این سکانسی است که احتمالا همهی کسانی که فیلم را دیدهاند اتفاق نظر دارند بهترین دقایق فیلم را ساخته و یکی از معدود دفعاتی است که جریان فیلم برای دقایق متمادی بالا میماند.
اما اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم، «آشوبگران» قرار نیست آن فیلم کلاسیکی باشد که سالها بعد مردم همچنان دیالوگهایش را در گفتگوی روزمره نقل قول میکنند. این یک فیلم حاصل از دوستی و دربارهی دوستی است که چند رفیق دور هم جمع شدهاند و ساختهاند و اتفاقا از خیلی از محتوایی که الان روی پلتفرم اپلتیوی پیدا میکنید خوشساختتر است.
«آشوبگران» را باید با این نگاه تماشا کرد که میخواهید یک فیلم دزدی ببینید به سبک اکشن کمدیهای دهه نود میلادی، بدون آنکه کاراکترهای زن یا اقلیتهای مختلف در آن زورچپان شده باشند؛ اگر هم کسی بخواهد پای دکتر ریورا را وسط بکشد باید گفت شخصیت روانپزشک واقعا در کمدی داستان نقش دارد و بگومگوهای او با کابی چندی از بهترین جوکهای «آشوبگران» را تحویل میدهند؛ پس نمیتوان به حضور او ایرادی وارد کرد.
روری و کابی قهرمانهایی مثل «خنگ و خنگتر» هستند که مدام با تصمیماتشان خودشان را به درسر میاندازند، اما آخرش همه خوشبخت میشوند؛ یک داستان ساده و به شدت کلیشهای. «آشوبگران» نمیخواهد پیام خاصی به مخاطب بدهد جز آنکه آدمبدها به سزای عملشان میرسند و چرخهی فساد همیشه باقی میماند. البته اینکه دزدان آخر فیلم پول درشتی به جیب نزدند میتواند پیام ساده و کهنهی دیگری باشد که در «آشوبگران» گنجانده شده؛ اینکه پول حلال مشکلات نیست و خوشبختی نمیآورد.
امضای داگ لیمان پای فیلم خورده است
داگ لیمان همیشه با واقعیت و حدود آن در فیلمهایش بازی کرده است؛ داستانی که میتواند واقعی باشد، اما همچنان عناصری در آن وجود دارد که از حدود منطق خارج است. او به خصوص توانایی بالایی در ترکیب این واقعیت غلیظشده با جلوههای ویژه دارد که نمونههایش را میتوانید به خوبی در فیلمهایی مثل «آقا و خانم اسمیت» و به ویژه دو فیلم آخر او ببینید.
صحنههای اکشن این فیلمها در حد فیلمهای ابرقهرمانی تخیلی نمیشوند؛ اما همچنان با منطق جور درنمیآیند؛ مثل صحنهی جذاب دنبالبازی در اواسط «آشوبگران» که در آن پلیسهای ایالتی از زمین و آسمان دنبال ماشین روری، کابی و دکتر ریورا میافتند. با اینکه روری قرار است یک پدر معمولی و مکانیکی ساده باشد، طوری در خیابان ویراژ میدهد که از خود میپرسید او از کدام یکی از فیلمهای «مأموریت: غیرممکن» بیرون آمده است و در عین حال، میخواهید باور کنید که این آدمهای معمولی واقعا توانایی قسر در رفتن از دست یک لشکر پلیس تا دندان مسلح را دارند.
یا صحنهی بالای برج را در نظر بگیرید که در آن روری و کابی وکیل شهردار را گروگان میگیرند، دوباره تمام پلیسهای شهر و حتی ایالتهای اطراف سرشان میریزند، اما در یک حرکت نمادین آنها به سبک رابین هود، پولهای داروغهی فاسد را بین مردم پخش میکنند و خودشان هم مثل قهرمانها و البته آژیرکشان در ماشین آتشنشانی فرار میکنند.
واقعیت در این صحنهها، جز آنکه از نظر داستانی کمی وارونه است، از نظر بصری هم تشدید میشود. رنگهای غلیظشدهی سرد و گرم، که از قدیم امضای کارهای لیمان بوده و هست، در «آشوبگران» هم تکرار میشود که به لطف تصحیح رنگ و نورپردازی جذاب، این تکنیک جلوهای رویاگونه به فیلم میدهد. با اینکه در فیلم سکانسهای دنبالبازی در خیابان و انفجارهایی هم وجود دارد، اما لیمان همچنان در استفاده از CGI زیادهروی نکرده است و همین نکته مانع قطع پیوند شما با فیلم میشود.
اما یکی از نکات اصلی «آشوبگران» این است که فیلم در شهر بوستون اتفاق میافتد. نماهای جذاب بوستون شما را مجذوب این شهر میکنند و این واقعا عجیب است که چطور یک شهر کوچک حاصل دوران پساصنعتی شدن که حول کارخانههای کشتیسازی و معادن سنگ بنا شده میتواند به مکانی شگفت انگیز برای یک ماجراجویی پرهیجان تبدیل شود.
«آشوبگران» در چندی از مهمترین اماکن بوستون فیلمبرداری شده است؛ از یک مغازهی شیرینی فروشی صدساله بگیر، تا دنبالبازی روی خیابان مارلبورو و پل خیابان ماساچوست؛ اما چشمگیرترین نمونهی آن ساختمان شهرداری بوستون است که گاه دهها ماشین پلیس و آتشنشانی و معترضان که با بنرهای رنگارنگ و بلندگوهای خود اطراف ساختمان شهرداری را پر کردهاند به آن جلوهای دیگر میدهند. فیلم «آشوبگران» دوربین خود را به این مکان برده و صحنههای زیادی را حتی در لابی داخلی ساختمان ضبط کردهاند.
نحوهای که بوستون با برجهای عظیمالجثه و به خصوص تالار شهرداری، که یکی از نقاط مهم در داستان است و کاراکترها بارها به آن برمیگردند، به تصویر کشیده شده جنبهای رمانتیک به این شهر میدهد. باید دستمریزادی هم به تیم دکور و صحنه گفت که توانستهاند دفتر شهردار را با جزئیاتی مثالزدنی بازسازی کنند که صحنهی گروگانگیری آخر در آن اتفاق میافتد.
عنصر دیگری که تجربهی دیدن «آشوبگران» را بهبود میدهد، استفادهی درست از موسیقی انتخابی است که گاه در تضاد با صحنهها احساس آن را تشدید میکنند؛ مثلا در سکانس فرار از دست ماشین پلیسهای ایالتی، به جای استفاده از یک آهنگ با بیت بالا، هوشمندانه از «داونتاون» (Downtown) پتولا کلارک استفاده شده که از رادیوی ماشین پخش میشود و با گنجانده شدن در فیلمنامه، کاراکترها هم اشاراتی به آن دارند و رفت و برگشتها دربارهی همین یک آهنگ، نقشی در تشدید کمدی این لحظه ایفا میکند.
به جز آن میتوان به آهنگهایی از گروه کیس، کول اند د گنگ و آهنگ «جامپ اروند» هاوس آو پین اشاره کرد که هر کدام به نحو درستی در فیلم جایگذاری شدهاند که پس از دیدن «آشوبگران» با شنیدن دوبارهی آنها به یاد صحنههایی از فیلم میافتید و در واقع این سکانسها را با آهنگهایی که در آن لحظه پخش شدهاند مطابقت میدهید.
نکات مثبت
- کارگردانی صحنههای اکشن به ویژه تعقیب و گریز قهرمانان و پلیس ایالتی
- ارتباط عالی کیسی افلک و مت دیمون در نقش رفقای قانونشکن
- قابهای زیبا از بوستون و تصحیح رنگ و نورپردازی عالی
نکات منفی
- جریان کند داستان به عنوان یک فیلم کمدی هیجانی با موضوع سرقت
- فراموش کردن کاراکترهای فرعی از میانهی داستان
- کلیشهای و قابل پیشبینی بودن فیلمنامه
این واقعا بهتر از استفادههای بیمعنی و بیجا از آهنگهای محبوب است که جدیدا در فیلمهای بودجهبالا مد شده و تنها برای واکنش گرفتن از بیننده در فیلم گنجانده میشوند. این نشان میدهد لیمان در کارگردانی خود هدفمند عمل میکند؛ چه در اصلاح رنگ و غلیظ کردن زردها و آبیها باشد، چه نماهای دور از شهر بوستون که بر عظمت و زیبایی آن تأکید میکنند و چه استفاده از موسیقیهای غیرمنتظره که همهاشان در کنار هم، آن بخشی از ذهنمان را قلقلک میدهند که دوست داشتن فیلم «آشوبگران» را به امری بدیهی بدل میکند.
شناسنامه فیلم «آشوبگران» (The Instigators)
کارگردانان: داگ لیمان
نویسنده: کیسی افلک، چاک مکلین
بازیگران: مت دیمون، کیسی افلک، هانگ چاو، مایکل استولبارگ، وینگ ریمز، توبی جونز، آلفرد مولینا، ران پرلمن
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ٪۴۲
خلاصه داستان: روری پدری افسرده و از اعضای سابق نیروی دریایی است که میخواهد هزینهی لازم برای گرفتن حضانت پسرش را تأمین کند. او برای تهیهی ۳۲هزار و ۴۸۰ دلاری که نیاز دارد، تصمیم میگیرد با همکاری یک دائمالخمر حبسکشیده به نام کابی دست به سرقت از مهمانی انتخاباتی شهردار بزند. اما طی این سرقت هیچ چیز طبق برنامهها پیش نمیرود؛ یکی از همکارانشان به دست پلیس کشته میشود و شهردار، گردنکلفتترین مأمور ویژهی شهر بوستون را برای پیدا کردن روری و کابی میفرستد. آنها که هیچ چیز از سرقت عایدشان نشده حالا باید هم از دست پلیس و هم گانگسترهایی فرار کنند که به خونشان تشنهاند. در این میان روری و کابی متوجه میشوند شاید این سرقت آنقدرها هم که فکر میکردند بدون عایدی نبوده است…
نقد فیلم «آشوبگران» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست.
منبع: دیجیکالا مگ
source