صحبت درباره‌ی سریالی که چندان اتفاقی در آن نمی‌افتد و به‌وضوح با ذهنیت کامل سریال‌های کلاسیک تلویزیونی ساخته شده، نه سریالی که برای پلتفرم‌های پخش خانگی ساخته می‌شود و بیشتر شبیه فیلم‌های چند قسمتی است، آن هم به شکل هفتگی کار ساده‌ای نیست. در ادامه‌ی جریان بررسی‌های ما از سریال بامداد خمار نرگس آبیار، خوشحالیم که بالاخره داستان شروع شده است، چون هم دری برای صحبت درباره‌ی آن باز می‌کند، هم جریان تحمل کردن آن را ساده‌تر. هفت قسمت طول کشید، اما بالاخره داستان شروع شد.

پیش از هر چیز شما را به دو مطلب قبلی بررسی‌های بامداد خمار رجوع می‌دهیم، که دیگر لازم نباشد موضوع‌های تکراری مثل ضعف فنی سریال یا بازی‌ها یا حتی دلایل پشت ساخت سریال را بازگو کنیم. دوربین هنوز تمام مدت در و دیوار را فیلم می‌گیرد، بازیگرهای اصلی سریال در اجرا ناتوان هستند و لحن هم بی‌ثبات است و همه‌ی چیزهایی که پیش از این گفته بودیم، در ادامه‌ی سریال هم پابرجا هستند و دیگر از آن‌ها صحبت نمی‌کنیم.

نقد قسمت دوم و سوم «بامداد خمار»؛ غیرقابل دیدن به‌معنای واقعی کلمه!
نقد قسمت چهارم و پنجم «بامداد خمار»؛ همان آش و همان کاسه

با تمام این اوصاف، وارد بررسی دو قسمت اخیر سریال بامداد خمار می‌شویم.

قسمت ششم

پس از پنج قسمت چشم‌چرانی و رفتن به سقاخانه برای دعا، بالاخره در ابتدای قسمت ششم شاهد یک صحنه‌ی رمانتیک بین محبوبه و رحیم هستیم. موسیقی بسیار خوب روی صحنه نشسته است تا حس و حال رمانتیک و عاشقانه‌ی خوبی را تداعی کند، اما مثل همیشه دوربین کار را خراب می‌کند. پیش از این گفته بودیم که دوربین روی دست و لرزش آن (که در بامداد خمار از میزان نرمال هم بارها فراتر می‌رود)، بیشتر به درد صحنه‌های اکشن می‌خورد، نه یک صحنه‌ی رمانتیک. البته که بالاخره آن حجم از زوم‌های بیهوده و پوچ روی همه چیز، یک بار روی چهره‌ی رحیم در حالی که به محبوبه نگاه می‌کند، جواب می‌دهد.

زمینه‌سازی برای معاشرت بین رحیم و محبوبه انجام می‌شود، اما محبوبه فعلا خواستگار دارد، آن هم نه یکی و بلکه دوتا و فعلا باید به مراسم خواستگاری محبوبه از سمت مادر اصلان و فک‌وفامیلشان برسیم.

بامداد خمار قسمت ۶

مشکل همیشگی تضاد در لحن به‌شدت در این سکانس طولانی خواستگاری خودنمایی می‌کند. دخترک‌ها خجسته و محبوبه از یک سمت دیالوگ‌های خود را در مدرن‌ترین لحن و کلمات ممکن ادا می‌کنند، از آن سمت خانم‌ها در جلسه نشسته و مجلس مشاعره راه انداخته‌اند؛ چه از سمت خانم خانه و چه از سمت کلفت‌ها.

طراحی عالی دکور اتاق و لباس‌ها در این سکانس به‌شدت خودنمایی می‌کند. با این حال، دوربین با زوم‌های متعدد خود روی لباس‌ها، نه برای زیبا نشان دادن آن‌ها بلکه برای نشان دادن جواهرات و ارزش آن‌ها، زشت‌ترین تصویر ممکن از این لباس‌ها و محیط را می‌سازد. باز هم هر آنچه دیگر بخش‌های سریال ساخته‌اند، به‌دست کارگردان و فیلمبردار نابود می‌شود.

کارگردان در همه حال مخاطب را در پایین‌ترین سطوح فکری و عقلی در نظر می‌گیرد. دوربین جوری با بیننده برخورد می‌کند که انگار باید ثانیه به ثانیه همه چیز را به مخاطب بفهماند، مگر چیزی جای بیافتد. از همان ابتدایی که خانم‌ها پای خود را داخل خانه گذاشتند، همه به‌اندازه‌ی کافی متوجه اعیان بودن آن‌ها شدیم، اما از نحوه‌ی حرکت دوربین گرفته، تا دیالوگ‌ها که باید واضح‌ترین نکات ممکن را به‌زبان بیاورند، همگی سریال را غیرطبیعی کرده‌اند. از کارگردان به‌شدت تشکر می‌کنیم که به‌لطف همین دیالوگ‌ها که در آن شخصیت‌ها همه‌ی مشاهدات خود را جار می‌زنند، می‌توانیم در خانه رفت‌وآمد کنیم و تصویر سریال را نبینیم و همه چیز هم دستگیرمان شود. این کار را در مدیوم بصری خود نکنید.

بامداد خمار قسمت ۶

از طراحی دکور و لباس به‌اندازه‌ی کافی تعریف می‌کنیم، اما گریم خانم دایه‌ی سیاه، که یک بازیگر سفید را با رنگ و به بدترین شکل ممکن، سیاه‌پوست جلوه داده‌اند، بیشتر شبیه یک شوخی بی‌مزه و سخره کردن سیاهان می‌ماند؛ مخصوصا وقتی که چهره‌ی بازیگر هیچ مشخصه‌ای از چهره‌ی افراد سیاه را در خود ندارد. ایرانیان سیاه‌پوست در کشور کم نیستند، با توجه به اینکه بازی خاصی هم از این شخصیت ندیدیم، چه مانعی در نیاوردن یک بازیگر سیاه‌پوست وجود داشت تا با این گریم توهین‌آمیز روبرو نشویم؟

این سکانس خواستگاری هم باز سیاسی-کاری زورچپان شده‌ی سریال را یادآوری می‌کند. عطاآلدوله و خاندان او، که مشخصا مقابل عموخان دست‌ودلباز قرار می‌گیرد، با شاه و دربار دستشان در یک کاسه است و سریال از گوشزد کردن این نکته ثانیه‌ای دریغ نمی‌کند. پس از مجلس خواستگاری، همه‌ی خانواده بصیرالملک که نسبت به جواهرات و اموال این خانواده‌ی اعیان ذوق‌زده شده‌اند، جملاتی این چنینی را مطرح می‌کنند که این همه جواهر و ثروت از کجا آمده است. دقیقا در صحنه‌ی بعدی، بصیرالملک در حال نذری دادن است و مردم قحطی‌زده در پایین‌ترین حال و روز ممکن.

آدم بد ماجرا به‌جای اینکه رحیم باشد، اصلان و خاندان متصل به حکومتش است.

کل قسمت ششم بامداد خمار اساسا به همین خواستگاری و حواشی آن سپری می‌شود. با این حال، در پایان، بهترین صحنه‌ی پایانی ممکن در طول سریال را می‌بینیم. قسمت روی پیغام رحیم تمام می‌شود و برای مخاطب سوال‌های بسیار زیادی ایجاد می‌کند. چه درباره‌ی نوشته‌ی روی پیغام و چه در پیش‌بینی عکس‌العمل محبوب نسبت به آن.

قسمت هفتم

بدون شوخی، به نقطه‌ی آغازین سریال رسیدیم. قسمت هفتم که با مهمانی عموخان و منصور آغاز می‌شود، شروع داستان و درگیری‌ها را رقم می‌زند.

با ورود به خانه‌ی عموخان، باز هم با طراحی عالی دکور روبرو می‌شویم. جزییات گوشه گوشه‌ی محیط، اتاق‌ها و لباس‌ها، همگی به‌شدت زیبا هستند.

درگیری‌های داستانی از همان ابتدای قسمت و با صحبت محبوبه و مادرش و فشاری که از سمت بصیرالملک، پدر او رویش قرار داده شده تا جواب خواستگاری اصلان را بدهد، ذهن محبوبه را مغشوش می‌کند.

بامداد خمار قسمت ۷

با این حال، همه‌ی درگیری‌ها با مقابله‌ی منصور با خانواده‌اش شروع می‌شوند. منصور، به‌عنوان شخصیتی همه چیز تمام در کتاب، این جا از هر جهت به‌دردنخور به‌تصویر کشیده شده است. نه ظاهر خوبی دارد و نه بازی‌اش قابل تحمل است. مشخصا «دانیال پورصباح» هیچ حرفی در مقابل رضا کیانیان که هیچ، بلکه دیگر بازیگران سریال ندارد. جملات به‌شدت خشک ادا می‌شوند، بازی بدن و چهره‌اش تصنعی هستند و به‌طور کلی، هیچ بخش اکتینگ او روان نیست.

از نظر داستانی، بالاخره اتفاقاتی در جریان افتاده و درگیری شخصیت‌ها شروع شده‌اند. منصور مقابل کل خانواده‌ی خود، عموخان مقابل بصیرالملک، خجسته مقابل محبوبه، عمه خانم مقابل خجسته سر نامه‌ی دروغینی که فرستاده.

بامداد خمار قسمت ۷

نهایتا هم بصیرالملک مقابل خانواده‌ی خود می‌ایستد و خودش اذعان می‌کند که این همه قضایای خواستگارهای محبوبه به‌اندازه‌ی هفت قسمت کش‌دار شده است و سریع سروته آن را هم بیاورید.

مابقی اپیزود اتفاقی نمی‌افتد و همه چیز کند پیش می‌رود، تا اینکه نهایتا در پایان همین قسمت محبوبه و رحیم مقابل هم قرار می‌گیرند و چهار کلمه درست و درمان با هم صحبت می‌کنند.

پایان اپیزود هفتم هم دوباره به کات‌های یهویی قسمت‌های قبل‌تر بازمی‌گردد و با اینکه با قسمت به‌شدت بهتری نسبت به گذشته طرف بودیم، اما پایانش نه حس خاتمه‌ای برای اپیزود دارد، نه پیش‌زمینه‌ای برای قسمت بعدی می‌چیند. این چه وضع تمام کردن اپیزود است که یک نفر ناگهان میان صحبت‌های محبوبه و رحیم می‌آید، محبوبه به بیرون از مغازه می‌دود و صحنه در یک لحظه کات می‌خورد و اپیزود تمام می‌شود.

جریان کند بالاخره سرعت گرفته، یا دوباره قرار است سریال فروکش کند؟

با یک اپیزود به‌دردبخورتر از قسمت‌های ابتدایی طرف بودیم، اما اگر به کل اتفاقات این هفت قسمت بامداد خمار نگاه کنیم، به‌جرات می‌گوییم که امکان قرار دادن همه‌ی آن‌ها در یک اپیزود وجود دارد. امیدواریم قصه شروع شده باشد و از قسمت‌های آینده همه چیز با همین روند تازه پیش رود.

source

توسط chehrenet.ir