اگر به ساختههای اخیر مارول، از «تاندربولتز» تا «چهار شگفتانگیز» نگاهی بیندازید، بهخوبی میبینید که MCU مسیر خود را عوض کرده؛ یا بهتر بگویم، به مسیر سابق بازگشته است. در سالهای اخیر، با معرفی داستانهای چندچهانی و تهدیدات سلستیالی و فراکیهانی، مارول از مهمترین عناصر کمیکها، یعنی قهرمانان خود غافل شده بود. سریال «آیرونهارت» (Ironheart)، تازهترین مجموعهی مارول در دیزنیپلاس، شبیه دو فیلم اخیر MCU، تمرکز خود را بر یک قهرمان و داستانی کوچکتر و صمیمیتر میگذارد؛ داستانی که مارول میداند میتواند از پس آن برآید. با این حال و با وجود بازگشت به روزهای خوش گذشتهی MCU با «آیرونهارت»، این سریال یکی از پروژههای قدرنادیدهی مارول است که مثل «آگاتا تمام مدت» (Agatha All Along)، دستمایهی پیشداوریهای ناعادلانه شده است. در نقد «آیرونهارت» به علل شکست سریال میپردازم که خود مارول در آن نقش پررنگی ایفا میکند.
هشدار! در نقد سریال «آیرونهارت» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد سریال «آیرونهارت»؛ قهرمانی تماماً انسانی
دومینیک ثورن پس از بازی در نقش ریری ویلیامز در «بلک پنتر: واکاندا تا ابد» (Black Panther: Wakanda Forever)، در مینیسریال شش اپیزودی «آیرونهارت» دوباره به این کاراکتر بازگشته است؛ این بار در داستانی با محوریت خودش. در آغاز سریال، ریری را در کارگاه پرطمطراق دانشگاه MIT میبینیم که با الگو قرار دادن تونی استارک، میخواهد لباس آهنینی برای خود بسازد و به بهترین مخترع نسل تبدیل شود. اما وقتی آزمایشاتاش برای بار چندم خرابکاری به بار میآورند، او را از دانشگاه اخراج میکنند. ریری سر از پا درازتر به خانهاش در شیکاگو بازمیگردد؛ اما از رویایش برای ساخت لباس آهنین دست نمیکشد.
درست در این زمان که ریری برای تحقق رویایش نیازمند پول درشتی است، پارکر ملقب به هود (آنتونی راموس) جلوی پایش سبز میشود و به او وعدهی پیوستن به گروه خلافکاریاش را میدهد تا یکشبه پولدار شود. ریری هم یک بچهی نوزدهسالهی عجول است و عجیب نیست که بهسرعت پیشنهاد هود را میپذیرد؛ انتخابی که پای ریری را به دنیای تاریک جادو و جنایت باز میکند.
پس از مرگ تونی استارک در «انتقامجویان: پایان بازی»، طرفداران نگران نابودی میراث آیرونمن در MCU بودند؛ اما این نگرانی مدتها بود که در کمیکهای مارول وجود نداشت. ریری ویلیامز، قهرمان جوانی است که سروکلهاش از سال ۲۰۱۶ در کمیکهای مارول پیدا شد و در ۲۰۱۸ میلادی، مجموعهی مستقل خود را پیدا کرد. او با الگو قرار دادن تونی استارک، هوش سرشارش را در جهت ساخت یک لباس آهنین به سبک آیرونمن به کار میگیرد و استارک هم ریری را برای تبدیل شدن به یک قهرمان تمام و کمال هدایت میکند.
سازندگان سریال «آیرونهارت» داستان روزهای آغازین ریری ویلیامز را روایت میکنند و آگاهانه این داستان را به حدواندازهای نگه داشتهاند که بودجهاشان بکشد. در عوض، فرصت پیدا کردهاند بر شهر شیکاگو – که زیاد در MCU آفتابی نمیشود – و جامعهی کوچکی که ریری با آنها تعامل دارد تمرکز کنند که با تهدیدات چندجهانی سروکار ندارد. در همین شش اپیزود، «آیرونهارت» به قدری تمام کاراکترهایش را بسط میدهد که قهرمان تازهای مثل ریری ویلیامز را دوست داشتنی میکند؛ قهرمانی که قرار نیست دنیا را نجات دهد، فقط میخواهد خودش و نزدیکانش در آرامش باشند.
«آیرونهارت» در نگاه اول دربارهی یک ابرقهرمان دیگر با لباسی آهنین است، اما در بطن خود، داستان دختری سیاهپوست از خانوادهای متوسط در شیکاگو را روایت میکند؛ دختری که والدینش، دوستانش و همکارانش سیاهپوست هستند، مثل سیاهپوستها حرف میزند و گاه دغدغههای سیاهپوستی هم دارد. صدقهسر حضور رایان کوگلر بر سر پروژه (که ثابت کرده در روایت داستانهای شخصی خبره است) و دیگر عوامل سیاهپوست مجموعه، فرهنگ سیاهپوستان، از دیالوگها و تعاملات کاراکترها تا انتخاب موسیقی، در تاروپود «آیرونهارت» نهادینه شده است و این، مثل فیلمهای «بلک پنتر»، زاویهدیدی کاملا متفاوت از آنچه در MCU به آن عادت کردهایم، به «آیرونهارت» میدهد.
با این حال، هستهی احساسی داستان همچنان دربارهی دختری است که نمیتواند با تراژدی مرگ پدر و بهترین دوستش کنار بیاید. اتفاقی که به ریری انگیزه میدهد تا راهی برای محافظت از عزیزترین آدمهای زندگیاش پیدا کند. اما در نهایت از او آدمی خودخواه میسازد، نه قهرمانی آرمانی و ایدهآلگرا که میخواهد دنیا را نجات دهد. برای همین، سرنوشت تراژیک ریری نهفقط برای مخاطبان با رنگپوستی مشخص، که برای هرکسی ملموس است. اینجاست که میبینید وقتی مارول اجازه میدهد داستانهای کوچکتر و شخصیتر، با ذهنهای خلاق و ایدههای تازه پروژههای خودشان را محقق کنند، نتیجه از بسیاری از فیلمها و سریالهای فرمولیک دیزنیپلاس بهتر از آب درمیآید.
«آیرونهارت» تراژدی دنیای سینمایی مارول است
ریری ویلیامز تصمیماتی کاملا خودخواهانه و کاملا انسانی میگیرد. برای کسی که از محلهی پایینی میآید، فقر را تجربه کرده، پدری که وابستهاش بود، دیگر بالای سرش نیست که نگذارد آب در دلش تکان بخورد، برای چنین کسی عجیب نیست که مسئولیت مراقبت از مادر و دوستانش را بر شانههای خود ببیند. ریری اما نمیتواند دستتنها جادو کند. او یک مخترع است و برای ساخت لباس آهنیناش به پول هنگفتی نیاز دارد. اما سریعترین راه رسیدن پول، همیشه درستترین راه نیست. پس ریری برای آنکه چند دلاری بیشتر به جیب بزند، به گروهی از خلافکاران میپیوندد که به او وعدهی ثروت میدهند و این به تراژدی او دامن میزند.
داستان ریری ویلیامز از اساس بر تراما و تراژدی نهادینه شده. او که ناعادلانه پدر و نزدیکترین دوستش، ناتالی (لیریک راس)، را در حادثهی تیراندازی از دست داده، در اولین حرکت یک هوش مصنوعی میسازد که چهره و شخصیت ناتالی را تداعی میکند. بدین ترتیب میبینیم که ریری نمیتواند یا نمیخواهد با این تراما کنار بیاید و در پایان سریال حتی بیشتر در آن غرق میشود.
در غیاب پدر، ریری، که یک بچهی نوزده ساله بیشتر نیست، مسئولیت مراقبت از مادرش را بر شانههای خود میبیند؛ اما در پس ذهنش، خودخواهانه میخواهد مادر و عزیزانش را تا ابد برای خود نگه دارد. برای همین، به از بین رفتن هوش مصنوعی ناتالی هم رضایت نمیدهد و در اپیزود پایانی، برای بازگشت ناتالی به زندگی، با شیطان معامله میکند؛ شیطانی که در یک حضور لحظهآخری، مفیستو (ساشا بارون کوهن) از آب درمیآید.
ریری با معامله با شیطان، بخشی از خودش را نابود میکند و اخلاقیات مرگ و زندگی را نادیده میگیرد. چه تراژدی از این بزرگتر که ریری پس از دیدن عاقبت هود، همچنان نمیتواند سوگواری کند؛ نمیتواند قطعیت مرگ را بپذیرد. شکست هود را بهانه میکند تا به جادو دست یابد و ناتالی را برای خودش بازگرداند. در عین حال، چه احساسی انسانیتر از این؟ کیست که ته دلش نخواهد دوست ازدسترفتهاش را دوباره به دست آورد؟
در معامله با مفیستو، ریری روح خودش را در ازای بازگرداندن ناتالی گرو میگذارد. با اینکه چنددقیقهای اینطور القاء میشود که معاملهی ریری با مفیستو جوش نخورده، اما در ثانیههای پایانی میبینیم که ناتالی مبهوت در هیبت پیشین خود پیش ریری بازمیگردد. اتفاقی که مای بیننده را خوشحال نمیکند. بازی با مرگ – یا در این مورد، شیطان – هیچوقت نتیجهی خوبی نداشته و به نظر نمیرسد آیندهی روشنی در انتظار ریری ویلیامز باشد.
مارول در شکست «آیرونهارت» بیتقصیر نیست
مارول طی سالهای اخیر، اشتباهات استراتژیک کم نداشته که گاه به پروژههای بیکیفیت و نارضایتی طرفداران منجر شده است. شکست «آیرونهارت» اما نه یک اشتباه استراتژیک، که یک خرابکاری عمدی به نظر میرسد. در دنیای فیلم و سریال این امر معمولی است که چندین برابر بودجهی ساخت یک پروژه، هزینهی تبلیغاتش کنند. اما جای تعجب دارد که «آیرونهارت» بیخبر آمد و بیسروصدا هم به اتمام رسید. مصاحبهها، تیزرها و اخبار مربوط به «آیرونهارت» چنان محدود و پراکنده هستند که انگار خود مارول هم نمیخواسته کسی آن را ببیند. مارول در هفتهی اول، سه اپیزود «آیرونهارت» را با هم منتشر کرد و بهجای آنکه سه اپیزود بعد طی سه هفتهی بعد روی دیزنیپلاس بیایند، هفتهی بعد یکدفعه سه اپیزود آخر را بیرون داد. تازه با دیدن تمام سریال، اینطور برمیآید که مارول کلی از سروته «آیرونهارت» زده تا بتواند پروندهی آن را در همین شش اپیزود جمع کند.
«آگاتا تمام مدت» هم چنین سرنوشتی داشت. سریالی که اسپینآفی بر «وانداویژن» (WandaVision) به حساب میآید، اما اسپینآفی که کسی به انتظارش ننشسته بود، قهرمانان متفاوت آن برخی بینندگان را ناامید کرد و راستش را بخواهید، مارول هم آنقدر برایش مایه نگذاشت. اما کسانی که «آگاتا تمام مدت» را دیدهاند میدانند که این مجموعه یکی از بهترین سریالهای کل MCU است؛ مثل «آیرونهارت» که پس از مدتها، قهرمان و داستانی خوشساخت و کاملا تازه به میدان میآورد.
اگر نخواهم همهچیز را سر مارکتینگ بیبخار مارول خالی کنم، باید بگویم «آیرونهارت» و «آگاتا تمام مدت» شباهت دیگری هم دارند که احتمالا دلیل دومی برای کمرونقی هردو پروژه بوده است: جادو. جادو در دنیای کمیکهای مارول جای خودش را دارد، اما MCU آنقدر به آن بها نداده. به جز فیلم اول «دکتر استرنج» که با کارگردانی اسکات دریکسن اساسا با کل MCU تفاوت دارد، در فیلم و سریالهای دیگر مارول، جادو به حاشیه رانده شده است. یکی از دلایلی که موجب شد بینندگان در نگاه اول نسبت به «آگاتا تمام مدت» گارد بگیرند، همین مسئلهی جادو بود که توجیه آن در دنیای سینمایی مارول کمی پیچیده است. ترکیب جادو با تکنولوژی که اصلا مثل یکی از گناهان کبیره میماند؛ گناهی که «آیرونهارت» به جان خریده است.
شرور اصلی «آیرونهارت» تا اپیزود پایانی شخصیت پارکر است که بهخاطر شنل شیطانی که به دوشاش میاندازد، او را به نام «هود» میشناسند. این شنل، قدرتهای جادویی تاریکی به هود میدهد که از یک منبع انرژی بیپایان تغذیه میشود. ریری برای تأمین انرژی لباس آهنی خود به چنین منبع انرژی نیاز دارد. برای همین، سراغ یکسری جادوگر و رمال میرود و به این نتیجه میرسد که بخشی از شنل هود را ببُرد و در لباس خودش بگذارد. در اپیزود پایانی با معرفی شرور مهمتر داستان، مفیستو، «آیرونهارت» بیشتر در دنیای سحر و جادو ورود میکند و این خود به یکی دیگر از دلایل پس زدن «آیرونهارت» از سوی بینندگان تبدیل شده است.
در کنار جادو، شیوهی معرفی مفیستو هم ناامیدکننده است. غافلگیریهای لحظهآخری اصلا از مارول بعید نیستند و شایعات حضور ساشا بارون کوهن در سریال هم به گوشمان رسیده بود، اما معرفی سرسری و لحظهآخری مفیستو، این شرور کلاسیک کمیکهای مارول، آن هم در یکی از نادیدهگرفتهشدهترین پروژههای MCU، اتفاق نامبارکی است. اگر با کاراکتر مفیستو آشنا نیستید، او از شرورهای شیطانی دنیای مارول است که در قلمروی جهنممانند خودش فرمانروایی میکند؛ قلمرویی مملو از شیاطین و انسانهایی که روح خود را به مفیستو فروختهاند. در «آیرونهارت» مفیستو در لحظات پایانی اپیزود ششم با اجرای ساشا بارون کوهن خودی نشان میدهد که دلیل دیگری دست طرفداران مارول داده تا علیه «آیرونهارت» نفرتپراکنی کنند.
اما دلیلی که باعث میشود سریال در ده دقیقهی انتشار با هجمهی نقدها و امتیازات منفی در وبسایتهای مختلف مواجه شود چیز دیگری است؛ دلیلی است که گریبان هر فیلم و سریالی را میگیرد، اما مارول با مخاطبان انبوه آن را حتی بیشتر؛ دلیلی که باعث شده هر چیز را حاصل فرهنگ Woke خطاب کنند؛ دلیلی به سادگی اینکه قهرمان «آیرونهارت» یک دختر سیاهپوست است.
نکات مثبت
- جلوههای کامپیوتری باکیفیت
- کارگردانی، تدوین و انتخاب موسیقی عالی
- تمرکز بر گروهی مشخص از شخصیتهای اصلی
- انتخاب بازیگران درست به ویژه برای شخصیت ناتالی و هود
- روایت داستانی صمیمی و محدودتر بدون تهدیدات چندجهانی
- بسط دادن داستان ریری ویلیامز بهعنوان ابرقهرمانی تازه و کاملا انسانی
نکات منفی
- معرفی سرسری و لحظهآخری مفیستو
- خلاصه کردن کردن کل داستان در شش اپیزود
همانطور که از اسپایک لی و جوردن پیل (و این روزها رایان کوگلر) مینالند که چرا تماما از عوامل و بازیگران سیاهپوست برای فیلمهایشان استفاده میکنند، عدهی زیادی از طرفداران مارول هم نسبت به «آیرونهارت» گله دارند. اما کسی نمیپرسد در دنیای ابرقهرمانی مارول که مدتها با سفیدپوستان قبضه شده، اگر یکی دوتا پروژه مثل «بلک پنتر» و «آیرونهارت» بیایند و از نگاه متفاوتی به داستانهایی کاملا انسانی نگاهی بیندازند، چه ایرادی ممکن است داشته باشد؟
ریری ویلیامزِ دومینیک ثورن با قهرمانی مثل کاپیتان امریکای آنتونی مکی تفاوت بزرگی دارد. داستان و هویت او از کمیکها مشخص است و کسی برای آنکه به مذاق عدهی خاصی خوش بیاید، او را به دختری سیاهپوست تبدیل نکرده. ریری ویلیامز انسانیترین قهرمان حال حاضر MCU است که دغدغههایی کاملا انسانی دارد؛ دغدغههایی که برای درک آنها لازم نیست سیاهپوست باشید یا هیپ-هاپ گوش بدهید؛ فقط باید کمی از محدودهی امناتان خارج شوید و ناشناختهها را تجربه کنید.
شناسنامه سریال «آیرونهارت» (Ironheart)
سازنده: چیناکا هاج
نویسنده: چیناکا هاج، کریستین مارتینز
بازیگران: دومینیک ثورن، لیریک راس، آنتونی راموس، شی کوله، ساشا بارون کوهن
محصول: ۲۰۲۵، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۴.۲ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
خلاصه داستان: ریری ویلیامز، که خود را بهترین مخترع عصر میداند، با الگو قرار دادن تونی استارک، میخواهد لباس آهنین خودش را بسازد. اما وقتی آزمایشات او در دانشگاه به بنبست میخورند و خرابی زیادی به بار میآورند، ریری از MIT اخراج میشود و به شهرش، شیکاگو بازمیگردد. ریری که نمیخواهد از رویای خود برای ساخت لباس آهنینش دست بکشد، برای تأمین پروژه، خود را در مضیقه میبیند. وقتی شخص مرموزی به نام هود به او پیشنهاد میدهد که برای چند دلار بیشتر به گروه خلافکاریاش بپیوندد، ریری نوزده ساله بدون توجه به عواقب کار، پیشنهاد هود را میپذیرد…
نقد سریال «آیرونهارت» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست.
منبع: دیجیکالا مگ
source