«بالرین» پنجمین فیلم از جهان سینمایی «جان ویک» است. حضور آن قهرمان کهنهکار به یکی دو سکانس فیلم خلاصه شده و پروتاگونیستش زنی است که دلی پر از درد دارد و در عطش انتقام میسوزد. اگر انتقام برای جان ویک از مرگ سگش آغاز میشد و در واقع به شورشی تمام عیار و بیوقفه علیه نظم موجود میمانست، در این جا همه چیز شخصیتر است. نکتهی دیگر این که برای اولین بار کارگردانی فیلم به شخصی به جز چاد استاهلسکی واگذار شده و لی وایزمن پشت دوربین قرار گرفته است. این تغییر خیلی زود و از همان ابتدا خودش را به رخ میکشد و وایزمن سعی میکند چندان زیر سایهی استاهلسکی باقی نماند. نقد فیلم «بالرین» (Ballerina) را با اشاره به نتایج نه چندان مثبت همین تغییر آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «بالرین» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
یکی از خصوصیات سینمایی جهان «جان ویک» وابستگی به کوریوگرافی سکانسهای زد و خورد است. اصلا پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم که تمام آن فیلمها، به ویژه از اثر دوم به بعد به یک سکانس بزن بزن طولانی میماندند که در این میانه داستانی نه چندان محکم و البته بسیار لاغر هم وجود داشت. چاد استاهلسکی تمام بار آثارش را بر دوش کاریزمای بازیگر و البته توانایی خود در ساختن این سکانسهای اکشن گذاشته بود که بسیار تحت تاثیر سینمای رزمی شرق آسیا، به ویژه از نوع هنگ کنگی آن قرار داشت. نتیجه این که جهان فیلمها عمدتا منسجم از کار در میآمد و با آثاری بسیار سرگرمکننده طرف بودیم که خود را چندان جدی نمیگرفتند. چاد استاهلسکی میدانست کجا ایستاده و به چه منظور در حال ساختن فیلمهایی با محوریت قاتل توانایی است که کسی توانایی ایستادن در برابرش را ندارد.
اما در فیلم تازه خبری از این خودآگاهی دلچسب نیست. کارگردان تمایل دارد کاری تازه انجام دهد و فیلمی بسازد که دست کم در ظاهر اثر جدیتری است. از همان ابتدا که کسی به ضدقهرمان یا همان «ایو» با بازی آنا د آرماس فیلم میگوید «مانند یک دختر مبارزه کن» مشخص است که فیلم «بالرین» هم قصد دارد راه خودش را برود و هم بر جنبشهای مد روز سوار شود. نکته این که ابدا در این کار موفق نیست و نتیجهی آن دیالوگ چیز تازهای نیست جز تکرار همان سکانسهای اکشن فیلمهای جان ویک سابق اما با کیفیتی نازلتر. به عنوان نمونه نبرد با شعلههای آتش یا درگیریهای فیزیکی مبتنی بر چاقو و اسلحهی گرم فیلم «بالرین» جز تکرار همان الگوهای جواب پس داده نیست و آن دیالوگ به ظاهر مهم هیچ زمانی به در فیلم نمیخورد و حتی به شخصیتپردازی هم کمک نمیکند؛ چرا که در این دخترک برخوردار از هیچ جلوهای از زنانگی نیست و به همان مردان سنگدل اطرافش میماند.
هوشمندی چاد استاهلسکی این بود که علی رغم چسبیدن به حال و هوایی که ساخته بود، هر مرتبه و در هر اثر تازه آن جهان را گسترش میداد و سکانسهای اکشنی متنوع و با کیفیتی تازه میساخت. به عنوان نمونه نسخهی چهارم «جان ویک» به لحاظ شیوهی نمایش سکانسهای اکشن و زد و خورد حسابی هوشربا از کار درآمد و چندتایی از آنها اساسا در تاریخ سینما مشابهی ندارند. از طرف دیگر استاهلسکی لوکیشنها را هم با دقتی وسواسگونه انتخاب میکرد و از آنها هویتی میساخت که به بخشی از جریان نبرد تبدیل میشدند. به همین دلیل هم فرق داشت که جدال بین ضدقهرمان قصه یا همان جان ویک در کجا و چه زمانی شکل میگیرد. حتی شب و روز درگیری هم اهمیت داشت و به تاثیرش را در نمایشگری و جدالهای قطب خیر و شر قصه میگذاشت.
متاسفانه همهی اینها در «بالرین» غایبند. در این جا نه اهمیتی دارد که نبرد در کجا میگذرد و نه اهمیت دارد که شب است یا روز. مهم نیست در یک رستوران قرار داریم یا در یک اسلحهخانه. حتی آن نبرد مفصل نیمهی دوم فیلم در یک دهکدهی یخزده هم میتوانست در هر جای دیگری اتفاق بیفتد و آب از آب تکان نخورد. در چنین قابی است که کارگردان تلاش میکند نقاط ضعف فیلمش را با چیزی بپوشاند که در جوهرهی این مجموعه آثار قرار ندارد؛ نام اصلی فیلم «از دنیای جان ویک: بالرین» است. این بدان معنا است که سرمایهگذاران فیلم از اهمیت بِرَندی چون «جان ویک» باخبر هستند و میدانند که مخاطب برای دیدن این شخصیت و اثری در همان حال و هوا است که دست به جیب میشود و پول میدهد. اصلا به همین دلیل است که کیانو ریوز فراخوانده شده تا دست کم تا حدی رضایت مخاطب جلب شود و فیلم اگر موفق نبود، تا حد امکان با سر زمین نخورد. این تصمیم جواب هم داده اما باعث نشده ضعفهای آن به چشم نیایند.
پس لی وایزمن در مقام فیلمساز کار سختی داشته؛ هم باید دنیای ویژهی خود را بسازد و هم مخاطب خو گرفته و عادت کرده به آن فیلمها را راضی نگه دارد. اولین قدم او رفتن به سمت یک شخصیتپردازی پر و پیمان و ساختن سناریوی انتقام بر اساس عاملی ملموس است. شاید این موضوع باید به نقطه قوت فیلم تبدیل شود اما برای فیلمی که عملا تمام مدت زمانش در صحنههای درگیری میگذرد و کاری به روایتگری به شیوهی مرسوم نداد، به نقطه ضعف تبدیل میشود. نقطه قوت مجموعهی «جان ویک» این بود که همه چیز را به شکلی رازآمیز برگزار میکرد. این درست که انتقام او از جهان اطرافش با مرگ یک سگ آغاز میشد اما مخاطب میدانست که این انتقام دیوانهوار نتیجهی سرریز شدن خشمی است که مدتها در وجود ضدقهرمان فیلم وجود داشته است. در واقع آن مرگ حیوان زبان بسته به چکیدن آخرین قطره درون لیوانی میمانست که تا لبه پر بوده و حال رو به خالی شدن است.
از همین جا سازندگان مجموعهی «جان ویک» تلاش می کردند که توضیح زیادی دربارهی گذشتهی ضدقهرمان خود و انگیزههایش ندهند و همه چیز را در هالهای از ابهام قرار دهند. هر جا که چیزی از این گذشته افشا میشد به جای آن که از این ابهام بکاهد، به آن میافزود و این به برگ برندهی فیلمهایی تبدیل میشد که منطقی فانتزی داشتند و خبری از قصه به معنای متعارفش در آن نبود. حتی قطب شر قصه، همان تشکیلات مخوف هم در هالهای از رازآمیزی قرار داشت و هیچگاه ماهیتش به شکل کامل هویدا نمیشد. حال نمیتوان بخشی از این جهان، یعنی نگه داشتن تمام و کمال درگیریها و برخورداری از داستانی نه چندان پر و پیمان را نگه داشت و توامان دست به شخصیتپردازی مفصل در دو سوی ماجرا زد. این گونه آن عامل رازآمیزی که ضدقهرمان فیلم را به شخصی جذاب تبدیل میکرد و قطب شر را هم مخوف جلوه میداد، از بین رفته و چیز چندانی هم جایگزینش نشده است.
از آن سو باید پذیرفت که آنا د آرماس هم گزینهی مناسبی برای قرار گرفتن در نقش این ضدقهرمان تازه به نظر نمیرسد. او خیلی زود به شهرت رسید و روز به روز هم بر این شهرت افزوده شد. نکتهی غریب این که خیلی زود به قهرمان سینمای اکشن هم تبدیل شد. حضورش در آخرین نسخهی جیمز باند یعنی «زمانی برای مردن نیست» قابل توجیه بود. چرا که او به خاطر ظاهرش به خوبی میتوانست در نقش یک «باندگرل» یا همان دختران فیلمهای جیمز باندی خودی نشان دهد. همه میدانیم که برای حضور در این نقشها به توانایی بازیگری چندانی نیاز نیست. اما حضور او پس از آن در فیلم «مرد خاکستری» در کنار رایان گاسلینگ و کریس ایوانز چندان قانعکننده از کار درنیامد تا مخاطب تیزهوش متوجه شود که این بازیگر مستعد چندان به درد بازی در قالب قهرمان اکشن نمیخورد.
در چنین بستری دلیل حضورش در «بالرین» چیزی جز اقتضائات مالی و مادی هالیوود نمیتواند باشد. گرچه ممکن است که این انتخاب در نهایت به اتمام یک فرنچایز موفق به شکلی نه چندان خوشایند بیانجامد. به این معنا که با توجه به پایان فیلم و آشکار شدن ادامهی مسیر ضدقهرمان قصه و قرار گرفتنش در موقعیتی مشابه ضدقهرمان اصلی قصه در فیلم اول، ممکن است مخاطب خود به خود مدام دست به قیاس بزند و چون آنا د آرماس نمیتواند همان جذابیت کیانو ریوز را تکرار کند، هالیوود به نحوی مجبور شود سر و ته قصهی این شخصیت تازه را جمع کند. این نکته زمانی بیشتر به چشم میآید که توجه کنیم بهترین سکانسهای «بالرین» همانهایی هستند که کیانو ریوز در آنها حضور دارد؛ چه زمانی که توصیهای کوتاه به شخصیت اصلی میکند و چه زمانی که با تکیه بر همان رازآمیزی به دخترک اجازه میدهد انتقامش را از مردی بدطینت و خبیث بگیرد.
اما «بالرین» مشکل بزرگ دیگری هم دارد؛ در فیلمهای سابق تمام دنیا را فقط قاتلان و دزدان پر کرده بودند. هر کس را که میدیدی یا در حال دست زدن به جنایت بود یا داشت برای انجامش آماده میشد. مردان و زنانش هم از قوانینی دیوانهوار تبعیت میکردند و طبق آنها به زندگی خود ادامه میدادند. این موضوع خبر از یک جهانبینی تیره و تار میداد که هم حال و هوای فیلم را به نئونوآرها نزدیک میکرد و هم از بدبینی سازندگان نسبت به این دنیا حکایتها میگفت. در «بالرین» این دنیا وجود خارجی ندارد و گویی مخاطبی به جهانی شبیه به دنیای ما پرتاب شده است که فقط همان دهکدهی یخزدهاش به آن دنیای سابق و آشنا ارتباط دارد. در آن دنیا نیازی نبود که عدهای آدمکش خود را از اطراف جدا کرده و به شیوهی دیگری زندگی کنند؛ چرا که شیوهی دیگری وجود نداشت و همه چنین بودند.
به همین دلیل هم نمیتوان وجود سکانسی چون تذکر زنی در خیابان به خاطر وجود پلاستیکی خونی به ضدقهرمان قصه را در آثار قبلی متصور شد. در آن فیلمها حمل کیسهای پر از خون اصلا عجیب نبود و اتفاقی روزمره به شمار میرفت. از سمت دیگر برخی از سکانسها و از آن بدتر یکی از خرده داستانهای فیلم هم به راحتی قابل حذف هستند. تمام سکانس پراگ را راحت میتوان حذف کرد. همینطور خرده داستان آن دخترک که النا نام دارد و نقش پدرش را نورمن ریدوس بازی میکند. مثلا قرار بوده این داستانک به پیرنگ اصلی کمک کند و شخصیت اصلی را به یاد گذشتهاش بیاندازد یا تعلیقی به فصل پایانی اضافه کند. اما اصلا نیازی به این خرده پیرنگ احساس نمیشود و ضدقهرمان فیلم دلیل کافی برای یورش به آن دهکده را دارد. ضمن این که رفتنش نزد پدر دخترک در هتلی در پراگ و دیدن دخترک هم کمکی به پیشرفت داستان نمیکند و اطلاعات مورد نیازش را در جای دیگری پیدا میکند.
نکات مثبت
- پایانبندی خوب!
نکات منفی
- آنا د آرماس از کاریزمای کافی برای حضور در قالب چنین نقشی برخوردار نیست!
- سکانسهای اکشن چندان جذاب از کار درنیامدهاند!
- پرگویی قصه در معرفی شخصیتها به ضرر فیلم تمام میشود!
این چنین آن رسیدن النا یا همان دخترک بالای سر پدری زخمی در انتها و فرارش از دست جباران هم نه شوری برمیانگیزد و نه تاثیری دارد. از سوی دیگر هم نام فیلم و هم بخشی از قصه خبر از تمایل ایو به زیبایی میدهند؛ به این که او قدرتی در انتخاب سرنوشتش نداشته و دوست داشته راه دیگری برود (بخشی از قصه به همین موازنهی جبر و اختیار اختصاص دارد اما متاسفانه آن قدر سر دستی برگزار میشود که نمیتوان چندان جدیاش گرفت). ایو همان قدر که برای دست یافتن به تبحر در کشتن وقت میگذارد، دلباختهی باله هم هست و دوست دارد بالرین شود. اما تشکیلات او اولی را بر دومی ترجیح میدهد. به همین دلیل هم صمیمیترین دوستش که در رقصیدن تواناتر از کشتن است از این تشکیلات اخراج شده و تمام وقت به باله میپردازد تا در نهایت ایو با حسرت و در عین حال غمخوارانه به تماشایش روی صحنه بنشیند. اگر تمام تلاش سازندگان برای ساختن یک شخصیت جذاب کار نمیکند و مخاطب ایو را در قوارههای جان ویک نمیبیند، جذابیت این دوگانگی کمی جبران مافات میکند تا به تمام این زن آدمکش و قصهاش را از دست رفته ندانیم و کمی هم با او، دست کم در فصل پایانی و پیش از نمایش پایانبندی همراه شویم و انتظار اثر بعدی را بکشیم.
شناسنامه فیلم «بالرین» (Ballerina)
کارگردان: لین وایزمن
بازیگران: آنا د آرماس، آنجلیکا هیوستن، گابریل برن، لنس ردیک، نورمن ریدوس، ایان مکشین و کیانو ریوز
محصول: 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.1 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 76٪
خلاصه داستان: ایو دختری است که به رقص باله علاقه دارد. در کودکی پدرش توسط گروهی از مردان مسلح که اعضای جانی یک فرقهی خطرناک هستند، به قتل میرسد. ایو شاهد قتل او است و همین هم شعلهی انتقام را در وجودش روشن نگه میدارد. وینستون، مدیر یکی از شعب هتل کنتیننتال به دیدارش میرود. وینستون ایو را با خود میبرد تا خانوادهی پدریاش وی را بزرگ کنند. پدر او یکی از اعضای دار و دستهی «روسکا رما» بوده که کارش پرورش قاتلان حرفهای است و جان ویک هم همان جا تربیت شده است. ایو نزد روسکا رما بزرگ شده و تمام فنون لازم برای تبدیل شدن به یک قاتل همه فن حریف را میآوزد و حتی از نزدیک جان ویک را هم میبیند. در طول انجام یکی از ماموریتها متوجه میشود که اعضای همان فرقهی قاتلان ابتدای فیلم هنوز در حال فعالیت هستند. ایو ناگهان تصمیم میگیرد که دیگر فقط به عنوان یک قاتل مزدور کار نکند و انتقام بگیرد. اما این کار او قوانین تجارت بین دار و دستههای خلافکار را بر هم خواهد زد و …
نقد فیلم «بالرین» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست!
منبع: دیجیکالا مگ
source