روانشناسی گرایی (Psychologism) دیدگاهی فلسفی است که اصول و مفاهیم غیر روانشناختی، مانند منطق، معرفت شناسی و معناشناسی، را به فرآیندهای روانشناختی یا ویژگی‌های ذهن انسان تقلیل می‌دهد. به بیان ساده، این نظریه معتقد است که قوانین و ساختارهای فکری، مانند قوانین منطق یا ریاضیات، در نهایت ریشه در ویژگی‌های ذهنی و فرآیندهای شناختی انسان دارند.

نویسندگان از اصطلاح «روان‌شناسی‌ گرایی» برای اشاره به خطای یکی دانستن امور غیر روانشناختی با امور روانشناختی استفاده می‌کنند. برای مثال، فیلسوفانی که بر تفکیک قوانین منطقی از قوانین روانشناختی تأکید دارند، یکی گرفتن این دو را مصداق روان‌شناسی‌ گرایی می‌دانند. در مقابل، برخی دیگر این اصطلاح را به‌ طور خنثی یا حتی مثبت به کار می‌برند و آن را رویکردی می‌دانند که از روش‌های روانشناختی برای حل مسائل فلسفی بهره می‌گیرد.

اصطلاح روانشناسی گرایی یا مکتب اصالت روانشناسی از واژه آلمانی Psychologismus گرفته شده که نخستین بار در سال ۱۸۷۰ توسط یوهان ادوارد اردمان، فیلسوف هگلی، برای نقد دیدگاه‌های فلسفی ادوارد بنکه به کار رفت. اگرچه این اصطلاح همچنان رواج دارد، اما مباحث پیرامون آن امروزه در چارچوب گسترده‌تری از طبیعت گرایی فلسفی بررسی می‌شود. از این رو، این نوشتار بر دوره‌ای متمرکز است که در آن روانشناسی گرایی همچنان موضوعی مستقل و بحث برانگیز محسوب می‌شد.

نظریه روانشناختی اسپینوزا از چه می‌گوید؟

1. مقدمه

رابطه میان منطق و روانشناسی در کشورهای آلمانی‌زبان بین سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۴ به‌شدت مورد بحث قرار گرفت. در این دوره، تقریباً تمام فلسفه آلمانی‌زبان تحت تأثیر اختلاف نظر معروف به «نزاع روان‌گرایی» قرار داشت. این بحث بر سر این بود که آیا منطق (و معرفت‌ شناسی) بخشی از روانشناسی محسوب می‌شود یا خیر. گوتلوب فرگه و ادموند هوسرل از چهره‌های برجسته این مناقشه بودند. با این حال، نباید از تأثیر قابل‌توجه جان استوارت میل بر هر دو طرف این اختلاف غافل شد. جالب آنکه کتاب منطق میل (۱۸۴۳) نه‌تنها الهام‌بخش بسیاری از فیلسوفان روان‌گرا در جهان آلمانی‌زبان بود، بلکه حاوی دیدگاه‌هایی ضد روان‌گرایی نیز بود.

کتاب رویاها اثر کارل گوستاو یونگ نشر قطره
10 %

60,000

54,000 تومان

در ادامه، ابتدا به تأثیر میل بر این بحث پرداخته و سپس دیدگاه‌های فیلسوفانی را که به روانشناسی گرایی متهم شده‌اند بررسی می‌کنیم. پس از آن، استدلال‌های فرگه و هوسرل علیه روان‌گرایی را مطرح کرده و در نهایت برخی انتقادات به دیدگاه ضد روان‌گرایی این دو فیلسوف را بررسی خواهیم کرد.

2. روانشناسی گرایی میل

روانشناسی گرایی جان استوارت میل

تفسیرهای مختلفی درباره دیدگاه‌های میل در باب منطق وجود دارد و برخی او را روان‌گرا و برخی دیگر ضد روان‌گرا می‌دانند. پژوهش‌های اخیر دیوید گادِن (۲۰۰۵) نشان می‌دهد که موضع میل در این زمینه متناقض است؛ گاهی بر وابستگی منطق به روانشناسی تأکید دارد و گاهی این ارتباط را انکار می‌کند.

میل در آغاز نظام منطق خود تصریح می‌کند که منطق دو بخش دارد: «علم استدلال و هنری که بر این علم استوار است» (۱۸۴۳، ص۴). هنر استدلال جنبه‌ای تجویزی دارد و قواعد درست‌اندیشیدن را مشخص می‌کند، درحالی‌که علم استدلال ماهیتی توصیفی و روان‌شناختی دارد و به تحلیل فرآیندهای ذهنی می‌پردازد. پرسش اساسی این است که این وابستگی چگونه باید تفسیر شود.

کتاب فایده گرایی اثر جان استیوارت میل
13 %

230,000

200,000 تومان

میل در بخش‌های مختلف آثار خود سه دیدگاه متفاوت درباره این وابستگی ارائه می‌دهد. در برخی موارد، بر استقلال منطق از روانشناسی تأکید دارد و در مواردی دیگر، تصریح می‌کند که شناخت صحیح فرآیندهای ذهنی لازمه تدوین قواعد منطقی است. در نهایت، در برخی از نوشته‌هایش تصریح می‌کند که «مبانی نظری علم منطق کاملاً از روانشناسی گرفته شده است» (۱۸۶۵، ص۳۵۹). این دیدگاه، بدون تردید، موضعی روانشناسی گرایانه محسوب می‌شود.

علاوه بر این، میل در توجیه اصول منطق، از جمله اصل امتناع تناقض، آن را نتیجه‌ای از تجربه و مشاهده می‌داند و بر این باور است که این اصول قوانین پدیده‌ها هستند، نه قوانین اشیا فی‌نفسه. وی استدلال می‌کند که این قوانین در واقع قوانین تفکر ما هستند و نقض آن‌ها از نظر روانشناختی غیرممکن است. این دیدگاه، او را بار دیگر در اردوگاه روانشناسی گرایان قرار می‌دهد.

3. نمونه‌هایی از استدلال‌های روانشناسی گرایانه

روانشناسی گرایی یا مکتب اصالت روانشناسی

اگرچه تعریف دقیق «روانشناسی گرایی» خود یکی از موضوعات مورد بحث در جدل‌های فلسفی بود، اما از دهه ۱۸۸۰، بسیاری از فیلسوفان آلمانی‌زبان برخی استدلال‌ها را روانشناسی گرایانه می‌دانستند. در اینجا چند نمونه آورده شده است:

استدلال اول

۱. روان‌شناسی علمی است که همه قوانین تفکر را بررسی می‌کند.
۲. منطق شاخه‌ای از دانش است که بخشی از این قوانین را مطالعه می‌کند.
پس، منطق بخشی از روان‌شناسی است.

استدلال دوم

۱. علوم تجویزی باید بر علوم توصیفی مبتنی باشند.
۲. منطق دانشی تجویزی درباره تفکر انسان است.
۳. تنها علمی که می‌تواند مبنای توصیفی منطق باشد، روان‌شناسی تجربی است.
پس، منطق باید بر روانشناسی استوار باشد.

استدلال سوم

۱. منطق نظریه‌ای درباره قضایا، مفاهیم و استنتاج‌ها است.
۲. قضایا، مفاهیم و استنتاج‌ها پدیده‌های ذهنی انسان هستند.
۳. همه پدیده‌های ذهنی انسان در حوزه روانشناسی قرار می‌گیرند.
پس، منطق بخشی از روانشناسی است.

استدلال چهارم

۱. معیار حقیقت منطقی، احساس بداهت است.
۲. احساس بداهت تجربه‌ای ذهنی است.
پس، منطق درباره تجربه‌ای ذهنی است و در نتیجه، به روان‌شناسی تعلق دارد.

استدلال پنجم

۱. ما نمی‌توانیم منطق‌های جایگزین را تصور کنیم.
۲. مرزهای تصور، مرزهای ذهنی هستند.
پس، منطق نسبتی با تفکر انسان دارد و این تفکر توسط روان‌شناسی مطالعه می‌شود.

کتاب تفکر علمی اثر رابرت ام مارتین انتشارات طرح نو

4. انتقادات فرگه به مکتب اصالت روانشناسی

روانشناسی گرایی یا مکتب اصالت روانشناسی

گوتلوب فرگه در کتاب مبانی علم حساب (۱۸۸۴) به نقد روانشناسی گرایی پرداخت. او معتقد بود که ریاضیات و منطق نه بخشی از روانشناسی هستند و نه قوانینشان با یافته‌های روانشناختی توجیه می‌شود. یکی از دلایل اصلی او این بود که ریاضیات دقیق‌ترین علم است، در حالی که روانشناسی علمی مبهم و نادقیق است.

فرگه همچنین تفاوت میان «ایده‌های ذهنی» و «مفاهیم عینی» را برجسته کرد. برای مثال، اعداد، موجودیت‌هایی عینی و ایدئال هستند و نباید آن‌ها را با ایده‌های ذهنی که کاملاً شخصی و وابسته به فرد هستند، اشتباه گرفت. او همچنین انتقادات شدیدی به دیدگاه جان استوارت میل داشت و تأکید کرد که حقایق ریاضی تجربی نیستند و اعداد را نمی‌توان صرفاً ویژگی‌های مجموعه‌ای از اشیا دانست.

کتاب مبانی علم حساب اثر گوتلوب فرگه

در مقدمه قوانین اساسی حساب (۱۸۹۳)، فرگه میان قوانین توصیفی و تجویزی تمایز قائل شد و نشان داد که قوانین منطق، قوانین توصیفی هستند که می‌توان آن‌ها را به شکل تجویزی نیز بیان کرد. او در نقد روان‌گرایی اشاره کرد که این رویکرد حقیقت را با «پذیرفته‌شدن به‌عنوان حقیقت» اشتباه می‌گیرد.

فرگه همچنین به دیدگاه‌های بنو اردمان حمله کرد و این ادعا را که قوانین منطق ممکن است صرفاً «ضرورت فرضی» داشته باشند و وابسته به گونه انسانی باشند، رد کرد. او معتقد بود که حتی اگر موجوداتی پیدا شوند که قوانین منطق را نپذیرند، ما آن‌ها را غیرعقلانی خواهیم دانست. به نظر فرگه، حقیقت مستقل از آن است که چه کسی آن را باور دارد.

او تأکید داشت که شناخت، فرآیندی است که به درک واقعیت منجر می‌شود، نه ساختن آن. این تمایز، به نظر او، باعث جلوگیری از افتادن در دام ایده‌آلیسم و سولیپسیسم (خودگرایی مطلق) می‌شود. فرگه نتیجه گرفت که روان‌گرایان با از بین بردن مرز میان مفاهیم عینی و ذهنی، ارتباط منطقی را نیز به خطر می‌اندازند.

5. استدلال‌های ضد روانشناسی گرایانه هوسرل

انتقاد هوسرل از روانشناسی گرایی در مقدمه پژوهش‌های منطقی یکی از متون کلیدی در مناقشات آلمانی‌زبان درباره روان‌گرایی در دهه نخست قرن بیستم بود (هوسرل، ۱۹۰۰). این بخش از اثر او تقریباً به سه قسمت تقسیم می‌شود:

۱. تعریف منطق به‌عنوان یک «دانش عملی-هنجاری» (Kunstlehre) (فصول ۱ و ۲)
۲. رد این ادعا که بنیان‌های نظری این دانش، روان‌شناختی هستند (فصول ۳ تا ۱۰)
۳. ارائه چارچوبی برای بنیان‌های واقعی منطق به‌عنوان یک دانش عملی-هنجاری (فصل ۱۱)

در اینجا تمرکز ما بر بخش دوم خواهد بود.

کتاب پژوهش های منطقی اثر ادموند هوسرل نشر نی جلد 1
26 %

320,000

238,040 تومان

نقدهای هوسرل بر روانشناسی گرایی

در بخش نخست، دو ایده مهم مطرح می‌شود:

۱. منطق به‌عنوان یک دانش عملی-هنجاری، نظریه‌ای درباره علم (Wissenschaftslehre) است که روش‌های توجیه علمی را ارزیابی می‌کند و به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد: روش‌های معتبر تحت چه شرایطی موفق‌اند؟ ساختار مفهومی علوم چگونه است و چگونه از یکدیگر متمایز می‌شوند؟ و دانشمندان چگونه می‌توانند از خطا اجتناب کنند؟ (§§۵–۱۱)
۲. علوم هنجاری دارای بنیان‌های نظری غیرهنجاری هستند که متعلق به یک یا چند دانش نظری غیرهنجاری‌اند (§§۱۴–۱۶).

هوسرل در بخش دوم بحث خود را با نقد «ضدروان‌گرایی هنجاری» آغاز می‌کند، یعنی دیدگاهی که روان‌شناسی و منطق را با تمایز باید/هست از یکدیگر جدا می‌سازد (§۱۷). او در این مورد با روان‌گرایان هم‌نظر است که تفکرِ آن‌گونه که باید باشد، تنها حالت خاصی از تفکرِ آن‌گونه که هست، محسوب می‌شود.

او همچنین اتهام دور باطل به روان‌گرایی را نادرست می‌داند. برخی منتقدان استدلال کرده بودند که چون خود روان‌شناسی بر منطق استوار است، نمی‌توان منطق را بر روان‌شناسی بنا نهاد. اما هوسرل میان دو نوع وابستگی روان‌شناسی به منطق تمایز می‌گذارد:

  • اگر روان‌شناسی قوانین منطق را به‌عنوان اصول و مقدمات خود بپذیرد، روان‌گرایی دچار دور باطل می‌شود.
  • اما اگر این قوانین را صرفاً به‌عنوان قواعد روش‌شناختی برای پژوهش علمی به کار گیرد، این مشکل ایجاد نمی‌شود.

پیامدهای تجربه‌گرایانه روانشناسی گرایی

هوسرل سپس به سه پیامد تجربه‌گرایانه روان‌گرایی اشاره می‌کند:

۱. اگر قوانین منطق بر قوانین روان‌شناختی مبتنی باشند، آنگاه تمام قواعد منطقی باید به اندازه قوانین روان‌شناختی، مبهم باشند.

  • نقد: همه قواعد منطقی مبهم نیستند، بنابراین نمی‌توان آن‌ها را بر روان‌شناسی استوار کرد (§۲۱).

۲. اگر قوانین منطق همان قوانین روان‌شناختی باشند، آنگاه قابل شناخت پیشینی نخواهند بود، بلکه تنها با ارجاع به تجربه توجیه می‌شوند.

  • نقد: قوانین منطق پیشینی هستند و با شهود بدیهی توجیه می‌شوند، بنابراین روان‌شناختی نیستند (§۲۱).

۳. اگر قوانین منطقی قوانین روان‌شناختی باشند، آنگاه باید به پدیده‌های ذهنی ارجاع داشته باشند.

  • نقد: قوانین منطق به پدیده‌های روان‌شناختی ارجاع ندارند، پس روان‌شناختی نیستند (§۲۳).

جاودانگی حقایق منطقی و نقد روانشناسی گرایی

هوسرل استدلال می‌کند که روانشناسی گرایی با جاودانگی حقایق منطقی ناسازگار است. به نظر او، از آنجا که حقایق همیشگی هستند، نمی‌توان قوانین منطقی را قوانینی درباره وضعیت‌های ذهنی یا فیزیکی دانست. او این ادعا را با نشان دادن تناقضات ناشی از فرض مخالف اثبات می‌کند.

به‌عنوان مثال، گزاره زیر را در نظر بگیرید:

(**) برای هر حقیقت t، نقیض آن، یعنی ~t، حقیقت نیست.

اکنون فرض کنید:

(a) قوانین مربوط به وضعیت‌های امور، قوانین مربوط به ایجاد و زوال وضعیت‌های امور هستند.
(b) گزاره () یک حقیقت است.
(c) (
) یک قانون درباره حقایق است.
(d) قوانین مربوط به حقایق، قوانین مربوط به وضعیت‌های امور هستند.

نتیجه‌ای پارادوکسیکال حاصل می‌شود:

(e) قوانین مربوط به حقایق، قوانین مربوط به ایجاد و زوال حقایق هستند.
(f) قوانین مربوط به حقایق، قوانین مربوط به ایجاد و زوال خود قوانین مربوط به حقایق‌اند (§۲۴).

نقد دیدگاه‌های روانشناسی گرایانه درباره اصول منطق

هوسرل همچنین تفاسیر روانشناختی از اصول پایه منطق و قوانین استدلال را رد می‌کند. او به ویژه تفسیر اسپنسر از اصل عدم تناقض را نقد می‌کند. اسپنسر می‌گوید:

«ظهور هر حالت مثبت آگاهی، مستلزم حذف حالت منفی متناظر آن است.»

هوسرل این جمله را توتولوژی یا همان گویی می‌داند، زیرا حالات مثبت و منفی به‌ طور پیش‌فرض متضاد یکدیگرند، در حالی که اصل عدم تناقض یک توتولوژی نیست (§۲۶).

در نقد دیدگاه‌های روانشناسی گرایانه درباره استدلال قیاسی، هوسرل عمدتاً به گراردوس هایمانس اشاره می‌کند. او دو نقد اصلی مطرح می‌کند:

۱. اگر قوانین قیاس‌ منطقی قوانین تفکر بودند، آنگاه ما هرگز دچار مغالطه نمی‌شدیم.
2. تفسیر روان‌شناختی از قیاس قادر به توضیح اعتبار یا عدم اعتبار برخی استنتاج‌ها نیست (§۳۱).

کتاب درآمدی بر روابط موضوعی و روان شناسی خود اثر مایکل سنت کلر نشر نی

روانشناسی گرایی، نسبی‌ گرایی و نقد نهایی هوسرل

همچون فرگه، هوسرل نیز روان‌گرایی را به مواضع فلسفی نامعتبر مرتبط می‌داند. اما برخلاف فرگه که بر ایده‌آلیسم ذهنی و سولیپسیسم تأکید داشت، هوسرل روان‌گرایی را شکاکیت و نسبی‌گرایی می‌داند. او استدلال می‌کند که همه اشکال روان‌گرایی، گونه‌ای از «نسبی‌گرایی نوعی» یا «انسان‌گرایی» هستند و این نسبی‌گرایی «نامعقول» است.

مهم‌ترین استدلال‌های او علیه نسبی‌گرایی نوعی عبارت‌اند از:

۱. اصل عدم تناقض بخشی از معنای حقیقت است، بنابراین یک اندیشه نمی‌تواند برای یک گونه صحیح و برای گونه‌ای دیگر نادرست باشد.
۲. حقایق جاودانه‌اند، بنابراین وابسته به زمان و مکان نیستند.
۳. اگر حقیقت نسبی باشد، آنگاه وجود جهان نیز نسبی خواهد بود، زیرا جهان همبسته‌ای از نظام ایدئال همه حقایق است (§۳۶).

نقد سه پیش‌داوری درباره روانشناسی گرایی

هوسرل سه پیش‌داوری را که روانشناسی گرایی بر آن‌ها مبتنی است، رد می‌کند:

۱. نسخه‌های منطقی که برای تنظیم فرآیندهای روان‌شناختی ارائه می‌شوند، باید بنیان روان‌شناختی داشته باشند.

  • نقد: نسخه‌های منطقی در منطق به‌عنوان یک دانش نظری غیرهنجاری ریشه دارند (§۴۱).

۲. از آنجا که منطق به ایده‌ها، قضاوت‌ها و استدلال‌ها می‌پردازد، و این‌ها پدیده‌های روان‌شناختی هستند، پس منطق باید مبتنی بر روان‌شناسی باشد.

  • نقد: اگر این استدلال صحیح باشد، آنگاه باید بپذیریم که ریاضیات نیز شاخه‌ای از روان‌شناسی است، که پیش‌تر توسط فرگه و دیگران رد شده است (§۴۵).

۳. خود-بداهت یک پدیده روان‌شناختی است، بنابراین منطق باید قوانین روان‌شناختی آن را مطالعه کند.

  • نقد: منطق درباره شرایط خود-بداهت سخنی نمی‌گوید. حقیقت پیش از خود-بداهت وجود دارد.

6. نقدهای اولیه بر استدلال‌های هوسرل

روانشناسی گرایی یا مکتب اصالت روانشناسی

در حالی که آنتی‌ سایکولوژیسم فرگه چندان مورد توجه قرار نگرفت، «مقدمه‌ای بر منطق محض» هوسرل در فاصله سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۲۰ موضوع بحث‌های گسترده‌ای در محافل فلسفی آلمانی‌زبان بود. در اینجا تنها به برخی از انتقادات مهم اشاره می‌شود، بی‌آنکه به بررسی قوت و ضعف آن‌ها پرداخته شود.

یکی از جدی‌ترین نقدها از سوی مکتب نئوکانتی‌های جنوب آلمان مطرح شد. این مکتب با دیدگاه هوسرل که منطق را به‌عنوان یک علم نظری بنیان منطق هنجاری-عملی می‌دانست، مخالفت داشت. ریچارد کرونر (۱۹۰۹) در دفاع از این دیدگاه استدلال کرد که قوانین منطقی ماهیتی امری دارند و این اوامر بر ارزش‌ها استوارند. او تأکید داشت که همه جملات دستوری را نمی‌توان به گزاره‌های غیرهنجاری و نظری تقلیل داد؛ به‌ویژه جملات امری شرطی با جملات امری قطعی تفاوت دارند. برای مثال:

  • جمله شرطی: «اگر می‌خواهید سوارکاری ماهر باشید، باید بتوانید اسب را کنترل کنید.»
  • جمله قطعی: «یک جنگجو باید شجاع باشد.»

استدلال کرونر

کرونر استدلال کرد که در جملات قطعی، رابطه بین گزاره نظری و امری معکوس است و اعتبار جمله نظری از جمله هنجاری ناشی می‌شود. او این منطق را به حوزه اخلاق و همچنین منطق تعمیم داد و بر این باور بود که اصل بنیادین منطق چنین گزاره‌ای است: «هر متفکری باید حقیقت را در نظر بگیرد.»

دیگر انتقادات

انتقادات دیگری نیز بر تمایز قاطع میان قوانین منطقی و قوانین روان‌شناختی از سوی هوسرل و فرگه وارد شد. از جمله موریس شلیک (۱۹۱۰) که به مخالفت برخاست و بیان کرد که ساختارهای منطقی، استدلال‌ها و مفاهیم حاصل فرآیندهای روان‌شناختی هستند و اگر قوانینی منطقی وجود دارند، پس باید قوانین روان‌شناختی دقیقی نیز وجود داشته باشند. او همچنین استدلال کرد که قوانین منطقی مستقل از ذهن نیستند و تنها در بستر تجربه ذهنی معنا می‌یابند.

جراردوس هایمانس (۱۹۰۵) نیز با تردید به این ایده نگریست که قوانین منطقی مستقل از تجربه‌اند. او اظهار داشت که شناخت ما از قوانین منطقی تنها به این دلیل مستحکم‌تر به نظر می‌رسد که هر روزه در زندگی با آن‌ها سر و کار داریم و آن‌ها را تجربه می‌کنیم.

علاوه بر این، برخی فیلسوفان مانند ویلهلم اوربان و ویلهلم ووندت از منظر نسبی‌گرایی گونه‌ای به هوسرل انتقاد کردند. اوربان تأکید داشت که اگر گونه‌های زیستی کاملاً متفاوت باشند، نمی‌توان گفت که محتواهای یکسانی در استدلال‌های منطقی آن‌ها وجود دارد. ووندت نیز معتقد بود که هوسرل تعریف روشنی از مفهوم «بداهت» ارائه نمی‌دهد و استدلال‌های او در نهایت به یک دور منطقی منتهی می‌شوند.

در مجموع، بسیاری از منتقدان بر این باور بودند که منطق نمی‌تواند از روانشناسی جدا باشد، زیرا احکام منطقی در بستر ذهن شکل می‌گیرند. این انتقادات نشان‌دهنده چالش‌هایی بود که هوسرل و مدافعان او در برابر دیدگاه‌های سایکولوژیستی با آن مواجه بودند.

۷. ارزیابی‌های مجدد اخیر

1. انتقاد به دیدگاه فرگه و هوسرل درباره‌ی قوانین منطقی

  • جی. جی. کاتز (J.J. Katz) و منتقدان دیگر معتقدند که فریگه و هوسرل به‌اشتباه قوانین روان‌شناختی را مبهم و نادقیق فرض کرده‌اند.
  • رشد منطق در قرن بیستم (مثل منطق شهودی، پارامتناقض و منطق ربط) نشان داده که قوانین منطقیِ کلاسیک فریگه و هوسرل نه‌تنها یگانه نیستند، بلکه حتی اصل امتناع تناقض نیز در برخی نظام‌های منطقی نقض می‌شود.

2. چالش با ضرورت قوانین منطقی

  • برخی همچنان منطق را «الگوی حقیقت ضروری» می‌دانند، اما دیگران این جایگاه را زیر سؤال می‌برند.
  • جرالد ماسی (Gerald Massey) معتقد است که پذیرش پایان‌ناپذیری کلیسا (Church’s Thesis) باعث شده منطق و ریاضیات جایگاه «ضرورت منطقی» خود را از دست بدهند، زیرا این پایان‌ناپذیری یک فرضیه‌ی اثبات‌ناپذیر است.
  • کواین (Quine) نشان داده که اگر تمایز میان گزاره‌های تحلیلی و ترکیبی نسبی باشد، ضرورت و پیشین‌بودگی منطقی نیز از بین می‌روند.

3. تحلیل دیدگاه توصیفی منطق

  • فریگه و هوسرل، مانند روان‌شناسی‌گرایان، منطق را امری توصیفی می‌دانند؛ اما در ماهیت موضوعات منطقی اختلاف دارند (ایده‌آل در برابر روان‌شناختی). بااین‌حال، برخی معتقدند که این دیدگاه توصیفی از ابتدا دچار اشکال است.

4. نقد استدلال‌های هوسرل علیه نسبی‌گرایی

  • هوسرل مدعی است که نسبی‌گرایی حقیقت را متناقض می‌کند، اما این استدلال نیز مصادره به مطلوب است.
    اگر حقیقت را «حقیقت-برای-یک‌گونه» (truth-for-a-species) تعریف کنیم، می‌توان پذیرفت که یک گزاره برای یک گونه‌ی خاص درست و برای گونه‌ی دیگر نادرست باشد، بدون نقض اصل امتناع تناقض.

5. احیای دیدگاه روان‌شناسی‌گرایانه‌ی بنو اردمان (Benno Erdmann)

  • اردمان معتقد بود که قوانین منطقی حد تفکر انسان را توصیف می‌کنند. هوسرل این دیدگاه را رد کرد، اما جک می‌لند (Jack Meiland) از اردمان دفاع کرده و استدلال می‌کند که انسان‌ها ممکن است اصل امتناع تناقض را رد کنند اما در واقع خلاف آن نمی‌اندیشند.

6. امکان تغییرپذیری منطق

  • اگر قوانین منطق، محدودیت‌های شناختی ما را بیان می‌کنند، چگونه می‌توان تصور کرد که منطقی کاملاً متفاوت ممکن باشد؟

رمل نان (Remmel Nunn) با مقایسه‌ی انسان با رایانه‌های دارای «زبان ذهنی» (Language of Thought) استدلال می‌کند که همان‌طور که رایانه‌ای با یک جدول ماشینی خاص نمی‌تواند فراتر از آن پردازش کند، انسان نیز ممکن است محدود به منطقی خاص باشد. اما این بدین معنا نیست که منطق دیگری در شرایط متفاوت ممکن نیست.

به‌ طور کلی، این ارزیابی‌ها نشان می‌دهند که استدلال‌های فرگه و هوسرل در دفاع از ضد روانشناسی گرایی همچنان مورد مناقشه‌اند و برخی منتقدان با استفاده از تحولات منطقی و فلسفی قرن بیستم، دیدگاه‌های آنان را به چالش کشیده‌اند.

۸. ادامه‌ی داستان

بحث طولانی درباره‌ی روانشناسی‌ گرایی در کشورهای آلمانی‌زبان سرانجام با آغاز جنگ جهانی اول به پایان رسید. این جنگ فضایی فکری را پدید آورد که در آن حمله به همکاران امری کاملاً نامناسب تلقی می‌شد. افزون بر این، جنگ باعث شد که میان روان‌شناسان و فیلسوفان تقسیم کار روشنی شکل بگیرد: فیلسوفان بر وظیفه‌ی ایدئولوژیک ستایش از «نبوغ جنگی» آلمان تمرکز کردند، در حالی که روان‌شناسی تجربی به آموزش و ارزیابی سربازان پرداخت. پس از جنگ، هم فلسفه‌ی دانشگاهی (ضدطبیعت‌گرایانه) و هم روان‌شناسی تجربی ناچار بودند خود را با محیط فکری‌ای که نسبت به علم، عقلانیت و دانش نظام‌مند خصمانه بود، سازگار کنند. پروژه‌ی فلسفه‌ای علمی‌گرا که روان‌شناسی تجربی را به‌عنوان ستون مرکزی خود داشت، به‌سرعت حمایت خود را از دست داد و بدین ترتیب، اتهام روان‌شناسی‌گرایی دیگر نمی‌توانست نقش محوری ایفا کند.

فلسفه‌ی آلمانی زبان در اوایل قرن بیستم تأثیری عمیق و ماندگار بر فلسفه‌ی بسیاری از کشورهای دیگر، به‌ویژه در جهان انگلیسی‌زبان، داشت. برای مدتی، استدلال‌های فرگه و هوسرل علیه روانشناسی‌ گرایی‌ستیزی حتی به سطح یک دستاورد نمونه‌وار در فلسفه ارتقا یافت: «بالأخره در فلسفه پیشرفت هم وجود دارد!» . با این حال، همان‌گونه که در بخش پیشین اشاره کردم، این ارزیابی از روان‌شناسی‌گرایی‌ستیزی اکنون به‌طور گسترده مورد مناقشه است.

کلام آخر

البته کشورهای دیگر نیز بحث‌های خاص خود را درباره‌ی رابطه‌ی میان روان‌شناسی و فلسفه داشتند. در بریتانیا، برای مثال، جورج فردریک استوت و جیمز وارد بر اهمیت فلسفی روان‌شناسی تأکید می‌کردند؛ ایده‌آلیست‌های بریتانیایی مانند فرانسیس هربرت بردلی و برند بلنشارد نسبت به روان‌شناسی نظر مثبتی داشتند، هرچند آن را دارای اعتبار فلسفی نمی‌دانستند؛ و واقع‌گرایانی چون جان کوک ویلسون، برتراند راسل، هربرت جوزف و هارولد آرتور پریچارد بر جدایی این دو حوزه اصرار می‌ورزیدند. برای پریچارد، روان‌شناسی حتی یک «علم واقعی» نیز به شمار نمی‌آمد.

در سراسر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، روانشناسی همچنان تأثیر قابل توجهی بر فیلسوفانی داشت و دارد که مایل‌اند فلسفه را بر پایه‌ای علمی استوار کنند. کواین در دهه‌ی ۱۹۶۰ به‌طور مشهور خواستار بازگشتی به روان‌شناسی‌گرایی شد. چنین درخواست‌هایی اتهام روانشناسی‌ گرایی را زنده نگه داشته‌اند. در میان متهمان می‌توان نام‌هایی چون رودلف کارنپ، مایکل دامت، پیتر گیچ، نلسون گودمن، توماس کوهن، جان مک‌ داول، کارل پوپر، ویلفرید سلرز و لودویگ ویتگنشتاین را یافت.

source

توسط chehrenet.ir