در میان تمام انیمیشن‌های دوران رنسانس دیزنی، «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) لقب بهترین پویانمایی تمام دوران را با خود حمل می‌کند. کیفیت بالای ساخت، متفاوت بودن روایت و البته توجه و تمرکزش بر یک مضمون تاثیرگذار، آن را همچنان پس از گذر سه دهه به اثری تکرارنشدنی بدل کرده است.

مجله تایم در سال ۲۰۱۴، این انیمیشن را به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های تمام دوران معرفی کرد که چنین چیزی بسیار قابل تحسین است. اما به گفته برخی از منتقدین در عمق مفهوم روایت آن، لایه‌های معمابرانگیزی وجود دارد که گویا سازندگان قصد داشتند که با استفاده از زیبایی‌شناسی خوب و داستانی گیرا، روی اصل ماجراهای اثر نیز سرپوش بگذارند. به هر حال، در نگاهی عمیق‌تر برای درک بهتر موفقیت‌های «دیو و دلبر»، باید توجه داشت که این تنها یک نوستالژی خوش‌ساخت نیست، بلکه شاهکاری فراموش‌نشدنی است که در امر زیبایِ تخیل و یکتا بودن، بیننده را مغلوب کشش‌های داستانی خود می‌کند.

اقتباس دیزنی از افسانه‌های معروف

انیمیشن دیو و دلبر

«دیو و دلبر» یکی از بهترین انیمیشن‌های جهان و محصول دوران اوج رنسانس دیزنی است؛ دورانی که این کمپانی بر پایه‌ی ساختارهای انیمیشن‌سازی دهه سی خود، برای آثارش ساختمانی تازه ساخت و سپس به سراغ افسانه‌های معروف رفت و آن‌ها را با قراردهای جدید پیوند داد. یکی از انتخاب‌های کمپانی دیزنی برای ساخت این انیمیشن، افسانه‌ پرآوازه‌ی «La Belle et la Bête» (دیو و دلبر)، نوشته‌ی گابریل-سوزان بربو دو ویلنوو، رمان‌نویس فرانسوی بود که توانست با شیرجه زدن به عمق داستان خارق‌العاده‌ی این رمان، روایت کاملا جدیدی را در دهه‌ی ۹۰ میلادی روی پرده‌ی نقره‌ای ببرد. درواقع داستانِ‌ هردوی آن‌ها در سطح رویی، همسان هستند و درون‌مایه و لحن نسخه‌ی رمان، تقریبا بدون تغییر زیادی به اثر منتقل شد. برخی از شخصیت‌ها و عناصر داستانی مانند جادوگر (افسونگر)، گل رز طلسم شده و پدر بِل نیز باقی ماندند، اما در زیر متن تغییراتی اساسی ایجاد شد. در روایت جدید، افسونگر یک دلیل منطقی برای نفرین کردن شاهزاده داشت و گل رز آشکارا با شخصیت دیو در ارتباط بود.

همچنین یک کاراکترِ شرور و بدجنس به قصه اضافه شد که کشمکش‌های داستانی را جذاب‌تر کند. روایتی که پیرامون شخصیت هیولا در جریان بود به شدت دراماتیزه شد، از این‌رو نفرین (که اکنون دیگر قابل درک بود) به یک نقطه‌ی‌عطف درخشان برای طراحی قوس شخصیتی او در نظر گرفته شد تا مخاطب از این طریق، تغییرات مهمِ ویژگی‌های درونی‌اش را بهتر ببیند. درنهایت دیزنی با وجود یک داستان خیالی که رنگ‌وبوی افسانه‌ها را دارد، موفق شد که در اوج سادگی و بدون پرداخت‌هایی پیچیده و غیرقابل فهم، انیمیشینی را خلق کند که برای سال‌های طولانی در اعماق ذهن مخاطبان ریشه بزند.

یک قرن با استودیو والت دیزنی؛ کلاس درس انیمیشن‌سازی

برتری در شخصیت‌پردازی

انیمیشن دیو و دلبر

شخصیت‌پردازی هرکدام از کاراکترهای اصلی، یعنی بل و دیو و شخصیت‌های مکمل، یعنی گاستون و موریس با خصوصیاتی طراحی شده‌اند که مخاطب به سرشت واقعی‌شان نزدیک می‌شود. بل یکی از زیباترین و جذاب‌ترین شخصیت‌های کارتونی دیزنی است که طراحی رفتار و ویژگی‌های ظاهری‌اش -با آن ظرافت دوست‌داشتنی‌اش- برمبنای شخصیت جودی گارلند انجام شد. در خصایص ذاتی او، صداقت و بی‌گناهی منحصربه‌فردی وجود دارد که کمی با بازیگوشی و کنجکاوی همراه شده است.

از طرفی در ظاهر هیولا، نشانه‌هایی از شمایل گرگ، شیر، خرس، گاومیشِ کوهان‌دار و گراز دیده می‌شود که به زیبایی در یکدیگر ترکیب شده‌اند. او هیولایی ترسناک و خشمگین اما در عین‌حال دوست‌داشتنی و همدلی‌برا‌نگیز -چه برای بل و چه در قلب مخاطبان- است. دیو کاملا در نقطه‌ی مقابل شخصیت پلید و هیولاوار گَستان قرار می‌گیرد، آن هم به شکلی که مخاطب از گستان با وجود رفتارهای جالبی که دارد، بی‌نهایت متنفر است و حتی شاید در صحنه‌های آخر از مرگش به دست دیو، خوش‌حال می‌شویم!

درکنار تمام این‌ها، ارتباط صمیمانه‌ی بل و پدرش موریس بر ساختار درام قصه افزوده است؛ رابطه‌ای که توانسته در گوشه‌ای از داستان، بین همه‌ی فراز و فرودها، توجه ما را بیشتر به کل ماجرا جلب کند. بدون‌شک دیگر کاراکترهای انسانی،‌‌ نمادی از استعدادهای وصف‌ناپذیر سازندگان این اثر هستند؛ شخصیت‌هایی که اکنون به خاطر نفرین جادوگر در نقش شغل‌های سابق‌شان و در هیئت اشیایی خلاقانه و جذاب، جانی تازه پیدا کرده‌اند.

آن‌ها مانند شخصیت‌های واقعی انسانی، سرشار از احساسات هستند. بنابراین با هر لحظه و اتفاقی که پیرامون شخصیت بل و هیولا رقم می‌خورد نیز غمگین، ناراحت و خوش‌حال می‌شوند و حتی آن‌ها را حمایت و همراهی می‌کنند و این‌گونه است که با شمایل خیالی و دور از ذهن‌شان، لحظاتی هیجان‌انگیز را می‌آفرینند. وقتی به چنین خصوصیات مثبت و جذابی نگاه می‌کنیم (که بدون چالش زیاد با مخاطبان ارتباط میگیرند)، واقعا به وجد خواهیم آمد.

30 بازی برتر دیزنی؛ ماجراجویی در جهان‌های خاطره‌انگیز

روایت عاشقانه‎‌ی بل و هیولا

انیمیشن دیو و دلبر

روایت عاشقانه‌‌ای که میان هیولا و بل رقم می‌خورد، ما را به یاد این استدلال در دنیای فیلمنامه نویسی می‌اندازد: اثر باید داستان خوبی برای‌مان بگوید و تجربه‌ای در ما پدید آورد که هرگز نداشته‌ایم. بنابراین عشق هردو کاراکتر نسبت به یکدیگر، در نگاه اول اتفاق نمی‌افتد (مانند آثار کلیشه‌ای)، بلکه آن‌ها ابتدا دشمن یکدیگر بودند و به مراتب –با تجربه‌ی زیستی و شناخت_ احساسات در قلب‌شان ریشه می‌دواند. چنین برخوردی، حداقل تا آن زمان در فیلم‌های دیزنی دیده نمی‌شد و درنهایت خود این نگاهِ جدید، منجر شد که یکی از زیباترین روایت‌های عاشقانه به تصویر کشیده شود.

اگر به آثار دهه‌های اخیر نگاه کنید، متوجه منطق در داستان‌های عاشقانه (با وجود این‌که کامل نیستند) خواهید شد. در دهه‌ی ۹۰ میلادی، این جریان به شکل دیگری بود. درواقع آن دوران در آمریکا، مفهوم فمنیست معنای جدیدی را تجربه می‌کرد که مستقیما هم بر خیلی از چیزها تاثیر می‌گذاشت. بنابراین احتمال می‌رود که ارتباط شخصیت‌های این انیمیشن، مطابق با چنین قراردهای فکری و اجتماعی تعریف شده است. به همین منظور، تعاملات بینِ هیولا و بل در یک پویایی دو طرفه پیش می‌رفت، مانند لحظه‌ی غذا دادن به پرندگان در برف. به طور مشخص، در آن زمان ما شخصیت‌های زنِ منفعل را کمتر می‌بینیم. آن‌ها در هر شرایطی، درگیر تابوهای فرهنگی نمی‌شدند و حتی مبارزاتی هم با اتفاقات ناخوشایند داشتند و از طرفی هم می‌توانستند که در زندگی، جهان شخصی خود را پیش ‌ببرند.

علی‌رغم تمام این تفاسیر، برخی معتقد هستند که «دیو و دلبر» در بطن مضمون قصه‌ی خود، یک نوع سوء‌استفاده و یا شاید سندرم استکهلم را پنهان کرده است. آن‌ها باور دارند که تحت‌ هر شرایطی و با هر نگاهی، بل زندانی هیولا بوده است. در معنای گسترده‌تر، بل شخصیتی را یادآوری می‌کند که بیشتر یک نیروی محرک برای تغییر زندگی و سرنوشت هیولا نقش داشته است، نه صرفا شخصی که تلاش می‌کند تا به زندگی خود معنا ببخشد. حتی از سوی دیگر، چه در آمدن بل به قصر و چه در پرده‌ی سوم داستان (زمانی که بل قصد رفتن دارد)، گویا هیولا و باقی شخصیت‌ها، تنها به منظور نیاز شخصی و رسیدن به اهداف خودشان، قصدِ جلب‌توجه و نگه‌داشتن او را داشته‌اند.

اما در انیمیشن «دیو و دلبر»، چیزهایی هستند که این نوع استدلال‌ها را تا حد زیادی نیز رد می‌کند. برای نمونه، بارها بل را در هیئت شخصیتی می‌بینیم که با افراد احمق مقابله می‌کند و یا حتی اهل مطالعه و دنیای کتاب است که خود این مسئله، گویای یک شخصیتی‌ست که شاید توانِ ‌ذهن آگاهی کردن را داشته باشد، پس احتمالا بر مسائل پیش‌رو واقف است. اما در هر صورت چنین مواردی، استدلال‌های قبلی را تمام‌وکمال رد نمی‌کند که اتفاقا کاملا هم منطقی است! پس انیمیشن «دیو و دلبر»، قطعا دارای مفاهیمی چندگانه است که تعدای از آن‌ها، علاوه بر متناقض بودن‌شان، درست به نظر می‌رسند.

زمانی که عمیق‌تر به این پویانمایی نگاه می‌کنیم، متوجه خواهیم شد که بل با انتخاب خودش، درکنار دیو مانده و اتفاقا بعدتر هم به او کمک می‌کند و یا نگرانش می‌شود. از طرفی، همیشه درمقابل گستان توان مقابله و مبارزه دارد و این یعنی احتمالا متوجه مسائل پیش‌رو است، پس استدلال دیوانگی و بیمار بودن او تا حدی کنار می‌رود! پذیرش دوست داشتن هیولا و به زبان آوردن این جمله از سوی بل، ما را متقاعد می‌کند که ابدا دیزنی قصد نداشته است که در ذهن‌مان تعلیق ایجاد کند. برای مفهوم سندرم استکهلم یک دلیل وجود دارد، آن هم متعلق به زمانی‌ست که دیو درنهایت بل را آزاد کرد و می‌توان این را نشانی از مهربانی و دلسوزی او دانست. اما مشهودترین مسئله‌ی پیرامون اثر، شخصیت دیو است که تمام رفتارها و ظاهر بیرونی او (خارج از شمایل هیولا مانندش)، واقعا جذاب و گیرا طراحی شده است و از یک جایی به بعد، بدون نگاه کردن به منطق‌ها، می‌پذیریم که او فرد دوست‌داشتنی‌ای است.

حال همه‌ی این‌ها، تفاسیری هستند که قابل قبول به نظر می‌رسند. اما همچنان نمی‌دانیم که دیزنی عامدانه قصه را برای مخاطب، باورپذیر کرده است یا نه، زیرا همانطور که گفتیم، احتمالا استدلال‌های تاریکی هم در آن نهفته باشد. بنابراین خیلی از موارد، همچنان جای بحث دارد. در هر صورت انیمیشن «دیو و دلبر» (حتی برای خود من)، هنوز هم یکی از شاهکارهای دیزنی به شمار می‌رود که توانسته از دوران کودکی تا همین لحظه، تاثیری تما‌م‌قد بر جهان ذهنی‌مان بگذارد.

یکی دیگر از موضوعات پیرامونِ «دیو و دلبر»، تقابل مفهوم انسانیت یا فقدان آن است. مانند اقتباس دیزنی از گوژپشت نوتردام که این سوال را پیش کشید: هیولا کیست و مرد کیست؟ تضاد بین گستان و هیولا آنقدرها هم سطحی تعریف نمی‌شود، یعنی این‌که فقط بحث دوست داشتن و یا نداشتنِ آن‌ها درمیان نیست. پرسشی که اینجا مطرح می‌شود، درباب ویژگی‌های‌ست که اتفاقا هردوی آن‌ها از آن برخوردار هستند؛ یکی در اعمال گذشته‌ و ظاهرش و دیگری در باطنی که اکنون دارد. اما زمانی که لایه‌به‌لایه در سطح‌های زیرین کاوش می‌کنیم، اتفاقا ویژگی‌های مشابه‌ی آن‌ها را می‌پذیریم، زیرا هر دو مرد پرخاشگر و انتقام‌جو هستند –که البته دلایل‌اش را کنار می‌گذاریم- تا مسئله‌ی وجود چنین تشابهی را بیابیم.

بل درست خود را در مرکز این مثلث عشقی قرار داده است و مهم‌تر از همه، تنها شخصی‌ست که تمایلِ مقابله یا دوستی با آن‌ها را دارد. هیولا دوست ندارد که بل آسیب ببیند و بر این موضوع واقف است، درحالی که گستان متوجه آسیب و خودخواهی‌اش نسبت به بل نیست و گویی در نهاد خود، چیزی بیشتر از شرارت و خودخواهی ندارد! تقابل میان آن دو زمانی معنا می‌یابد که در پایان -خوب و بد، خیر یا شر- را در طراحی ظاهری شخصیت‌های‌شان می‌بینیم. درواقع گستان، انسانیت خود را به شکل طعنه‌آمیزی از دست می دهد. حال از سوی دیگر، هیولا به لطف یک زنِ خوب که درونیاتی دوست‌داشتنی دارد، تأملات زیادی را در خود به دست می‌آورد؛ و این یک پیام ساده، اما زیباست. بنابراین، تعجبی ندارد که  «دیو و دلبر» در فهرست بهترین انیمیشن‌های عاشقانه جایگاه ثابتی دارد.

10 حقیقت جالب مخصوص بزرگسالان درباره انیمیشن‌های دیزنی

دیو و دلبر نماد دیزنی است

Beauty & the Beast

به طور مشخص، کمپانی دیزنی به عنوان استودیویی شناخته می‌شود که در پرداخت و ساخت داستان‌های‌ آثار خود، قدرت عجیبی دارد و ما معمولا قصه‌هایی را می‌بینیم که فضا، روایت و درون‌مایه‌ی آن‌ها، در دورترین نقطه‌ی ذهن‌مان هم عبور نکرده است. انیمیشن «دیو و دلبر»، دقیقا یکی از فیلم‌های اوج رنسانس دیزنی به حساب می‌آید که داستان‌اش هنوز هم پس از گذر ۳۴ سال، جهان خاصی را به نمایش می‌گذارد.

اگر بخواهیم درباره‌ی دلایل این حد از شیفتگی مخاطبان بعد از هربار دیدن آن صحبت کنیم، در مرحله‌ی نخست باید به قدرت انیماتورهای‌اش اشاره کرد. تغییر حرکت کاراکترها بسیار دقیق و ملموس انجام شده است که برای امکانات ۳۴ سال پیش، واقعا شگفت‌آور به نظر می‌رسند. از طرفی تصویرسازی‌ها که طراحیِ بی‌نظیر و دقیق قصرِ گوتیک‌مانند، کاراکترهای انسانی و غیر انسانی، لباس‌ها و رنگ‌های خالصانه‌و‌غنی را شامل می‌شوند، واقعا در نوع خود خارق‌العاده هستند و به طرز آشکاری، پس‌زمینه مانند نقاشی‌های واقعی است. آلن منکن با ساخت دنیای افسانه‌ای در موسیقی متن و غلتاندن آن در حسی از غم، حسرت و درواقع تلخی‌و‌شیرینی، چیزی که یک فیلم برای بهتر شدن احتیاج دارد را ایجاد کرده است.

«دیو و دلبر» نماد تمام‌عیار شکوه و قدرت دیزنی است؛ اثری که درکنار گروهی از هنرمندانِ خلاق و تکنیکال، توانست که همواره در اوج باقی بماند. شاید داستان ساده و بی‌شیله‌وپیله به نظر برسد اما در عمق خود، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. بدون تردید، «دیو و دلبر» انیمیشنی درجه یک است. جهانی که به نمایش می‌گذارد، گویای چنین مفهومی‌ست که قطعا بر ساختارهای یک اثر هنری خالصانه و اصیل تکیه داده است و احتمالا تا دهه‌های بعدی هم، نوستالژی‌ای تکرار نشدنی باقی خواهد ماند.

منبع: cbr

source

توسط chehrenet.ir