«ماریا» آخرین قسمت سه‌گانه پابلو لارائین، کارگردان چهل و هشت ساله شیلیایی، درباره زنان بانفوذ قرن بیستم میلادی است. فیلم اول او «جکی» (Jackie) محصول ۲۰۱۷، درباره ژاکلین کندی، همسر جی‌اف کندی، رئیس‌جمهور ترورشده ایالات متحده، در روزهای بعد از ترور همسرش بود که ناتالی پورتمن نقش‌اش را بازی کرد. فیلم دوم «اسپنسر» (Spencer) محصول ۲۰۲۱، درباره پرنسس دایانا، شاهدخت ولز با نام اصلی دایانا فرانسس اسپنسر و همسر اول چارلز سوم و زندگی‌اش در کاخ باکینگهام بود که کریستن استوارت نقش‌اش را ایفا کرد. و حالا فیلم سوم و آخر متفاوت از دو سوژه دیگر، درباره ماریا کالاس، بزرگ‌ترین خواننده اپرای زن جهان است که آنجلینا جولی نقش‌اش را بازی کرده است. هر سه فیلم بیش از آنکه زندگینامه‌ای باشند، پرتره‌ای روانشناختی از زنان بانفوذ و قدرتمند قرن بیستم هستند که شخصیت آسیب‌پذیر و روان رنجورشان آن‌ها را از دیگر زنان شاخص آن دوره، متفاوت می‌کند. و هر سه فیلم فقط درباره این شخصیت‌ها نیستند، در واقع اقتباسی آزاد از این شخصیت‌ها هستند که به گونه‌ای با شخصیت خود بازیگران‌شان در هم آمیخته‌ و این عامدانه است. نقد فیلم «ماریا» را در این مطلب بخوانید.

هشدار: در نقد فیلم «ماریا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

«ماریا» در آخرین روزهای زندگی ماریا کالاس بزرگ در اواخر دهه هفتاد میلادی می‌گذرد؛ روزهای بازنشستگی و افول او در آپارتمانش در پاریس که در تنهایی مطلق سپری می‌شوند. نه خانواده‌ای نه دوست نزدیکی و نه حتی همکاری، تنها همراهان او دو خدمتکار وفادارش هستند که کالاس، به عنوان زنی خودشیفته و مبتلا به بیماری‌ روانی، با آن‌ها رفتار مهربانانه‌ای ندارد. اگرچه آن‌ها عمیقاً نگران سلامتی او و وضعیت روحی‌اش هستند. ماریا چند سالی است که دیگر روی صحنه نمی‌رود. صدایش را از دست داده است و ظاهراً توانایی و تمایلی به بازگشت به روزهای اوج را هم ندارد. افول خود را در آغوش گرفته و در وضعیتی خودویرانگرانه به سر می‌برد. از نگاه ماریا اگر صدایی برای خواندن نداشته باشد، هویتی ندارد، بنابراین، لزومی برای حضور و دلیلی برای بودن ندارد.

اینکه ماریا چرا و چطور صدایش را از دست داده، بر ما مشخص نیست. همان‌طور که خیلی چیزهای دیگر مشخص نیست و کارگردان هم، چنانچه از دو فیلم دیگر سه‌گانه‌اش پیداست، دلیلی برای توضیح آن‌ها نمی‌بیند. چرا که از اساس قصد ساختن یک فیلم زندگینامه‌ای را ندارد. قرار نیست این فیلم‌ها حتی چندان به واقعیت هم وفادار باشند، گرچه بر اساس واقعیت ساخته شده‌اند. آنچه لارائین در هر سه فیلم در تلاش برای به تصویر کشیدنش است، نزدیک شدن به روح و شخصیت این زن‌هاست؛ زنانی با شخصیت‌های پیچیده که هر یک به دلایلی با وجود شکوه و قدرت دور از تصور از درون شکننده‌اند. اگر ژاکلین کندی در «جکی» در تلاش برای درک موقعیت مهم خود و حفظ تصویر همسرش بعد از ترور است، یا دایانا در «اسپنسر» با ازدواج ترتیب‌داده‌شده و قوانین سرسختانه و کهنه کاخ سلطنتی بریتانیا دست و پنجه نرم می‌کند، ماریا در پیله افسردگی و زندانی که خودش برای خودش ساخته است، به استقبال مرگ می‌رود.

نقد فیلم «اینجا» رابرت زمه‌کیس؛ بلندپروازی در فرم، ضعف در قصه‌گویی

نقد فیلم ماریا

از آنجا که سرنوشت هر سه زن از پیش مشخص است، فیلمساز دلیلی نمی‌بیند قصه ماریا را سرراست و خطی از ابتدا تعریف کند. همان ابتدای فیلم صحنه مرگ او را که با لباسی سفید کف زمین آپارتمان بسیار مجللش افتاده است، نشان‌مان می‌دهد و بعد در زمان به جلو و عقب می‌رود. بیشتر در زمان حال می‌گذرد و ماریا را در وابستگی به قرص‌های متعدد، امتناع از غذا خوردن و ملاقات با پزشک معالجش، دستور دادن به خدمتکارانش برای جابه‌جا کردن هر روزه پیانو، خیالپردازی و یادآوری گذشته‌های دور از سال‌های نوجوانی در آتن تحت اشغال نازی‌ها تا اجراهای روی صحنه و رابطه عاشقانه‌اش با آری اوناسیس، تاجر معروف به نمایش می‌گذارد. البته وارد جزئیات هیچ‌یک از این اپیزودها نمی‌شود. در روایت غیرخطی و پراکنده‌اش، اطلاعات اندکی از زندگی گذشته ماریا به‌مان می‌دهد و بیشتر بر تنهایی شخصیت اصلی و مواجهه او با گذشته‌ای باشکوه و حالی تمرکز دارد که از شکوهش جز ظاهر زیبا اما بسیار نحیف ماریا و آپارتمانی فوق مجلل و مشتی خاطره امروز دردناک، چیزی باقی نمانده است.

اساساً تنهایی فرصتی برای بازبینی خود و مرور گذشته است. ماریا در این سال‌های افول که دیگر نمی‌تواند و نمی‌خواهد روی صحنه برود، تازه این مجال را پیدا کرده است که خود واقعی‌اش را ببیند. خود بدون صدایش را که از نگاهش بدون آن اصلاً تعریف و هویتی ندارد. او بارها در فیلم به ماهیت یک خواننده و رنجی که متحمل می‌شود، اشاره می‌کند. «هیچ‌کس نمی‌داند در درون یک خواننده چه می‌گذرد. چه رنجی برای بیرون کشیدن صدا از خودش و خواندن روی صحنه می‌برد.» جایی در فیلم هست که با خواهرش ملاقات می‌کند تا با او درباره گذشته حرف بزند اما بر خلاف او، خواهرش از گذشته دردناک‌شان عبور کرده و زندگی عادی‌اش را پشت سر می‌گذارد. او خطاب به ماریا می‌گوید: «تو هیچ‌وقت زندگی نکردی. گذشته و هنر را فراموش کن و کمی برای خودت زندگی کن.» اما ماریا هویتش را با صدایش و به‌خصوص با خواندنش روی صحنه تعریف می‌کند.

با این حال، نمی‌تواند مادرش را ببخشد که در بچگی‌شان به خاطر فقر او  خواهرش را مجبور به خواندن و تن‌فروشی می‌کرده. جایی از فیلم به کودک کار بودن خودش اشاره می‌کند و نگاه معترضانه و منتقدانه خود به این معضل مهم جهانی را بیان می‌کند. ماریا هم به خاطر فقر کودک کار بوده و با اینکه در ادامه مسیرش و با نبوغ و استعداد شگفت‌انگیز و منحصربه‌فردی که داشته، تبدیل به خواننده‌ای بزرگ شده است، اما هرگز نتوانسته با رنج ناشی از آن گذشته تاریک کنار بیاید. کودک کاری همچون او در واقع به کارش اعتیاد پیدا کرده و اگر در هر حالتی جز آن قرار بگیرد، خودش را تاب نمی‌آورد. روان‌رنجوری و خودشیفتگی بیمارگونه او که می‌تواند گریبان هر هنرمندی را بگیرد -چرا که از اساس هنر و نبوغ هنری با خودش چنین ویژگی‌هایی را می‌آورد- هم نتیجه هنرش است و هم گذشته دردناکی که توانایی عبور از آن را ندارد.

ماریا جایی از فیلم می‌گوید: «موسیقی رنج است. هیچ ملودی زیبایی از شادی به وجود نمی‌آید. این رنج است که موسیقی را می‌سازد.» ماریا کالاس فیلم «ماریا» اولین هنرمند موزیسینی است که چنین باوری دارد. رنج و هنر، رنج و موسیقی علت و معلول یکدیگرند. اینکه کدام علت و کدام معلول است، مشخص نیست. نمی‌توان گفت اساساً هر موزیسینی در زندگی‌اش رنج شدیدی را تجربه کرده که به این سمت کشیده شده، به‌خصوص این درباره کسانی که موسیقی در آن‌ها ذاتی است، قابل تشخیص و تعیین نیست. اما یک موزیسین واقعی باید رنج را بفهمد. شخصیت ماریا بدترین نوع رنج را در زندگی‌اش تجربه کرده است. اجبار به تن‌فروشی از سوی مادر چیزی نیست که کسی بتواند به راحتی از آن بگذرد. تفاوت ماریا و خواهرش در همین است. این شخصیت هنرمند و حساس ماریاست که به او اجازه نمی‌دهد ظلم مادرش را فراموش کند. او از همین رنج برای خواندن و اجرای روی صحنه استفاده می‌کند. اما در فقدان صحنه و آواز، همین رنج مثل خوره به جانش می‌افتد و تبدیل به عقده‌ای بزرگ می‌شود. روی صحنه و در دوران شکوه، خواندن و اجرا و تشویق‌ها، رنج را پنهان می‌کند. اما در فقدانش جسم و روح را در هم می‌شکند و این اتفاقی است که در سال‌های آخر عمر ماریا می‌افتد.

همچون رابطه رنج و آواز خواندن، رابطه مستقیمی بین خواندن و عشق هم وجود دارد. ماریا کالاس مثل تمام زنان دنیا و به‌خصوص زنان هنرمند، چنانچه شاعر بزرگ ما فروغ فرخزاد می‌گوید تمام زخم‌هایش از عشق است. او حالا در سال‌های تنهایی و دوری از صحنه درباره رابطه عاشقانه‌اش با آری اوناسیس که هرگز به ازدواج ختم نشد هم خیالپردازی می‌کند. یاد خاطراتش با او می‌افتد و حضورش را خیال می‌کند. فیلمساز اینجا هم قصد ندارد جزئیاتی درباره رابطه کالاس با آری اوناسیس در اختیارمان بگذارد. مهمانی آشنایی این دو و ابراز علاقه آری به ماریا را نشانمان می‌دهد و بعد به طور پراکنده، لحظاتی از رابطه آن‌ها را. کمی هم به رابطه‌شان با خانواده کندی با حضور شخص جی‌اف‌کی و البته اشاره همیشگی به رابطه‌اش با مرلین مونرو می‌پردازد.

۱۰ فیلم برتر درباره‌ موسیقی کلاسیک که باید ببینید

ژاکلین بعد از جی‌اف‌کی با آری ازدواج می‌کند. این در حالی است که آری تا پای مرگ ماریا را دوست دار اما هرگز با او ازدواج نمی‌کند. از نگاه ماریا دلیل ازدواج نکردنشان میل مرد قدرتمندی همچون آری  به کنترلگری است؛ ماریا زنی آزاد و غیرقابل کنترل است. اما در واقع مناسبات سیاسی و بازی قدرت است که باعث می‌شود آری ژاکلین کندی را برای ازدواج انتخاب کند. ماریا حتی بعد از مرگ آری همچنان در رنج عشق او می‌سوزد. انگار با رفتن آری است که ماریا دیگر صدایش را هم از دست می‌دهد. اما فیلم حتی در این باره هم موضع مشخصی ندارد. روی مسئله لاغری بیش از اندازه ماریا که گفته می‌شود یکی از دلایل افول صدایش بوده هم تأکید خاصی ندارد. به کمالگرا بودن ماریا و مصائب شهرت و زیر ذره‌بین بودن که یکی‌اش همین میل به ظاهری نحیف و مناسب با استانداردهای زیبایی زمانه است، اشاره می‌کند اما در آن‌ها عمیق نمی‌شود.

بیشتر به نظر می‌آید ما شاهد بخشی از زندگی آنجلینا جولی هستیم. جولی هم در سال‌های اخیر به‌خصوص بعد از جدایی از برد پیت از سینما و مرکز توجه بودن فاصله گرفته و بیشتر روی فرزندان و کارهای خیریه و بشردوستانه‌اش تمرکز کرده است. او هم به‌شدت در این سال‌ها وزن کم کرده و از نگاه و تمام وجناتش پیداست که با آن دختر شرّ و سرکش و بیش از اندازه متمرکز بر زیبایی فریبنده فرسنگ‌ها فاصله گرفته است. اینجاست که ماریا و جولی در هم تنیده می‌شوند. جولی برای حضور در این فیلم هفت ماه آموزش خوانندگی دیده و گرچه در فیلم لب می‌زند، به گفته لارائین در مراحل پس از تولید صدای جولی و ماریا با هم میکس شده است. این به نزدیک‌تر شدن جولی به ماریا کالاس کمک کرده و ما آن رنجی را که ماریا از آن حرف می‌زند، در تمام وجود جولی می‌بینیم اما مرز بین ماریای در رنج و جولی در رنج (که او هم از عواقب شهرت به اندازه کافی و یکسان لذت و رنج دریافت کرده است) محو می‌شود.

از آنجا که لب‌زدن احساس و واقعی بودن را از خواننده می‌گیرد، با نماهای نزدیک دوربین لارائین روی چهره جولی، گاهی ماریا را فراموش می‌کنیم. در این لحظات این جولی است که رنج تنهایی و فقدان شهرت در عین آسیب دیدن از شهرت را لخت و عور پیش چشم‌مان می‌گذارد. بنابراین، «ماریا» بیشتر از آنکه فیلم ماریا کالاس باشد، فیلم آنجلینا جولی است. عدم تأکید فیلمساز روی خوانندگی شخصیت -ما بیشتر نخواندن یا بد خواندن ماریا را می‌بینیم تا خواندن روزهای اوجش را که نقطه ضعف فیلم هم هست- این گمانه‌زنی را در ذهن پررنگ‌تر و محتمل‌تر می‌کند. به همین خاطر، بیش از هر چیزی بازیگری جولی که مهم‌ترین و شاید تنها نقطه قوت فیلم است، به چشم می‌آید. اگرچه در لحظات لب زدن تأثیرگذاری‌اش کمتر می‌شود. با این حال، نمی‌توان گفت این فیلم نقطه بازگشت جولی به سینماست. این هم از مشکلات بازیگری در فیلم‌های موسیقی و خواننده‌محور سینمای هالیوود است؛ بازیگر اگر خواننده نباشد سخت بتواند نقش یک خواننده را درست دربیاورد. چرا که احساس لازم را به مخاطبش منتقل نمی‌کند.

به طور کلی، فیلم لارائین از فقدان عمق احساسی ضربه می‌خورد. روایت غیرخطی و پراکنده‌اش و گذر از خرده‌روایت‌هایی که در قصه شخصیت ماریا کالاس مهم هستند، باعث می‌شود فیلم تأثیرگذاری احساسی لازم را نداشته باشد. بیشتر با دیالوگ‌ها و بازی جولی ما با رنج نخواندن ماریا و شخصیت خودشیفته‌ای که دیگر صدای تشویق مردم را نمی‌شنود، به قرص‌هایش پناه برده و حتی یک مصاحبه‌گر خیالی به نام یکی از قرص‌های محبوبش در برابر خودش می‌بیند، مواجه می‌شویم. بیش از این فیلمساز چیزی در اختیار ما نمی‌گذارد که با توجه به میل او به پرتره روانشناختی ساختن از این شخصیت‌های زن مهم تاریخ می‌تواند عامدانه باشد.

این دقیقاً نقطه مقابل فیلم زندگینامه ادیت پیاف، یک خواننده زن معروف رنج‌دیده دیگر دنیاست که ماریان کوتیار به خاطر بازی در نقش‌اش جایزه اسکار را دریافت کرد. البته آنجا کارگردان فیلم زندگینامه‌ای ساخته است. لارائین چنین قصدی ندارد. اما اگر این فرمول درباره شخصیت‌هایی سیاسی مثل ژاکلین کندی و پرنسس دایانا کار می‌کند، درباره ماریا کالاسِ خواننده کارساز نیست. اینجا مخاطب نیاز دارد هنر شخصیت را ببیند. دو شخصیت پیشین شناخته‌شده‌ترند و زندگی‌شان برای مخاطبان آشناتر اما ماریا کالاس را همه نمی‌شناسند. بنابراین، فیلم به قصه پس‌زمینه بیشتری احتیاج دارد تا با مخاطب گسترده‌تری ارتباط برقرار کند. این فیلم برای کسانی که ماریا کالاس را نمی‌شناسند، بیش از اندازه گنگ است. کمااینکه این پرسش را هم پاسخ نمی‌دهد که چرا رابطه عاشقانه او و آری اوناسیس تا این اندازه در زندگی ماریا مهم بوده است.

نکات مثبت

  • بازی خوب و قوی آنجلینا جولی
  • فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس خوب
  • موفق در به تصویر کشیدن کشمکش روانی هنرمندی که از هنرش فاصله گرفت است

نکات منفی

  • ریتم کند
  • روایت غیرخطی و مبهمی که به قصه ضربه می‌زند
  • فقدان قصه پس‎‌زمینه که به عمق احساسی فیلم ضربه می‌زند
  • تأکید بیش از اندازه روی کشمکش روانی که هنر خواننده را در حاشیه قرار می‌دهد


درست است که فیلمساز می‌خواهد با عدم پرداخت به حواشی از یک فیلم زندگینامه‌ای معمول فاصله بگیری و یک کاوش روانشناختی باشد اما اگر قرار است درد فقدان عشق و موسیقی و حتی عواقب و ماهیت شهرت را در این فیلم ببینیم، آنچه فیلمساز در اختیارمان گذاشته است، کافی نیست. آنجلینا جولی کارش را خوب انجام داده است اما همه بار فیلم بر دوش اوست. همچون دو فیلم اول این سه‌گانه، «ماریا» هم فیلم شخصیت‌محور و بازیگرمحور است که در مورد به‌خصوص جولی روی زیبایی حتی در دهه ششم زندگی او تأکید ویژه شده است. بله، جولی هنوز زیباست. یک‌جور زیبایی موقر و باشکوهی که با آن زیبایی عاصی و شهرآشوب گذشته فرق دارد. اگرچه در فلشبک‌های فیلم ردپای آن زیبایی را هم در چهره او می‌بینیم.

به جز زیبایی جولی و بازی قوی‌اش، فیلمبرداری و جلوه‌ بصری از جمله طراحی لباس و صحنه فیلم «ماریا» از نقاط قوت فیلم است. همچون «اسپنسر» ریتم فیلم کند است و در لحظاتی خسته‌کننده می‌شود. اما این جنس کارگردانی لارائین است که سلیقه‌ای است. فیلم او بهترین گزینه برای گفتن قصه زندگی ماریا کالاس نیست. شکل روایی غیرمتعارفش حتی به جلوه عمومی ماریا کالاس ضربه می‌زند. البته این عامدانه است. چرا که فیلمساز اساساً قصد دارد سویه دیگر شکوه و شهرت شخصیت‌هایی همچون او را به نمایش بگذارد. به ماهیت خودشیفته هنر و عواقب شهرت انتقاد دارد و با نزدیک شدن به درونیات و کشمکش‌های روحی و روانی شخصیت ماریا در واقع قصد دارد آینه‌ باشد. اما انتخاب این شکل روایی بسیاری از مخاطبانش را گیج می‌کند. چندان به دقت تاریخی اهمیتی نمی‌دهد. حتی نمی‌خواهد همذات‌پندارانه باشد، برعکس می‌خواهد مخاطبش را آزار دهد. به همین خاطر به مذاق هر کسی، به‌خصوص مخاطبی که به ماریا کالاس و هنرش علاقه‌ ویژه داشته باشد، خوش نمی‌آید. اما یک کار را به خوبی انجام داده است. اگر هنر را از هنرمند بگیری، اگر صدا را از خواننده بگیری، چیزی از او باقی نمی‌ماند و محکوم به خودویرانگری و زوال زودرس است.

شناسنامه فیلم «ماریا» (Maria)

کارگردان: پابلو لارائین
بازیگران: آنجلینا جولی، پیرفرانچسکو فاوینو، آلبا رورواکر، هالوک بیلگینر،کدی اسمیت-مک‌فی
محصول: 2024، آلمان، ایتالیا، امریکا
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 74 از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: 6.۶ از ۱۰
خلاصه داستان: ماریا کالاس، بزرگترین خواننده اپرای جهان در روزهای آخر زندگی‌اش در پاریس، در حالی که دوران افول خود را پشت سر می‌گذارد، گذشته‌اش را مرور می‌کند.

نقد فیلم «ماریا» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir