رضا سیدحسینی از نامدارترین مترجمان زبان فارسی بود. ترجمههای سیدحسینی از سال ۱۳۲۶ تا امروز برای خوانندگان آشناست. در واقع چهار پنج نسل از فارسیزبانان در بیش از شصت سال با بهترین ترجمههای رضا سیدحسینی آشنا شدند. علاوه بر آن «مکتبهای ادبی» او که نخستینبار سال ۱۳۳۴ منتشر شد کتاب درسی چندین نسل از دانشجویان، علاقهمندان به داستاننویسی و قصهنویسان است. از ویژگیهای کار او در ترجمه یافتن لحن و سبک نویسنده است. امری که اهل نظر میگویند در «ضد خاطرات» به کمال رسیده است. سیدحسینی از زبانهای ترکی استانبولی، ترکی آذری و فرانسه ترجمه میکرد. ولی مشهورترین ترجمههایش از زبان فرانسه بود. پیش از اینکه با بهترین ترجمههای رضا سیدحسینی آشنا شویم، زندگیاش را مرور میکنیم.
اندکی قبل از اینکه طوفان پیشهوری و فرقهی دموکرات آذربایجان را دگرگون کند، جوانی اردبیلی در نوزده سالگی به تهران آمد تا برای تحصیل در مدرسهی پست و تلگراف نامنویسی کند. او این همه راه را از اردبیل به تهران نیامده بود تا مهندس شود. از همان روزها که مادرش «امیرارسلان» را در دستهایش دیده بود، عاشق کتاب بود. مجذوب «کنت مونت کریستو» و «سه تفنگدار» شده بود و به خاطر آشنایی با عبدالله توکل بود که راهی پایتخت شد. در تهران در مدرسهی پست و تلگراف ثبت نام کرد و در کنار همخانهاش عبدالله توکل ترجمه را جدیتر گرفت. از نوجوانی ترجمه را آزموده بود. اولین متنی که به فارسی برگرداند نوشتهای ادبی بود که از روزنامهای آذریزبان انتخاب کرده بود و در روزنامهی جودت منتشر شد. مدتی بعد قصهای به نام «نغمهی شاهین» از ماکسیم گورکی را ترجمه و در همان روزنامه منتشر کرد.
اولین ترجمههای مشترکاش با عبدالله توکل در کتاب «صد کتاب از صد نویسنده بزرگ ادبیات جهان» در انتشارات معرفت چاپ شد. ترجمههایی از اشتفان تسوایک، آندره ژید، بالزاک و… توکل از فرانسه این کتابها را ترجمه میکرد و سیدحسینی از ترکی و به این ترتیب شش کتاب را با هم به فارسی برگرداندند.
بعد از انتشار نقد تند و تیز محمدعلی اسلامی ندوشن بر ترجمههای سیدحسینی او مدتی کار ترجمه را کنار گذاشت و سعی کرد زبان فرانسهاش را تقویت کند. در کلاسهای انجمن ایران و فرانسه ثبت نام کرد و در کنار عبدالله توکل و پژمان بختیاری استادش در مدرسهی پست و تلگراف تمرین میکرد.
سال ۱۳۲۸ به واسطهی عبدالله توکل با ابوالحسن نجفی آشنا شد و نطفهی دوستی شصت ساله بسته شد. پایش به حلقهی ادبی سخن باز شد. نجفی برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفت و سیدحسینی را برای سردبیری مجلهی سخن به دکتر خانلری معرفی کرد. سردبیری طولانی مدت او شروع شد. کار دولتی و حضور در مجلهی سخن باعث شد سیدحسینی فعالیت سیاسی نکند. وقتی در رادیو و تلویزیون کار میکرد در اینباره با جلال آل احمد حرف زد: «رفتم به جلال گفتم الان برای دولت کار میکنم. اگر با عضویت در کانون نویسندگان منافات دارد حاضرم شغلم را ول کنم و جای دیگری کار کنم. ایشان گفتند: خیر»
در منزل دکتر مصطفی رحیمی بودند که سیدحسینی به صاحبخانه و جلال اعلام کرد به زودی ترجمهی کتاب «طاعون» را شروع خواهد کرد. جلال تلاش کرد نظرش را عوض کند: «گفت ولش کن، به درد نمیخورد. منظورش از طاعون همان ماشین است.»
در سالهای ابتدایی دههی چهل وارد رادیو شد و بعدها پایش به تلویزیون باز شد و در روزها و ماههای منتهی به انقلاب مدیر شبکهی دو رادیو و تلویزیون ملی ایران شد. وقتی کار در رادیو را شروع کرد محمود عنایت، مهدی اخوان ثالت، جلال آل احمد و … به عنوان نویسنده آنجا کار میکردند. سیدحسینی باعث آشنایی هوشنگ ابتهاج و رضا قطبی رئیس رادیو تلویزیون بود.
از جمله بهترین ترجمههای رضا سیدحسینی بعد از انقلاب «ضد خاطرات» اثر آندره مالرو همراه با ابوالحسن نجفی بود. در دههی پنجاه که مسئولیت سردبیری مجلهی تماشا بر عهدهاش بود به ضرورت نیاز مجله و پیشنهاد ایرج گرگین به صورت پاورقی «ضد خاطرات» را ترجمه و منتشر کرده بود. بعد از انقلاب و استقرار حکومت جدید، به پیشنهاد علیرضا حیدری مدیر نشر خوارزمی قرار شد این ترجمه با همکاری ابوالحسن نجفی بازبینی شود. ابوالحسن نجفی در اینباره گفته: «وقتی این کتاب سال ۱۹۶۷ در فرانسه منتشر شد هر دو آن را خریدیم. فکر کردم کتاب را ترجمه کنم بدون اینکه مشکلاتاش را در نظر بگیرم. مدتی بعد کار را متوقف کردم. بعد از چند سال خبر شدم سیدحسینی هم علاقهمند است کتاب را به فارسی برگرداند. بعدها ترجمه را در مجلهی تماشا خواندم. سال ۱۳۵۹ علیرضا حیدری قصد کرد ترجمه را در قالب کتاب منتشر کند. سیدحسینی از کارش ناراضی بود. ترجمه را با هم شروع کردیم. کار دشواری بود. سه سال طول کشید.» این کار از جمله همکاریهای موفق دو مترجم در تاریخ ترجمهی ایران است.
ترجمهی «ضد خاطرات» و «امید» به همراه سرپرستی پروژهی «فرهنگ آثار» مهمترین میراث ادبی سیدحسینی بعد از انقلاب ایران بود.
او از نسل مترجمانی بود که با تکیه بر ادب کهن فارسی به کارش رنگ و جلا میداد. فارسی را سلیس و به قول یکی از دوستانش با عشوههایی مختص به خود مینوشت. عشوههایی که شاید از انس عمیقاش به شعر فارسی میآمد. خیلی کارها را شروع کرد و کنار گذاشت چون آنقدر هوشیار بود که بداند فارسیای که مینویسد با زبان هر نویسندهای جور درنمیآید.
رضا سیدحسینی یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ درگذشت. بابک احمدی در مراسم تشییع جنازه گفت: «هرگز صدای مهرباناش از یادم نمیرود که در مراسع تشییع جنازهی دوستاش قصیدهی خاقانی را خواند. خاقانی قصیده را در سوگ پسرش گفته. نه سیدحسینی میدانست و نه هیچکس که او هم پسرش را از دست خواهد داد. همین کافی است که رفتن او را برای ما یکی از سختترین حوادث کند. اما بیایید به جای سنت مالوف ایرانیها که در سوگ دیگران گریه میکنند، درس بزرگی را که او به ما داد بزرگ کنیم. او در شرایط سختی زیست اما به فرهنگ ایران اهمیت داد. سیدحسینی در غم از دست دادن پسرش اندوهگین بود و کمرش شکست اما کار کرد. کاری مثل «فرهنگ آثار» را انجام داد و تا آخرین روز میخواست کار کند.
۱- «طاعون»
آلبر کامو، فیلسوف و روزنامهنگار، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم و از چهرههای مهم ادبیات فرانسه بود. او از «لوسین» پدرش که در الجزیره پایتخت کشور الجزایر کارگری میکرد و مادری اسپانیاییتبار که خدمتکار هتل بود، در روز هفتم ماه نوامبر سال ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک چشم به جهان گشود.
پدرش در سال ۱۹۲۷، زمانی که آلبر چهارده ساله بود به جنگ رفت و کشته شد. وظیفهی تامین هزینههای زندگی و ادارهی دو فرزند بر دوش مادرش افتاد. آنها به اتاقی در محلهی فقیرنشین شهر نقل مکان کردند و دوران ادبار و دشواری را پسپشت گذاشتند. این دوران تاثیر زیادی بر آلبر نوجوان گذاشت. او بعدها در مورد این بخش از زندگیاش گفت: «فقر مانع شد فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت تاریخ، همه چیز نیست.»
واقعیتهای زندگی اندکاندک نمایان شدند. پسر بزرگ خانوادهی کامو بعد از پایان مقطع دبستان خیلی زودتر از سایر همسالاناش وارد زندگی شد. کارگری میکرد تا کمکخرج مادرش باشد. لویی ژرمن، معلم دبستان که به استعداد شاگردش پی برده بود تشویقاش کرد در آزمون کمکهزینهبگیران شرکت کند. پذیرفته شد و تحصیل در مقطع دبیرستان که مختص طبقهی ثروتمند الجزایر بود را آغاز کرد. آلبر صبحها با ثروتمندان دمخور بود و درس میخواند، شبها هم فقر ملازم و همبسترش بود.
کامو بعد از فارغ شدن از تحصیلات مقطع متوسطه از مطالعهی فلسفه در دانشگاه الجزیره لذت میبرد که علایم و نشانههای بیماری سل نمایان شد. او که دروازهبان اول تیم فوتبال دانشگاه بود، ورزش را کنار گذاشت و بیشتر وقتاش را صرف استراحت و مطالعه فلسفه و ادبیات میکرد. با تئاتر آشنا شد. نمایشنامه مینوشت و برای اجرا آثارش با گروههای تئاتر دانشجویی همکاری میکرد.
در ابتدای دههی بیست زندگی بود که عشق نمایان شد. دختری جوان، زیبا، ثروتمند، معتاد به مورفین و «سیمون هیه» نام دلش را برد. زندگی مشترک را شروع کردند. هیچکدام پایبند به ازدواج نبودند و خیانت کردند. بعد از دو سال جدا شدند. کامو تجربیات و خاطراتاش از ازدواج و زندگی مشترک را در مقالهای زیر عنوان «مرگ روح» نوشت.
آلبر در میانهی دههی بیست عمر روزنامهنویسی پیشه کرد. در «آلژه ریبوبلیکن» روزنامهی تازه تاسیس جبههی خلق الجزایر، مشغول کار شد. اندکی بعد از آن، پیشپای جنگ دوم جهانی، همراه با دوستاناش مجلهی «ریواژ» را بنیان گذاشت.
مدیران روزنامهی آلژه ریبوبلیکن که بعد از آغاز جنگ دوم جهانی با سانسور دست و پنجه نرم میکردند، خسته و مستاصل انتشار روزنامه را متوقف کردند. کامو که از فضای روزنامه و ژورنالیسم فاصله گرفته بود، عزم سفر به جبهه کرد، اما شرایط ناپایدار جسمی اجازهی حضورش در خط مقدم را نداد.
همکاری با مجلهی «کمبا» که با هدف مبارزه با نازیها مخفیانه منتشر میشد را با نوآوری شروع کرد. مقالههایش را با ضمیر اول شخص مینوشت که در روزنامهنویسی فرانسه معمول نبود.
شروع دههی چهل میلادی برایش خوشیمن بود. با «فرانسیس فو» پیانیست و ریاضیدان روابط عاشقانه برقرار کرد اما بعد از تولد «کاترین و ژان» دوقلوهایشان نیز زیر بار رسمی و ثبت کردن رابطهشان نرفت.
کامو در حین اجرای نمایشنامههایش به «ماریا کاسارس» هنرپیشهی اسپانیایی نرد عشق باخت و تا انتهای عمر به آن پایبند بود. روابط عاشقانهی آنها بعد از انتشار مکاتبات کامو توسط دخترش در سال ۲۰۱۸ در کتابی زیر عنوان «خطاب به عشق، نامههای عاشقانهی آلبر کامو و ماریا کاسارس» برملا شد.
آلبر به سی سالگی نرسیده بود که «بیگانه» و «افسانهی سیزیف» دو اثر مهم و تاثیرگذارش را به دست داده و خود را در کنار مکتب اگزیستانسیالیسم قرار داد که بر خلاقیت هنری و ادبی سایه انداخته بود.
ژان پل سارتر، بالافاصله بعد از انتشار «بیگانه» در یادداشتی اثر و خالقاش را تحسین کرد و بنای دوستی با کامو را گذاشت. اما رفاقتشان دولت مستعجل بود. کامو دلبستگی سارتر به کمونیسم روسی را تقبیح میکرد و معتقد بود دوستاش توانایی رها کردن قالبهای ایدئولوژیک را ندارد. بعد از پایان جنگ و بروز شکاف عمیق میان اردوگاههای شرق و غرب رابطهی آنها به سردی گرایید.
زندگی نویسندهی برجستهی فرانسوی در سال ۱۹۵۷، زمانی که چهل و چهار ساله بود، دیگرگون شد. او به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد» برندهی جایزهی ادبی نوبل شد.
سه سال بعد از کسب جایزهی نوبل و ثروتمند، مشهور و محبوب شدن در تصادفی رانندگی که امروزه مشخص شده توسط کا گ ب، سرویس جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی، برنامهریزی شده بود، همراه با میشل گالیمار، ناشرش، جاناش را از دست داد و در گورستان لومارین در جنوب فرانسه به خاک سپرده شد.
این رمان اثر آلبر کامو برندهی جایزهی ادبی نوبل است که سال ۱۹۴۷ منتشر شد. شخصیتهای این اثر مقابل بیعدالتی قیام کیکنند. نویسنده در نامهای برای رولان بارت نوشت: «این رمان سرکشی افراد در مقابل جهان اجتماعی را نشان میدهد.»
«طاعون» جامعهای را روایت میکند که طاعونزده شده. شهری آرام، دنج و به دور از هیاهوهای متداول ناگهان درگیر هجوم هولناک موشهای ناقل بیماری طاعون میشود. کم کم بیماری همه جای شهر را میگیرد و سکوت و مرگ مستولی میشوند. هر کس در مثابل این رویداد و تغییر ناگهانی عکسالعمل مختص به خود را نشان میدهد. ساکنان شهر دوست داشتن و عشق ورزیدن را بلد نیستند. بویی از عواطف، مهربانی و انسانیت نبردهاند. تنها چیزی که بلدند فکر کردن به منافع خود است. هر روز کار میکنند تا پول جمع کنند و روزهای عمر را یکی بعد از دیگری پشت سر بگذارند. سرایت بیماری طاعون به قدری سریع از فردی به فرد دیگر منتقل میشود که دروازهی شهر بسته میشود و بیماران را از خانوادهشان دور میکنند و در جایی خاص نگه میدارند. دکتر ریو، یکی از شخصیتهای قصه، یکی از پزشکان است که بیماران را معاینه میکند و تلاش میکند دارویی برای درمان و ریشهکنی بیماری بسازد.
کم کم مردمی که به فکر خود بودند دور هم جمع میشوند و با اتحاد و همبستگی طغیان کرده و بر مشکلات چیره میشوند.
در بخشی از رمان «طاعون» که با ترجمهی رضا سیدحسینی توسط نشر نیلوفر منتشر شده، میخوانیم:
«بعد لازم شد مردنِ انسانها را ببینم. میدانید کسانی هستند که نمیخواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیدهاید که در لحظهی مرگ فریاد میزند: «هرگز!» من شنیدهام. و بعد متوجه شدهام که نمیتوانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم میشد. از آن وقت متواضعتر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم.»
۲۸۵,۰۰۰
۲۴۹,۴۰۰ تومان
۲- «امید»
آندره مارلو نویسنده، منتقد هنری، عضو جبههی مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم، سیاستمدار و وزیر اطلاعرسانی و فرهنگ دولتهای شارل دوگل نامی درخشان و ماندگار در عرصهی سیاست، ادبیات و روشنفکری است.
مالرو یک سال بعد از شروع قرن بیستم در پاریس به دنیا آمد. والدیناش در سالهای اول زندگی پسرشان جدا شدند اندره با مادرش بزرگ شد و در مدرسهی زبانهای شرقی تحصیل کرد. اما شاگرد زرنگ نبود و نتوانست دیپلم بگیرد. برای اینکه مخارج زندگیاش را تامین کند و سرگرم شود با همکاری دکههای کتابفروشی کنار رود سن کتابهای دست دوم میفروخت. سال ۱۹۲۱ وقتی ۲۰ ساله بود با کلارا گلداشمیت آشنا شد و ازدواج کرد. در بازار بورس فعال بودند و ورشکست شدند.
۲۱ ساله بود که همراه همسر به کامبوج سفر کرد و به تاسیس روزنامهی هند و چین در زنجیر کمک کرد. به کشورش برگشت و شروع به نوشتن کرد. بالافاصله بعد از انتشار رمان «سرنوشت بشر» جایزهی گنکور نصیباش شد. مدتی همراه گروهی باستانشناس به ایران و افغانستان سفر کرد.
در جنگ داخلی اسپانیا همراه نیروهای جمهوریخواه جنگید. خلبان شد و برای دفاع از مادرید زخمی شد. در بحبوحهی جنگ جهانی دوم توسط گشتاپو دستگیر شد اما زنده ماند و عضو نیروهای مقاومت فرانسه شد. در دو کابینهی شارل دوگل نخستوزیر فرانسه مسئولیت وزارتخانههای اطلاعرسانی و فرهنگ را بر عهده گرفت.
این اثر رمانی تاریخی اجتماعی و در عین حال جدال ذهنی ایدههای انسانی در وسط ماجرا و هیاهوی جنگ است. لوئی آراگون در این اثر اخلاق نه در قالب احکام و قضایای فلسفی و علمی بلکه در مواجهه با عمل شخصی معین به چالش کشیده میشود در شکلهای مختلف فرار و خیانت و غارت و نقص عضو و کشتن و کشته شدن. «امید» دربارهی جنگهای داخلی اسپانیا بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ است. در داستان دو گروه مردمی – به اصطلاح جمهوریخواه – و نظامی مقابل هم قرار دارند و با هم میجنگند. در این بین جمهوریخواهان از هر طبقه، برای دفاع از هستی، کشور و دار و ندارشان مبارزه میکنند. مالرو پس از حضور داوطلبانه در جبههی جنگ داخلی اسپانیا این اثر را که سرشار از مشاهداتاش است، نوشت.
اصول اخلاقی روی زمین تفتیده از خون گرم بدنهای زخمی و اجساد است که محک زده میشود. در چنین زمینههایی است که اخلاق و فلسفه مجبور به سکوت میشوند از شدت شرم در برابر روایتهای گزارشگونهی نویسنده از جنگ.
آندره مالرو جنگ را تقدیس نمیکند. حتی مبارزه و مقاومت را هم تقدیس نمیکند. بلکه روایتگر ضرورت اجتنابناپذیر جنگ است. به باور نویسنده خلبانان اسکادران اسپانیا تجربه را تبدیل به وجدان میکنند. مالرو کوشیده از طریق زنده کردن این شخصیتها صدای قهرمانانی که برای آزادی و عدالت پیکار میکنند به گوش جهانیان برساند.
در بخشی از رمان «امید» که با ترجمهی رضا سیدحسینی توسط نشر خوارزمی منتشر شده، میخوانیم:
«بقایای چریکیهائی با نام های تاریخی: « شکست ناپذیران»، «عقابهای سرخ»، « عقابهای آزادی»، بر روی فرشی از گل های ریخته، که به ضخامت فرش برگ های زرد در قسمت دیگر پارک بود، با بازوان آویخته، با تفنگ هایی که لوله شان را گرفته بودند و مثل سگ به دنبال خود می کشیدند، در جنب و جوش بودند.»
۳- «ضد خاطرات»
آندره مالرو روشنفکر درجهی یک، نویسنده، منتقد هنری، وزیر اطلاع رسانی و فرهنگ شارل دوگل نخستوزیر مشهور و محبوب فرانسه و به گفتهی ماریا بارگاس یوسا یاور کمونیست ها، ناسیونالیستی دوآتشه، متفکر بازار سهام، سارق مجسمههای معبد بانتایی کامبوج… مبارز فعال ضداستعمار در سایگون… از فعالان و ناظران اعتصابات انقلابی کانتون سال ۱۹۲۵، بنیان گذار و عضو گروه جویندگان گنجهای ملکه سبا در عربستان… سازنده اسکادران هوایی در جنگ داخلی اسپانیا، قهرمان نهضت مقاومت و سرهنگ بریگاد آلزاس- بورن، هوادار فعال ژنرال دوگل و وزیر فرهنگ دوست ژنرال در کتاب «ضد خاطرات» خاطراتاش را بیان میکند.
او در این نوشتهاش عصیان آدمی را بر ضد گذشته و سرنوشت و زندگی خودش نشان میدهد و آنچه در طول عمرش دیده و تجربه کرده را به شکل غیر خطی و پیچیده روایت کرده. هر ماجرا را بر اساس اهمیت و در دل رویدادی دیگر تعریف میکند. او در اول کتاب سوال مهمی مطرح میکند: «دلیل اشتیاق انسانها برای به خاطر سپردن چیزها چیست؟»
روایت خاطرات سیاسی به دلیل آنکه نویسنده در دو دولت شارل دوگل وزیر بوده بخش زیادی از کتاب را به ود اختصاص داده. او بخشهایی از ملاقاتاش با مائو رهبر چین کمونیست را با جزئیات فراوان و به زبانی شیرین و رسا روایت کرده است.
در بخشی از کتاب «ضد خاطرات» که با ترجمهی رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی توسط نشر خوارزمی منتشر شده، میخوانیم:
«امروزه شناخت دیگران در واقع عبارت است از شناختن جنبه های غیرمنطقی و نامعقول آنها، یعنی آنچه از اختیارشان بیرون است و در تصویری که از خود در ذهن ساخته اند نمی خواهند بپذیرند.»
۴- «لایملایت»
چارلز اسپنسر چاپلین هنرپیشه، کارگردان و فیلمنامهنویس انگلیسی بود که در دوران سینمای صامت شناخته شد و به شهرت رسید.
او کودکی دشواری داشت. در فقر، گرسنگی و نداری رشد کرد و انواع و اقسام سختیها، تحقیرها و سرکوفتها را دید. دوبار به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. ۱۴ ساله بود که مادرش در بیمارستان روانی بستری شد. چاری که از کودکی کار میکرد تا شکماش را سیر کند کم کم به عنوان بازیگر و کمدین شناخته شد. ۱۹ ساله بود که با شرکت فردکارنو قرارداد همکاری امضا کرد و به ایالات متحده سفر کرد. استعدادش شکوفا شد و به عنوان ستارهای نوظهور معرفی شد. با استودیو کیاستون همکاری کرد و شخصیت ولگرد کوچولو را خلق کرد که هزاران نفر شیفتهاش شدند. چاپلین که نویسندگی، کارگردانی، تهیهکنندگی و بازیگری اکثر آثارش را بر عهده داشت، فیلمنامهای نوشت که دههها بعد روژه گرونیه نویسندهی فرانسوی برای نوشتن کتاب «لایملایت» از آن اقتباس کرد.
رمان ماجرای هنرمندی پیر را روایت میکند که ماهها از صحنه و نمایش دور افتاده. شبها خواب میبیند به صحنه برگشته و خوش درخشیده. کالورو، شخصیت اصلی کتاب، که در غم و اندوه و تنهایی و فقر غوطه میخورد با خاطرات شیرین گذشته، استقبال تماشاچیها و طرفداران روزهای عمر را پشت سر میگذارد. اما روزگار با او همدلی میکند. روزی از بهترین روزها با دختری جوان، جذاب و زیبا ملاقات میکند و دلبستهاش میشود. قدرت عشق او را به زندگی بازمیگرداند و زمینهساز تغییرات اساسی در زندگیاش میشود.
در بخشی از رمان «لایملات» که با ترجمهی رضا سیدحسینی توسط نشر علمی و فرهنگی منتشر شده، میخوانیم:
«ویولون کالوهرو که اکنون به رهن رفته بود، آخرین باقیمانده دارایی او و یگانه چیزی بود که از تمام این طوفانها نجاتش داده بود. این ویولون اکنون در دکان گردآلود و درهمریختهای، در قفسهای کنار خردهریزههای دیگری قرار گرفته است که اگر اقبال نامنتظری کمک نکند، هرگز روی صاحبانشان را نخواهند دید، مگر روزی که اشخاص، نه برای بردن آنها، بلکه برای گرفتن قرض تازهای به آن جا بیایند.»
منبع: دیجیکالا مگ
source