شاید عجیب باشد اما تعدادی از بهترین فیلم‌های ترسناک دهه اخیر توسط کارگردانانی ساخته شده‌اند که پیش از این در دنیای کمدی فعالیت داشته‌اند. از جوردن پیل که با «برو بیرون» همه را شوکه کرد تا زک کرگر که این روزها با «سلاح‌ها» سر زبان‌ها افتاده است. آن‌ها اما استثنا نیستند، تاریخ سینما پر است از نمونه‌های مشابه؛ از مل بروکس که تهیه‌کننده‌ی فیلم‌های دیوید لینچ بود تا بن استیلر که در سریال «جداسازی» صحنه‌هایی خلق کرده که بیشتر به کابوس شباهت دارند تا طنز.

و اگر کمی عمیق‌تر بیندیشیم، این ارتباط چندان عجیب به نظر نمی‌رسد. کمدی و وحشت، علی‌رغم تفاوت ظاهری، ریشه‌ای مشترک دارند: هر دو به بازی با ریتم و غافلگیری متکی‌اند؛ هر دو مرزهای «انتظار» را می‌شکنند تا واکنشی غریزی از مخاطب بگیرند. کمدین‌ها استاد زمان‌بندی هستند؛ می‌دانند چه لحظه‌ای را باید کش بدهند، کجا سکوت کنند و کجا ضربه را فرود آورند. همان مهارتی که در صحنه‌ی کمدی خنده می‌آفریند، در بستر ژانر وحشت می‌تواند به ابزاری برای خلق خفقان و ترس تبدیل شود.

زمان‌بندی

فیلم‌های ترسناک کمدین‌ها

وقتی سرگرم ساخت یک درام فلسفی درباره معنا هستید، به‌ندرت پیش می‌آید که با خود بگویید: «خب، این همان صحنه‌ای است که می‌خواهم مخاطب ناامیدی وجودی را تجربه کند.» چون چیزی انتزاعی است و به سختی می‌توان در یک لحظه‌ی خاص، چنین حسی را با دقت و صراحت به مخاطب منتقل کرد. اکثر ژانرها وضعیت مشابهی دارند، فضاسازی (دراماتیک، عاشقانه یا تفکر‌برانگیز) در آن‌ها یک پروسه‌ی تدریجی است و در کنار پیشروی داستان اتفاق می‌افتد.

اما کمدی و وحشت استثنا هستند. این دو ژانر از همان ابتدا با «نقطه‌گذاری دقیق» ساخته می‌شوند. در کمدی، همه‌ی عوامل پشت‌صحنه دقیقا می‌دانند کدام جمله مقدمه است، کدام مکث نقطه‌ی تنش است، و چه لحظه‌ای باعث می‌شود که تماشاگر قهقهه بزند. فیلم ترسناک خوب هم دقیقا همین منطق را دنبال می‌کند: ابتدا بستر را آماده می‌کند، بعد لحظه‌ای سکوت یا امنیت کاذب، و سپس یک غافلگیری شوکه‌کننده.

البته هر دو ژانر لایه‌های ظریف‌تری هم دارند و می‌توانند از طریق جزئیات، نورپردازی، ریتم یا حتی بازی‌های بازیگران، حس‌وحال کلی را بسازند. اما در جوهره‌ی خود، کمدی و وحشت اساسا بر اصل «علت و معلول» استوارند: یک علت درست در جای درست، به یک معلول مستقیم منجر می‌شود؛ یا خنده‌ی غیرقابل‌کنترل، یا جیغی ناگهانی.

35 فیلم کمدی ترسناک برتر تاریخ سینما

همه‌چیز هدفمند است

اسلحه برهنه

کمدی و وحشت دو ژانری هستند که به فیلمسازان اجازه می‌دهند آشکارا «سینمایی» عمل کنند، بدون آنکه مخاطب احساس کند از دل داستان بیرون افتاده است. در اکثر ژانرهای دیگر، اگر شدت استفاده از موتیف‌ها بیش از حد شود، نتیجه مصنوعی به نظر می‌رسد. تصور کنید یک فیلم عاشقانه، هر پنج ثانیه یک دیالوگ پرشور، یک حرکت اغراق‌آمیز یا حتی یک نشانه‌ی عاشقانه در پس‌زمینه به شما تحمیل شود؛ احتمالا خیلی زود احساس می‌کنید از جهان فیلم جدا شده‌اید.

اما در کمدی، همین اشباع نه تنها پذیرفتنی است، بلکه به یک انتظار بدل می‌شود. نمونه‌ی بارز آن «اسلحه‌ی برهنه» است؛ فیلمی که هر قابش پر از شوخی است، شوخی‌هایی از هر سو و در هر سطحی؛ دیالوگ، میزانسن، حرکت دوربین. اگر حتی یک دقیقه کامل بدون شوخی بگذرد، مخاطب بی‌قرار می‌شود، انگار چیزی از او دریغ شده است.

در ژانر وحشت نیز وضعیتی مشابه وجود دارد. مثلا «درخشش» می‌تواند پیاپی نماهای کوتاه از تصاویر هولناک، قاب‌بندی‌های عجیب و موسیقی آزاردهنده را به شما نشان دهد، و با این حال، شما همچنان غرق روایت می‌مانید. این افراط نه تنها آزاردهنده نیست، بلکه بخشی از قرارداد نانوشته‌ای است که با مخاطب بسته شده: شما آمده‌اید تا ترس را تجربه کنید، پس سازندگان باید آن را به حداکثر برسانند.

به بیان دیگر، در کمدی و وحشت، کارگردان آزادی بیشتری دارد تا از همه‌ی ابزارهای سینمایی -از موسیقی متن و تدوین گرفته تا نورپردازی و قاب‌بندی- به صورت مستقیم و آشکار برای خلق شوخی یا وحشت استفاده کند. اما ژانرهای دیگر معمولا به نوعی واقع‌گرایی نیاز دارند تا مرز میان فیلم و واقعیت کمرنگ شود و تماشاگر فراموش کند در حال دیدن یک اثر هنری است.

شاید به همین دلیل است که این دو ژانر، بیش از هر ژانر دیگری، به زمین بازی جسورانه‌ی کارگردان‌ها تبدیل شده‌اند؛ جایی که آن‌ها می‌توانند بدون حد و مرز دست به اغراق، شگردهای فرمی و بازی‌های سینمایی بزنند و تماشاگر نه تنها اعتراض نمی‌کند، بلکه مشتاقانه آن را می‌پذیرد.

این دو ژانر به خوبی با هم ترکیب می‌شوند

فیلم‌های ترسناک کمدین‌ها

در تاریخ سینما، ترکیب‌های ژانری زیادی امتحان شده‌اند: کمدی/درام‌های ماندگار، ترسناک/علمی-‌تخیلی‌های بی‌نقص. اما وقتی پای ترکیب کمدی و وحشت به میان می‌آید، به نظر می‌رسد برای اکثر فیلمسازان معنایی شخصی‌تر و حتی سرنوشت‌ساز دارد. برای بسیاری از کارگردانان، موفقیت در این ترکیب نه تنها سبک هنری‌شان را تثبیت کرده، بلکه مسیر شغلی آن‌ها را بازتعریف کرده است.

نمونه بارز آن سم ریمی است. او با تصمیمی جسورانه و غیرمنتظره (ساخت دنباله‌ای عجیب و بامزه برای فیلم مستقل «مرده شیطانی») از یک فیلمساز نوظهور به یک چهره‌ی محبوب تبدیل شد. ترکیب کمدی و خون‌ریزی در «مرده شیطانی 2» نه تنها امضای هنری او را شکل داد، بلکه چنان ریشه‌دار شد که دهه‌ها بعد، در آثار ابرقهرمانی‌اش نیز رد پای آن را می‌توان یافت.

یا ادگار رایت، کارگردانی که از سیتکام‌های تلویزیونی به دنیای سینما قدم گذاشت و با «شان مردگان» همزمان یک اثر خونین و خنده‌دار خلق کرد؛ فیلمی که عملا سبک او را شکل داد. جالب اینجاست که رایت تا سال‌ها بعد به سراغ یک فیلم ترسناک «محض» نرفت، تا اینکه «دیشب در سوهو» (2021) را ساخت.

جیمز گان هم نیاز به معرفی ندارد. او کار خود را با فیلم‌های ترسناک بامزه آغاز کرد و خیلی زود نشان داد که چطور می‌تواند خشونت، کمدی سیاه و دیالوگ‌های تند و تیز را تلفیق کند. این انرژی، حتی وقتی به دنیای ابرقهرمانان قدم گذاشت، همچنان در کارهایش زنده ماند و او را به یکی از فیلمسازان شاخص جریان اصلی هالیوود تبدیل کرد.

فهرست چنین فیلمسازانی ادامه دارد؛ کسانی که توانسته‌اند این ترکیب «جادویی» را درست بفهمند و از آن بهره‌برداری کنند. اما روی دیگر سکه هم وجود دارد: به همان اندازه که این ژانر می‌تواند سکوی پرتاب باشد، خطر سقوط هم دارد. تاریخ نشان داده که برای هر ریمی، رایت یا گان، کارگردانان بزرگی هم بوده‌اند که در تلاش برای پیوند زدن وحشت و کمدی، شکست خورده‌اند. دلیلش روشن است: این ترکیب ظریف، در عین سادگی ظاهری، یکی از سخت‌ترین موازنه‌ها در سینماست، اما چرا؟

نقد فیلم «سلاح‌ها»؛ بهترین کمدی ترسناک سال

کمدی سخت‌ترین ژانر برای نویسندگان و کارگردانان است

کریستوفر نولان، کارگردانی که در ساخت پیچیده‌ترین روایت‌های علمی-‌تخیلی و درام‌های فلسفی جسارت دارد، خودش اعتراف کرده که هرگز جرأت ورود به کمدی را ندارد. دلیلش ساده است: کمدی کاملا به واکنش مستقیم و همگانی تماشاگر وابسته است. نولان می‌گوید: «وقتی فیلمی کمدی بسازید و تماشاگر نخندد، نمی‌توانید پشت استعاره‌ها یا تکنیک‌های سینمایی پنهان شوید. نمی‌توانید بگویید: درکش نکردید.»

این واقعیت را تجربه کارگردانان بزرگ هم تایید می‌کند. آلفرد هیچکاک با وجود علاقه‌اش به طنز، هر بار که کوشید کمدی سیاه مستقلی بسازد («دردسر هری» و «توطئه خانوادگی»)، با بی‌اعتنایی تماشاگران روبه‌رو شد. اورسن ولز، نابغه‌ای که تسلطش بر سینما مثال‌زدنی است، در تلاش برای ساخت اثری با رگه‌های کمدی شکست خورد و حتی ایده‌اش برای «موسیو وردو » را چارلی چاپلین از او گرفت و خودش ساخت. استنلی کوبریک با «لولیتا» و «دکتر استرنج‌لاو» توانست کمدی سیاه را تجربه کند، اما آن‌ها نیز در زمان اکران چندان درک نشدند. حتی رویای او برای ساخت نسخه کمدی از «چشمان کاملا بسته» با بازی استیو مارتین یا وودی آلن هرگز به واقعیت نپیوست. و دیوید لینچ؟ او که از عجیب‌ترین فضاهای سینمایی سر در می‌آورد، شیفته‌ی «مری یه جوریه» بود و آن را در «جاده مالهالند» به‌طور غیرمنتظره‌ای بازتاب داد.

این مثال‌ها نشان می‌دهند که کمدی به طرز عجیبی بی‌رحم است: هیچ ژانری مثل آن این‌قدر وابسته به واکنش لحظه‌ای مخاطب نیست. اما همین دشواری، دلیلی است که اگر فیلمسازی در کمدی به استادی برسد، اغلب در سایر ژانرها هم عمق و درک بیشتری از ریتم، زمان‌بندی و برانگیختن واکنش تماشاگر پیدا می‌کند؛ حتی در ژانر وحشت که خودش به‌طور مستقل سخت و چالش‌برانگیز است. به همین دلیل است که وقتی فیلمسازی مثل جوردن پیل، که ریشه در کمدی دارد، وارد وحشت می‌شود، در ساختن لحظات شوک‌آور و بازی با انتظار تماشاگر دست بالاتر را دارد. و به همین خاطر است که اگر روزی او تصمیم بگیرد وسترن، درام تاریخی یا حتی موزیکالی بسازد، ما کاملا آماده‌ایم تا آن را با اشتیاق تماشا کنیم.

منبع: cracked

source

توسط chehrenet.ir