چهارده سال از نمایش قسمت پنجم «مقصد نهایی» می‌گذرد. با توجه به سوددهی خوب قسمت‌های قبلی مجموعه به نظر می‌رسید که این وقفه به دلیل ایجاد یک نگرش تازه و ترسیم مسیری نو به وجود آمده باشد. اما نمایش «مقصد نهایی: خطوط خونی» (Final Destination: Bloodlines) نشان داد که این تصورات چیزی جز خواب و خیال نبوده و در بر همان پاشنه‌ی قدیمی می‌چرخد و خبری از یک تغییر رادیکال در ساختار این آثار نیست. این فیلم تازه به راحتی می‌توانست «مقصد نهایی 6» نام بگیرد و هیچ اتفاقی خاصی هم نیفتد و چند سالی هم زودتر پخش شود اما گویی سازندگانش تصمیم گرفته‌اند برای نسل تازه‌ی طرفداران سینمای وحشت که حوصله‌ی تماشای فیلم‌های قبلی را ندارند، همان آثار امتحان پس داده را بازسازی کنند و پولی به جیب بزنند. در چنین چارچوبی نقد فیلم «مقصد نهایی: خطوط خونی» به طور طبیعی به این می‌پردازد که چگونه این فیلم می‌تواند مخاطب ناآشنا با این مجموعه را تا حدودی جذب اما تماشاگر فیلم‌های قبلی را سرخورده کند.

هشدار: در نقد فیلم «مقصد نهایی: خطوط خونی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!

نقد فیلم «مقصد نهایی: خطوط خونی»

مجموعه فیلم‌های «مقصد نهایی» با ترکیب کلیشه‌های دو زیرگونه‌ی سینمای وحشت تلاش داشتند که دل مخاطب سینما، به ویژه علاقه‌مندان ژانر وحشت را به دست آورند؛ این دو زیرگونه عبارتند از فیلم‌های ترسناک اسلشر و ترسناک‌های فراطبیعی. حال این که چگونه می‌توان این دو زیرگونه را در هم ادغام کرد و از کلیشه‌های هر کدام به نفع دیگری بهره برد، بحث مفصلی است اما پایه‌گذاران «مقصد نهایی» به یک ایده‌ی بکر رسیدند که گرچه ساده به نظر می‌رسید، اما هوشمندانه هم بود؛ مهم‌ترین خصوصیات زیرگونه‌ی اسلشر به وجود قاتلی سریالی بازمی‌گردد که با آلات و ادوات تیز به جان قربانیان بخت برگشته می‌افتد. از سوی دیگر این فیلم‌ها سراسر خون و خونریزی‌اند و کارگردان تلاش می‌کند که این سکانس‌ها را با نهایت جسارت و خشونت به تصویر درآورد و چندان هم در قید و بند ساختن یک قصه‌ی پر و پیمان نیست.

نقد فیلم مقصد نهایی: خطوط خونی

از آن سو مهم‌ترین خصوصیت سینمای ترسناک فراطبیعی به حضور یک نیروی فراطبیعی در دل داستان بازمی‌گردد. نیرویی که علت اصلی تمام مشکلات است اما به دلیل ماهیت متافیزیکی خود نمی‌توان با راه حل‌های واقع‌گرایانه و بدون مهارت‌های ویژه سراغش رفت. فیلم‌هایی چون آثار با محوریت خانه‌های جن‌زده یا ارواحی که روح و روان قربانیان را تسخیر می‌کنند، از این دسته هستند. حال در مجموعه فیلم‌های «مقصد نهایی» به راحتی جای آن قاتل عموما نقاب‌دار سینمای اسلشر با حضرت مرگ عوض شده تا کلیشه‌های وحشت فراطبیعی در کنار کلیشه‌های سینمای اسلشر قرار گیرند.

مقصد نهایی؛ چگونه Final Destination از دنیای واقعی تا پدیده‌ای ترسناک پیش رفت؟

اگر دوباره فیلم‌های قبلی این مجموعه را در ذهن مرور کنید و البته نگاهی هم به فیلم تازه بیاندازید متوجه خواهید شد که تمام این آثار پر از سکانس‌های خون و خونریزی هستند که در آن‌ها یک قاتل نادیدنی با آلات و ادوات تیز به جان قربانیان می‌افتد یا شرایط را طوری می‌چیند که یک انسان بخت برگشته گرفتار مرگی دلخراش شود. کارگردان هم با آب و تاب سکانس مرگ را به تصویر می‌کشد که این یکی از خصویات ویژه‌ی ‌زیرگونه‌ی اسلشر است. عموما فردی هم در این فیلم‌ها حضور دارد که تا حدی می‌تواند دست مرگ را بخواند و کارهای وی را پیشبینی کند. این فرد هم ما را به یاد همان مردان و زنان فیلم‌های با محوریت خانه‌های تسخیر شده می‌اندازد که تا حدی به ساز و کار درگیر شدن با شیطان مربوط به سینمای وحشت فراطبیعی آشنا است اما در هر اثر با چالشی تازه روبه رو می‌شود. در چنین قابی به نظر می‌رسد که همه چیز برای ساخته شدن یک یا تعدادی فیلم ترسناک شاهکار آماده است اما چیزی در این میانه همه‌ی دستاوردها را بر باد می‌دهد.

نقد فیلم مقصد نهایی: خطوط خونی

عمده‌ی فیلم‌های اسلشر به قصه‌ای عده‌ای نوجوان و جوان می‌پردازند که یکی یکی توسط قاتلی سنگدل به مسلخ می‌روند و نمایش فواره‌ی خون رفته از آن‌ها امکان تصویر کردن وحشت را به کارگردان می‌دهد. کارگردانان بزرگ سینمای وحشت به خوبی می‌دانند که نمایش تعقیب و گریز این قربانیان بخت برگشته و قاتل یا قاتلان ماجرا فقط بهانه‌ای است برای سر رسیدن سکانس ترسناک دیگری. آن‌ها چندان روی قربانیان و شخصیت آن‌ها مانور نمی‌دهند و به جزییات شخصیت‌پردازانه در تصویر کردن افراد حاضر در قاب نزدیک نمی‌شوند. این درست که هر فیلمی زمانی ترسناک می‌شود که بتوان با قربانیانش همذات‌پنداری کرد و برای سرونشتشان نگران شد اما این کار نیازی به گفتن از گذشته آن‌ها یا روانکاوی شخصیت ندارد و بزرگان سینمای وحشت این کار را به شکل دیگری انجام می‌دهند.

نقد فیلم ترسناک کلبه‌ی وحشت؛ مسخره است یا وحشتناک؟

اما سازندگان «مقصد نهایی» علی رغم آن تصمیمات خوب در خصوص انتخاب نوع نمایش سکانس‌های مرگ که مهم‌ترین نقطه قوت فیلم‌ها است، در پرداختن به قطب دیگر ماجرا که همان قربانیان هستند، راهی اشتباه در پیش گرفتند که به مهم‌ترین نقطه ضعف فیلم‌ها هم تبدیل شد؛ آن‌ها آگاه از امکان عدم نمایش تصویر مرگ زیادی به شخصیت‌های خود بها دادند و بیش از اندازه به نمایش خصویات رفتاری آن‌ها پرداختند. در نگاه اول این موضوع نباید به یک فیلم لطمه‌ای وارد کند اما علاقه‌مندان سینمای وحشت به خوبی می‌دانند که چنین کاری فقط به ایجاد احساس وحشت در تماشاگر لطمه می‌زند. چرا که قربانی سینمای وحشت، آن هم از نوع اسلشرش نباید چندان منحصر به فرد باشد تا هر تماشاگری با هر خصوصیت ویژه‌ای بتواند خود را جای وی تصور کند. حال چرا مجموعه فیلم‌های «مقصد نهایی» موفق به تصویر کردن چنین چیزی نمی‌شوند؟

نقد فیلم مقصد نهایی: خطوط خونی

دلیل این امر به وجود کلیشه‌های ژانر دیگری بازمی‌گردد که ما آن را با عنوان ژانر coming of age می‌شناسیم. ترجمه‌ی مناسبی برای این اصطلاح وجود ندارد اما می‌توان با عنوان «نسل نوظهور» خطابش کرد تا دست کم منظور را برساند. در این نوع فیلم‌ها با عده‌ای نوجوان و جوان سر و کار داریم که ناگهان خود را در آستانه‌ی ورود به جهان بزرگسالی و پذیرش مسئولیت‌های این دوران می‌بینند. به طور طبیعی لمس ناگهان چنین دورانی و پذیرش اتمام دوران معصومیت کودکی با اضطراب‌هایی همراه است که کارگردان‌های این نوع سینما تلاش دارند آن را به تصویر بکشند. این فیلم‌ها لزوما آثار ترسناکی نیستند اما به دلیل همان ماهیت خود که در نمایش اضطراب و ترس خلاصه می‌شود، پتانسیل بسیاری برای تبدیل شدن به فیلم‌های ترسناک دارند. اما باید توجه کرد که این گونه‌ی سینمایی بیشتر به سینمای ترسناک روانشناختی نزدیک است تا هر زیرگونه‌ی وحشت دیگری.

نقد فیلم «چشمه جوانی»؛ سواری روی بقایای ایندی!

حال تلاش کارگردانان مجموعه فیلم‌های «مقصد نهایی» به ویژه این نسخه‌ی آخر برای ادغام مولفه‌های این ژانر با آن چه که گفته شد باعث شده که با آثار نامنسجمی روبه رو شویم که هم دوست دارند دست به شخصیت‌پردازی آن هم از نوع روانشناسانه‌ی آن بزنند، هم مانند فیلم‌های اسلشر از یک سکانس ترسناک و پر از خونریزی مفصل به سکانس مشابه دیگری بروند و هم چون فیلم‌های ترسناک فراطبیعی عامل ایجاد وحشت را در جایی فراتر از دنیای واقعی ما بجویند و البته قهرمانی در دل درام قرار دهند که می‌تواند با آن موجود نادیدنی مبارزه کند. طبیعی است که در زمانی نزدیک به صد دقیقه نمی‌توان تمام این موارد را با هم ادغام کرد. در نتیجه محصول نهایی به اثری نامنسجم تبدیل می‌شود.

نقد فیلم مقصد نهایی: خطوط خونی

مهم‌ترین نقصان ماجرا در این میان هم از بین رفتن امکان ایجاد ترس و وحشت در تماشاگر است که بدترین اتفاق برای یک فیلم ترسناک محسوب می‌شود. به عنوان نمونه به سختی می‌توان سکانسی در این فیلم جدید پیدا کرد که تماشاگر را، مخصوصا تماشاگر خوگرفته به ژانر وحشت، واقعا بترساند. برخی از منتقدان طرفدار فیلم این موضوع را اتفاقا نقطه مثبت فیلم در نظر گرفته‌اند و از این گفته‌اند که «مقصد نهایی: خطوط خونی» علاقه‌ای به ترساندن تماشاگر ندارد و تماشایش به نشستن در یک ترن هوایی می‌ماند که مدام تغییر جهت می‌دهد و در مخاطب خود ایجاد احساس دلهره می‌کند. اگر چنین باشد و این بحث را بپذیریم، پس چه نیازی است که به تماشای یک فیلم ترسناک بنشینیم؟ می‌توان اثری تریلر انتخاب کرد و به دیدن آن نشست.

اما فارغ از همه‌ی این نکات «مقصد نهایی: خطوط خونی» نقطه ضعف اساسی دیگری هم دارد. اگر تمام مطلب را یک بار دیگر بخوانید متوجه خواهید شد که این نوشته به راحتی می‌تواند نقدی بر هر شش فیلم به طور جداگانه در نظر گرفته شود. چرا که در طول این نزدیک به ربع قرن این مجموعه آثار مدام در حال بازتولید همان چیزی هستند که زمانی و در فیلم اول پول خوبی برای تهیه کنددگانش فراهم کرده بود. در این جا خبری از نوآوری نیست. تغییرات هم آن قدر کوچک هستند که اصلا به چشم نمی‌آیند. البته نگارنده خوب می‌داند که تا نسخه‌ی پنجم این عدم تغییر توجیهی منطقی داشت؛ بالاخره تماشاگر این فیلم‌ها برای دیدن همان چیزهای تکراری که نمایش سکانس‌های مرگ محیر العقول بود دست به جیب می‌شد و بلیط می‌خرید. این تماشاگر کاری به این نداشت که اساسا اثری که تمام علت وجودی‌اش همین سکانس‌های ترسناک است نیازی ندارد که به نمایش شخصیت‌پردازی یا اضطراب‌های وجودی کاراکترهایش دست بزند.

نقد فیلم مقصد نهایی: خطوط خونی

اما وقفه‌ای چهارده ساله این توقع را ایجاد می‌کند که دست کم سازندگان فیلم تازه درس‌هایی از آن آثار قدیمی گرفته باشند و نقاط ضعف را بپوشانند و نقاط قوت را نگه دارند. در نگه داشتن نقاط قوت خوب عمل کرده‌اند؛ سکانس‌های مرگ فیلم پر از نبوغ هستند و مدام ما را غافلگیر می‌کنند اما هنوز وسوسه‌ی ساختن یک فیلم ترسناک که از خصوصیات ژانر coming of age هم بهره می‌برد، دست از سر سازندگان برنداشته است. حتی شخصیت‌های بزرگسال هم چنین هستند و گویی هنوز با ترومای ناشی از ورود به جهان بزرگسالی کنار نیامده‌اند. به عنوان نمونه شخصیت مادر فیلم که زمانی فرزندان خود را رها کرده، درست شبیه به دختر جوان خود رفتار می‌کند و گویی هنوز در همان سن و سال مانده است. البته سکانسی در فیلم وجود دارد که یکی از شخصیت‌ها به این موضوع اشاره می‌کند و از دیگران می‌خواهد که دست از روانکاوی یکدیگر بردارند و به حضور سایه‌ی مرگ بالای سر خود بپردازند. گویی سازندگان به شکل ناخودآگاه از این ایراد فیلم‌ها خبر دارند اما نمی‌توانند رهایش کنند.

البته فیلم نقطه قوت دیگری هم دارد و آن هم وجود یک کمدی مطبوع در داستان است. فردی به نام اریک در قصه حضور دارد که بار این کمدی را بر دوش می‌کشد. او حضور یک عنصر فراطبیعی را باور ندارد و مدام با آن شوخی می‌کند و قتی هم باورش می‌کند، دست به رفتاری جنون‌آمیز می‌زند. البته از جایی به بعد تکیه‌ی فیلم بر این خصوصیات او به ضررش تمام می‌شود، چرا که زهر سکانس‌های ترسناک را می‌گیرد تا همین وحشت نیم بند هم از بین برود. اما در هر صورت سازندگان «مقصد نهایی: خطوط خونی» به خوبی می‌دانند که هر ترسناک خوبی می‌تواند از دل یک موقعیت کمدی زاده شود. علاوه بر تمام موارد گفته شده این فیلم یک تونی تاد معرکه در نقشی درجه یک دارد که در سکانس کوتاه حضور خود، بهترین قسمت فیلم را می‌سازد.

نکات مثبت

  • نحوه‌ی نمایش سکانس های مرگ!

نکات منفی

  • عدم موفقیت در ایجاد احساس ترس!
  • تلاش زیاده از حد برای ساختن اثری عمیق در حالی که زمینه‌هایش وجود ندارد!


تونی تاد برای علاقه‌مندان سینمای وحشت بازیگر شناخته شده‌ای است. علاوه بر حضور در تمامی فیلم‌های «مقصد نهایی» کارنامه‌ای پر بار در سینمای وحشت دارد که اوجش به حضور در فیلمی چون «کندی‌من» (Candyman) محصول 1992 و در قالب موجود ترسناک آن بازمی‌گردد. در این جا او نقش مردی را بازی می‌کند که موفق شده مرگ را دور بزند و توصیه‌هایی به شخصیت‌های اصلی می‌کند. نکته این که این توصیه‌ها به جای آن که کمکی به آن‌ها کند، بیشتر لرزه بر اندام آن‌ها می‌اندازد تا این چنین ترسناک‌ترین سکانس فیلم سکانسی باشد که هیچ مرگی در آن اتفاق نمی‌افتد. هیچ چیز برای فیلمی متعلق به مجموعه‌ی «مقصد نهایی» بدتر از این نیست.

شناسنامه فیلم «مقصد نهایی: خطوط خونی» (Final Destination: Bloodlines)

کارگردانان: زک لیپوفسکی و آدام استین
بازیگران: کاتلین سانتا خوانا، ریچارد هارمون، تئو بریونز و تونی تاد
محصول: 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.9 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
خلاصه داستان: سال 1968. زن و مردی جوان موفق شده‌اند که میزی در زمان افتتاح رستورانی مجلل که در ارتفاع قرار دارد، رزرو کنند. زن آن شب دستخوش نوعی الهام شده و به شکلی شگفت‌آور از یک سانحه جلوگیری کند و جان بسیاری را نجات می‌دهد. در عصر حاضر نوه‌ی آن زن بدون آن که از هویت مادربزرگ خود با خبر باشد، مدام خواب آن روز را می‌بیند و همین هم وی را از کار و زندگی و درس خواندن انداخته است. دخترک بازمی‌گردد تا به ماهیت کابوس‌هایش پی ببرد و متوجه می‌شود که مادربزرگش سال‌ها است که در خانه‌ای عجیب و فریب و به دور از تمدن زندگی می‌کند و ادعا دارد که می‌تواند رفتار مرگ را پیشبینی کند و بفهمد که او چگونه قربانیانش را به سمت خود می‌کشاند. مادربزرگ نوه‌اش را نصیحت می‌کند؛ چرا که باور دارد این توانایی در او هم وجود دارد و البته اخطار می‌دهد که تمام خانواده در خطر هستند. دخترک ابتدا باور نمی‌کند اما خیلی زود متوجه می‌شود که تمام حرف‌های مادربزرگش درست بوده. چرا که …

نقد فیلم «مقصد نهایی: خطوط خونی» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست!

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir