در لحظهی نگارش این مطلب، یکچهارم از قرن ۲۱ سپری شده است و ما در جهانی زندگی میکنیم که پر از نهادها و ساختارهاییست که ادعای عقلانیت، عدالت و اخلاق دارند، ولی گاه احساس میکنیم این وسط چیزی سر جایش نیست. در سخنرانیهای سیاستمداران، احوالپرسیهای مودبانهی هوشمصنوعی، منشورهای اخلاقی سازمان ملل و مقررات رفتاری تعیینشده برای انسانها در رسانههای اجتماعی، همه جا ردپای ساختارهایی دیده میشود که وانمود میکنند به انسانها اهمیت میدهند، ولی در عمل درد انسان را نمیفهمند و در قبال آن بهشکلی معنادار پاسخگو نیستند. این دوگانگی عمیق – بین اخلاقگرایی ظاهری و همدلی از اعماق وجود – مسئلهای تازه نیست. جرقهی آن را میتوان در تقابل دو فیلسوف بزرگ قرن هجدهم و نوزدهم یعنی شوپنهاور و کانت جستجو کرد.
شوپنهاور و کانت؛ یا چگونه اختلافنظر دو فیلسوف سر اخلاق یکی از مشکلات بزرگ دوران ما را پیشبینی کرد
کانت، با نظریهای عقلمحور و جهانشمولی که دربارهی اخلاق ارایه داد، راه را برای نظامهایی باز کرد که فضیلت را در اطاعت از قانون میدانند، نه در انسانیت. اما شوپنهاور در برابر او ایستاد و گفت که اخلاق واقعی، نه از عقل، بلکه از همدلی با رنج دیگران میجوشد. امروزه، که ما در میان سیستمهای اخلاقیِ بیروح زندگی میکنیم، اختلافنظر شوپنهاور و کانت بیش از هر زمان دیگری حقایق دوران ما را آشکار میکند.
آیا نظامهای دیوانسالارانهی سرد و بیتفاوت جهان ما تجلی فلسفهی اخلاقی کانت هستند؟ آیا شوپنهاور آینده را بهتر از او دیده بود؟
اخلاق کانتی: یک سیستم ایدهآل برای جامعهی رباتها؟!
امانوئل کانت، یکی از پرنفوذترین فیلسوفان حوزهی اخلاق (Ethics) در تاریخ، تلاش کرد اخلاق را از سلطهی احساسات و ملاحظات مصلحتگرایانه بیرون بکشد. او معتقد بود که تنها معیار معتبر برای سنجش درستی یا نادرستی یک عمل، نیت پشت آن و پیرویاش از یک اصل جهانشمول است، نه نتیجهاش یا خوشامد ما از آن. از همین رو، اصل مرکزی نظام اخلاقی او، یعنی امر مطلق (Categorical Imperative)، از زبان خودش چنین بیان شده است:
«چنان رفتار کن که بتوان رفتارت را به قانونی جهانشمول برای همهی انسانها تبدیل کرد.»
در نگاه کانت، انسانها از ارزش ذاتی برخودارند و دلیلش هم این است که توانایی استدلال اخلاقی و تصمیمگیری عقلانی دارند. در نظر او اخلاق نه محصول تجربه یا دلسوزی، بلکه تجلی خرد ناب است.
او حتی به صراحت احساسات را در حوزهی اخلاق غیرقابلاطمینان میدانست. برای مثال، اگر کسی از روی دلسوزی به کسی کمک کند، این عمل از نظر کانت نه «اخلاقی»، بلکه «طبیعی» یا «غریزی» است. فقط وقتی که فرد از روی وظیفه و بر اساس قانون اخلاقی عمل میکند، آن عمل واقعاً اخلاقی است.
اما در این موضع که در نگاه اول منطقی به نظر میرسد، خطری نهفته است. اگر اخلاق از تجربهی انسانی و از رنج واقعی آدمها جدا شود، به یک نظام خشک و بیروح تبدیل میشود که هر از گاهی تیرش خطا میرود؛ نظامی که در آن اخلاق صرفاً در روایت قوانین خلاصه میشود، نه توجه به انسانها و رنجی که میکشند. در این جهانبینی، انسانها به نوعی «فاعل عقلانی» تقلیل مییابند، نه موجوداتی با احساس، درد، و پیچیدگی روانی.
البته بدونشک قصد کانت این نبود، ولی دیدگاه فلسفی او راه را برای ظهور نوعی اخلاقگرایی ماشینی هموار کرد: پیروان این مکتب از اخلاقگرایی شاید همیشه روی کاغذ کار درست را انجام دهند، اما چون در فهم رنج و موقعیتهای خاص هر انسان ناتواناند، تصمیماتی میگیرند که با وجود قانونی بودن، به انسانها آسیب میزنند.
اخلاق شوپنهاوری: فیلسوفی که با وجود بداخلاقی و انسانگریزی، ارزش همدلی را میدانست
شوپنهاور خود را وامدار نظام فلسفی کانت میدانست، اما در موضعی اساسی با او مخالف بود: در قلمروی اخلاق. از نگاه شوپنهاور، وظیفهگرایی خشک کانت، نهتنها از سرچشمهی واقعی اخلاق دور بود، بلکه ممکن بود به فریب خود و دیگران یا حتی بیرحمی منجر شود. از او نقل است:
«اخلاق وقتی معنا دارد که ما رنج دیگران را چنان احساس کنیم که گویی رنج خود ماست.»
در اندیشهی او، همدلی (Mitleid)، یعنی توانایی تجربهی رنج دیگری از اعماق وجود، تنها بنیان واقعی برای اخلاق است. دلیل کمک کردن ما به دیگران این نیست که قانون به ما این را میگوید؛ دلیل اصلی این است که رنج آنها را در خود بازمییابیم. از این نظر، اخلاق یک تجربهی وجودی است، نه یک فرمان عقلانی.

255,000 تومان
این احساس همدردی، از نظر شوپنهاور، ریشه در متافیزیک دارد. او جهان را تجلی نوعی «ارادهی کور» میدانست، نیرویی بیمنطق که در تمام موجودات جاریست. به همین خاطر، همهی موجودات زنده، شکلهای مختلف یک ارادهی واحدند. وقتی به دیگری آسیب میزنیم، در واقع به خودمان آسیب زدهایم، زیرا جدایی واقعی میان ما و دیگری وجود ندارد. این اصل، بنیان نوعی «اخلاق شفقتمحور» است که در آن، تمایز فردی کمرنگ میشود و همهی موجودات در رنج مشترکاند.

«همدلی پایهواساس اخلاقیات است.» از این جمله مشخص است که شوپنهاور اساساً با هرگونه نظام اخلاقی سیستماتیکی که بخواهد از اخلاقیات فرمول دربیاورد مخالف بود.
شوپنهاور حتی حیوانات را هم بخشی از این اراده میدانست و سزاوار شفقت میدانست. از او نقل است: «شفقت برای حیوانات با نیکسرشتی ارتباط نزدیکی دارد. میتوان با اطمینان گفت کسی که به حیوانات بیرحمی نشان دهد، نمیتواند انسان خوبی باشد.»
شوپنهاور اخلاق را با زیباییشناسی، عرفان شرقی و حسِ وحدت درونی پیوند زد. برخلاف کانت که به فرم، وظیفه و قانون میاندیشید، شوپنهاور ما را دعوت میکرد خودمان را جای موجودات رنجکشیده قرار دهیم و تلاش کنیم رنجشان را برطرف کنیم. این سیستم اخلاقی بهشدت با مفهوم همذاتپنداری و همدلی همسو بود.
تقابل شوپنهاور و کانت در عصر الگوریتم
در دورانی که ما در آن زندگی میکنیم، بسیاری از نهادها و نظامهایی که زندگی روزمره را شکل میدهند – از الگوریتمهای شبکههای اجتماعی گرفته تا ساختارهای قضایی، سیاستگذاری عمومی و مدیریت منابع انسانی – بر مبنای منطقهای اخلاقیِ در ظاهر بیطرفانه عمل میکنند. آنها خود را عقلانی، منصف، قانونمدار و انساندوست معرفی میکنند، اما در عمل اغلبشان بهطور کامل از رنج انسانی جدا شدهاند.
این سیستمها، آگاهانه یا ناخودآگاه، ادامهدهندهی همان سنت کانتیاند: تعریف اخلاق بهعنوان پیروی از قواعد و قوانین جهانشمول و قابل پیشبینی که احساسات درشان دخیل نیست. آمارگیری که تشخیص میدهد چه کسی مستحق دریافت وام است یا نرمافزاری که تصمیم میگیرد کدام محتوا قابل نمایش باشد و کدام نباشد، دقیقاً همان اصل کانتی را اجرا میکنند: «چنان تصمیم بگیر که عملت بتواند به قانونی جهانی تبدیل شود.» اما آنچه در این میان ناپدید میشود، انسان است؛ با ترسهایش، اضطرابش، دردهای شخصیاش و بیعدالتیهای تجربهشدهای که قانون نمیتواند آنها را حس کند. طبق این اخلاقیات کانتی، آن آمارگیر شاید بهخاطر گردش مالی سنگین یک خانواده آنها را سزاوار دریافت وام نداند، غافل از اینکه این پول خرج دوا و دکتر نانآور خانواده بود. یک نرمافزار ممکن است ویدیوی جنایات یک حکومت دیکتاتور علیه مردمش را بهعنوان «محتوای آزاردهنده» سانسور کند و جلوی تبدیل شدن آن به یک رویداد خبری را بگیرد.

750,000
675,000 تومان
مثال دیگر، بوروکراسی یا دیوانسالاری مدرن است. دستگاههای اداری، از ادارات مهاجرت گرفته تا ساختارهای قضایی یا نهادهای رفاه اجتماعی، اغلب خود را «بیطرف» و «عادل» میدانند. اما این عدالت ساختاری، در بسیاری از موارد، چنان از تجربهی رنج جداست که حتی توانایی اینکه بر حسب تصادف تصمیمی عادلانه بگیرد از دست میدهد. پروندهها بررسی میشوند، فرآیندهای اداری طی میشوند، ولی رنج افراد پشت دیوار فرمها و قوانین دفن میشود و انسانی که دستش به هیچجا بند نیست، فقط بین دپارتمانهای مختلف پاسکاری میشود.
اینجاست که میتوان پی برد اخلاق بدون همدلی چگونه ممکن است به خشونتی پنهان منتهی شود. سیستمی که میگوید «همه را برابر میبیند»، در عمل ممکن است کسانی را له کند که بیش از بقیه نیاز به دیده شدن دارند.
به بیان دیگر، ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که در آن کانت حکمرانی میکند و جای خالی شوپنهاور، هر روز بیشتر احساس میشود.
پیشبینی شوپنهاور: اخلاقیات بدون همدلی ضد انسان کار خواهد کرد
شوپنهاور در جهانی که هنوز کاملاً صنعتی نشده بود، خطر اخلاق ساختارمند و عقلمحور را احساس کرد. او متوجه شد که اگر رنج، بهعنوان واقعیتی وجودی و جهانگستر، از مرکز توجه اخلاق کنار گذاشته شود، اخلاقگرایی به ابزار اعمال قدرت تبدیل میشود؛ قدرتی که میتواند وانمود کند «خوب» است، در حالیکه انسانها را شبیه به حشرات میبیند.
در نگاه او، انسان بدون همدلی، موجودیست که قوانین را اجرا میکند، اما نمیفهمد چرا باید آنها را اجرا کرد. چنین انسانی میتواند در دل نظامی دقیق و بینقص کار کند، اما نتیجهاش ممکن است بیرحمیِ کامل باشد. این همان چیزیست که شوپنهاور از آن میترسید: اخلاقیاتی که چون از منطقی درونی برخوردار است، دیگر نیازی به انسان ندارد.
شوپنهاور برخلاف کانت، اخلاق را از دل تجربهی زیستهی انسانها، و بهخصوص از رنج، استخراج میکرد. او باور داشت که اگر ما رنج دیگران را در خود حس کنیم، نمیتوانیم نسبت به آن بیتفاوت باشیم. به بیان دیگر، اخلاق باید از همدردی پیشاخردی بجوشد، نه از فرمان پساعقلی.
شوپنهاور دقیقاً آنجایی را نشانه رفت که کانت از آن رویگردان بود: کالبد، درد، شهود، دلسوزی؛ چیزهایی که قابل فرمولسازی نیستند. اما این عناصر دقیقاً همان چیزهاییاند که وقتی حذف شوند، جهان سرد، اتوماتیک و بیروح میشود.
تفاوت دیدگاه شوپنهاور و کانت تا حد زیادی به تجربهی زیستهیشان برمیگشت. شوپنهاور بهخاطر شغل پدرش یعنی تجارت، به جاهای مختلفی سفر کرده و با رنج انسانهای فرودست از نزدیک آشنا بود. همچنین او خودش فردی احساسی بود. برخلاف او کانت کل عمرش را در شهر بسیار بیحاشیه و آرام کونیگسبرگ گذراند. او نه سفر کرد، نه با رنج انسانها از نزدیک در ارتباط بود. از لحاظ شخصیتی نیز کانت فردی بسیار خشک و غرق در انتزاعات بود و از روتینی پیروی میکرد که یک دقیقه اینطرف و آنطرف نمیشد. بنابراین طبیعیست که او در نظام فلسفی خود، بهاندازهی شوپنهاور ضرورت «همدلی» را حس نمیکرد.
امروزه، وقتی الگوریتمها تصمیم میگیرند چه کسی دیده شود و چه کسی نه، وقتی فرمهای دیجیتال جای گفتگو را گرفتهاند، و وقتی نهادها فقط با «قواعد» کار میکنند و با موقعیت فردی انسانها کاری ندارند، بینش شوپنهاور آیندهای تلخ را پیشبینی کرده است: اگر اخلاق رنج انسان را لحاظ نکند، دنیا را غیرانسانی خواهد کرد.
شفقت ضروری است، ولی بهتنهایی کافی نیست
البته این حرفها بدین معنا نیست که شفقت داشتن برای رنج انسانهای دیگر همیشه به تصمیم درست و اخلاقی منجر میشود. چیزی که شوپنهاور از آن صحبت میکند، «شفقت بیحدومرز» است، اینکه تمام موجودات زنده را بهعنوان تجلی از ارادهای یکسان ببینیم و باهاشان همذاتپنداری کنیم. این حرف روی کاغذ زیباست، ولی مشکل اینجاست که ما در دنیا با منابعی محدود روبروییم و این شامل وقت و حوصلهی انسانها هم میشود. همه نمیتوانند به یک میزان از شفقت دیگران بهرهمند شوند. شاید مشکل تعداد زیاد جمعیت دنیا باشد؛ اگر شما در یک شهر شلوغ ساکن باشید و در محیطی کار کنید که مراجعهکننده زیاد دارد، خیلی سریع متوجه میشوید که شقفت نشان دادن به هرکسی که سر راهتان قرار میگیرد، در نهایت به عذاب کشیدن و خالی شدن انرژی خودتان منجر خواهد شد و از یک جا به بعد شاید لازم باشد که به همان قانونمداری کانتی روی بیاورید.
گاهی دلیل اینکه نمیتوان به همه شفقت نشان داد، این است که تعداد کسانی که به یک مشکل خاص دچارند خیلی زیاد است. مثلاً اگر شما در درمانگاهی نزدیک میدان جنگ کار کنید، روزانه افراد زیادی را نزد شما میآورند که اگر در بیمارستان معمولی کار میکردید، دلتان برایشان کباب میشد و هر کاری از دستتان برمیآمد انجام میدادید تا دردشان کمتر شود، ولی در محیط بیمارستان در دوران جنگ تعداد این افراد آنقدر زیاد است که چارهای ندارید جز اینکه برای هرکدام حداقل کار ممکن را مطابق با قانون انجام دهید و گاهی نسبت به رنجشان «بیتفاوت» باشید تا بتوانید به وضع همه رسیدگی کنید.

بازی «مدارک لطفاً» (Papers Please)، اثر لوکاس پوپ، بهنوعی غیرممکن بودن همدلی شوپنهاوری در سیستمی دیوانسالارانه را نشان میدهد. در این بازی شما باید بر اساس مدارک یک سری انسان، تصمیم بگیرید که به آنها اجازهی ورود به کشوری خیالی را بدهید یا نه. اما خیلی زود متوجه میشوید که اگر بخواهید برای کسی دلسوزی کنید، خانوادهی خودتان گرسنگی خواهد کشید.
گاهی هم دلیل اینکه نمیتوان به همه شفقت نشان داد این است که همه سزاوار آن نیستند. گاهی افرادی که در حال رنج کشیدناند، افرادی بد و ناخوشایند هستند که از شفقت شما علیه خودتان استفاده میکنند. شاید شما آنها را بخشی از یک کلیت بزرگ ببینید، ولی آنها خود را از شما جدا میبینند و اگر در شما اثری از ضعف و لطافت ببینند، سوارتان میشوند. اگر بهخاطر وجود چنین افرادی در دنیا نبود، اصلاً نیازی به وجود قوانین سفتوسخت نبود.
بنابراین نظریهی شوپنهاور دربارهی اخلاقیات نیز دو حفره دارد: ۱. ذخیرهی محدود شفقت ما برای موجودات زندهی دیگر ۲. وجود افرادی که از شفقت و مهربانی مردم علیه خودشان سوءاستفاده میکنند.
راهحل: تلفیق عقل و شفقت؟
اگرچه شوپنهاور و کانت دو مسیر متفاوت را در حوزهی اخلاق طی کردند، اما شاید دوران ما نیازمند تلفیق بینش این دو فیلسوف باشد. از یک سو، ساختارها و قواعد اخلاقی – اگر بهدرستی طراحی و اجرا شوند – میتوانند از بیعدالتیها جلوگیری و ثبات ایجاد کنند. از سوی دیگر، بدون حضور همدلی انسانی، این ساختارها میتوانند به ماشینهای سرد تصمیمگیری تبدیل شوند و گاهی تصمیماتی بگیرند که در آنها انسانهایی که قرار است این سیستم بهشان کمک کند، زیر پایش له میشوند.
در جهان امروز، که بیشازپیش با مسائل اخلاقی در حوزهی هوش مصنوعی، عدالت اجتماعی و بحرانهای مهاجرتی روبرو است، صرفاً داشتن قوانین «درست» کافی نیست. ما نیازمند سیستمهایی هستیم که هم بر اساس عقل سلیم و انصاف طراحی شده باشند، هم به همدلی و تجربهی انسانی نیز حساس باشند.
اینجاست که میتوان از کانت تعهد به قانونی عقلانی را وام گرفت و آن را با درک شهودی و توجه به رنج خاص انسانها که شوپنهاور مروج آن است، تلفیق کرد. تلفیق این دو، ممکن است ما را به سمت ساختاری اخلاقی سوق دهد که هم قابل نهادینهسازی باشد، هم با روح و دل انسانها سازگار باشد.
در واقع، آیندهی اخلاق در ترکیب فلسفهی شوپنهاور و کانت نهفته است. بگذارید بهعنوان حسنختام، منظورمان را با یک مثال بهتر مشخص کنیم:
حکایت سه پرستار و یک بیمار با مدارک ناقص
تصور کنید در یک بیمارستان دولتی شلوغ، بیماری به اورژانس مراجعه کرده که وضعیت جسمی وخیمی دارد، اما هیچ بیمهای ندارد و مدارک شناساییاش هم ناقص است. طبق قوانین بیمارستان، پذیرش چنین فردی بدون مدارک ممکن نیست، مگر در شرایط کاملاً اضطراری. بیایید فرض را بر این بگیریم اولین کسی که به او برخورد میکند یک پرستار است.
پرستار اول، پیرو اخلاقگرایی کانتی، پای قانون را وسط میکشد و چون طبق آییننامه فرد فاقد مدارک است و وضعیتش بهاندازهی کافی «اضطراری» تشخیص داده نمیشود، با احترام میگوید: «متاسفم، نمیتونم پذیرشتون کنم. قانون باید برای همه یکسان اجرا بشه.» او بیمار را رد میکند. در آن لحظه پرستار کاری انجام داده که میتواند به قانونی جهانشمول تبدیل شود، ولی نتیجه چیست؟ محروم ماندن فردی نیازمند به خدمات پزشکی، از خدمات پزشکی.
پرستار دوم که مطابق با آرمانهای شوپنهاور سرشار از حس همذاتپنداری برای همنوعان خودش است، با دیدن وضعیت رقتبار بیمار، دلش میسوزد. او بدون ثبت اطلاعات و بدون طی کردن مراحل قانونی، بهطور سرخود فرآیند درمان را شروع میکند، چون در نظرش راه درمان او ساده است. اما به دلیل نداشتن اطلاعات پزشکی کافی و عدم هماهنگی با پزشک آن شیفت، دارویی تجویز میشود که بیمار به آن حساسیت دارد و حال او وخیمتر میشود. هیچکس مسئولیت نمیپذیرد، چون از ابتدا پروندهای وجود نداشته است.
پرستار سوم ابتدا با بیمار صحبت میکند، حالش را ارزیابی میکند و به این نتیجه میرسد که موضوع جدی است. بعد به مسئول پذیرش توضیح میدهد که وضعیت اضطراری است و پذیرش موقت را ثبت میکند. همزمان، پیگیری میکند که همراهان بیمار مدارک مربوطه را بفرستند و با پزشک هماهنگ میکند تا مراقبت فوری، ولی اصولی صورت گیرد. او قانون را دور نمیزند، ولی چون از ته دل به نجات دادن بیمار از رنجی که به آن دچار است اهمیت میدهد، از این قوانین به نفع او استفاده میکند، نه علیه او.
این درسی است که از مقایسهی فلسفهی شوپنهاور و کانت میگیریم: یک سیستم اخلاقی و قانونی هرچقدر بینقص باشد، اگر از افرادی که سرشار از حس همدلی و نوعدوستیاند پر نشده باشد، به جایی نخواهد رسید و دیر یا زود، کسانی را که قرار بوده بهشان کمک کند، قربانی اخلاقیات ماشینی خود خواهد کرد.
منبع: دیجیکالا مگ
source