فیلم «بمیر، عشق من» (Die, My Love)، جدیدترین ساختهی کارگردان صاحبسبک، لین رمزی است که پس هشت سال به دنیای سینما بازگشته؛ نقدهای این فیلم هم اخیرا منتشر شده و تا اینجا بازخوردهای مثبتی دریافت کرده است.
لین رمزی که با «باید درباره کوین صحبت کنیم» (2011) از زوایای تازهای به روابط والدین و فرزندان پرداخته بود، در اثر تازهاش هم مسیر مشابهی را در پیش گرفته اما این بار تمرکز اصلیاش روی یک والده جوان است که تولد فرزندش باعث میشود از نظر روحی و روانی دچار چالش شود. اقتباسی از رمانی به همین نام نوشتهی آریانا هارویچ، قصه دربارهی گریس (جنیفر لارنس)، زن جوانی است که از زمان به دنیا آمدن پسرش، زندگیاش دیگر شور و هیجان سابق را ندارد و رابطهاش با همسرش هم تغییر کرده. مشکلات روانی او بهتدریج بیشتر میشود و گریبان همهی اطرافیانش را میگیرد.
نقدهای فیلم «بمیر، عشق من» لین رمزی
فیلم «بمیر، عشق من» تا اینجا نقدهای مثبتی کسب کرده و از سوی منتقدان تحسین شده است. میانگین امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز، 87 درصد است (20 نقد مثبت و 3 نقد منفی) و در سایت متاکریتیک هم میانگین امتیاز 73 درصد را دارد (13 نقد مثبت، 3 نقد متوسط و یک نقد منفی). امتیاز فیلم در آیامدیبی هم 6.4 از 10 است و با توجه به سوژهی بحثبرانگیز فیلم و دیدگاههایی که به فرزندآوری دارد، احتمالا پس از اکران گسترده هم به 7 نرسد. با وجود این، بازی جنیفر لارنس با تحسین همگانی روبهرو شده است و به نظر میرسد که از شانسهای اصلی کسب جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره فیلم کن 2025 باشد.
گاردین – پیتر بردشاو
«بمیر عشق من» بررسی موشکافانهی زنی تنها و پرشور و سقوط او به اختلال دوقطبی است، کسی که تمام روز را با نوزادش در خانهای بزرگ در مونتانا تنها مانده است؛ خانهای که در اصل متعلق به عموی همسرش بوده، کسی که خودکشی کرده اما تا بخش قابل توجهی از فیلم اجازه نداریم بفهمیم چگونه.
«بمیر، عشق من» از آن فیلمهاست که به شما یادآوری میکند رمزی معتقد است باید فیلمها را به همان شیوهای ساخت که وی. اس. نایپل (نویسنده انگلیسی) معتقد بود باید کتاب نوشت: از موضع قدرت. در این فیلم، قدرتی فراگیر وجود دارد: در کارگردانی او، در طراحی صدای پل دیویس، در رنگهای اشباعشده و فیلمبرداری شیموس مک گاروی، و البته در خود بازیها.
رابرت پتینسون نقش جکسون را برعهده دارد، مردی که شغلش او را بیشتر اوقات از خانه دور میکند. و جنیفر لارنس نقش گریس را ایفا میکند، کسی که قرار است در زمان چرت زدن کودک، رمانی بنویسد؛ گرچه، نگرانکننده است که حتی یک کتاب هم در خانه نیست. سیسی اسپیسک در نقش پم، مادر جکسون حضور دارد که در ملک همسایه زندگی میکند؛ زنی که استرس مراقبت از همسرش هری (نیک نولتی) که زوال عقل دارد، باعث شده تا در خواب راه برود، دیوانهوار بخندد و اسلحه حمل کند.
کلایدر – اما کیلی
مادر بودن میتواند یک کابوس باشد، و هیچ دو هنرمندی بهتر از لین رمزی و جنیفر لارنس این را نمیدانند. اولی یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای ضدبارداری، «باید درباره کوین صحبت کنیم» را کارگردانی کرد، جایی که مادری توسط پسر روانپریش خود شکنجه میشود. لارنس هم قبل از وقفه شغلی، یکی از وحشیانهترین بازیهای 10 سال گذشته را در فیلم «مادر!» دارن آرونوفسکی در نقش تجسم مادر طبیعت ایفا کرد؛ کسی که درست پس از تماشای ویران شدن نوزاد تازه متولد شدهاش توسط مزاحمان، مورد ضرب و شتم، حمله و سوختگی قرار میگیرد. اکنون، این دو برای نگاهی بیپرده به نحوه برخورد با مادران در دنیای واقعی، متحد شدهاند. «بمیر، عشق من» داستان گریس، مادر جوانی را دنبال میکند که در خانه تنها مانده تا کاری جز غصه خوردن برای حرفه نویسندگیاش و فکر کردن به اینکه آیا همسرش، جکسون (رابرت پتینسون)، به او خیانت میکند، انجام ندهد.
اما رمزی صرفا نمیخواهد نشان دهد که مادری برای همه نیست. افول روانی گریس ممکن است افسردگی پس از زایمان باشد، اما از چیزی فراتر از بچهدار شدن ناشی میشود؛ عدم ارضای نیازهای او، ساعتها تنها ماندن بدون کسی برای صحبت، و نداشتن هدفی در زندگی به جز نقش مادر و همسر. «بمیر، عشق من» پرزرقوبرقترین فیلم لین رمزی تا به امروز است؛ این کارگردان به خاطر تریلرهای کمسروصدای خود که عناصر آزاردهنده را در زندگی روزمره پیدا میکنند، شناخته میشود، اما اینجا، رمزی به شیوه وحشیانه و بیپروا به هر چیزی که مردم از زنان و مادران انتظار دارند، نه میگوید.
اوضاع برای گریس و جکسون از زمان بچهدار شدن کاملا تغییر کرده است؛ جکسون مثل گذشته شوخ و پرانرژی نیست و گریس روز به روز احساس نادیده گرفته شدن بیشتری میکند. تنها محرم راز او، پم (سیسی اسپیسک دوستداشتنی)، مادر جکسون است، که زندگیاش هنوز حول محور همسر متوفیاش میچرخد و کاملا خود را وقف او کرده. ثبات روانی گریس نیز در حال فروپاشی است و توجه دوستان و خانواده جکسون را به خود جلب میکند، چرا که گریس ساعتها با پسرشان ناپدید میشود، وقتی جکسون سعی میکند درباره رابطهشان صحبت کند، شکلکهای احمقانه در میآورد و بحثهایشان هیچ شباهتی به فیلم «داستان ازدواج» ندارد. هر دو به اندازه یکدیگر کجخلق هستند. نیازهای اساسی گریس برآورده نمیشوند، و او لگد میزند و جیغ میکشد تا جکسون بالاخره متوجه وضعیت روانی او شود.
«بمیر، عشق من» بازگشت شگفتانگیز جنیفر لارنس به اوج است، کسی که دوریاش از کانون توجه، به او اجازه داده تا مهارتهای خود را تقویت کند، او اینجا وارد مرحله جدیدی از حرفه خود میشود. ممکن است فکر کنید در این بازی، نکات مشابهی با آنچه در «مادر!» دیدیم، وجود دارد. اما با کارگردانی رمزی، لارنس وارد قلمرو دیگری میشود که بسیار فراتر از آن چیزی است که آرونوفسکی از او خواست. لارنس و رمزی با دقت کار میکنند تا حالتی کودکانه در گریس ایجاد کنند که هرگز باعث ترحم نمیشود.
ورایتی – اوون گلیبرمن
این اولین فیلمی است که لین رمزی پس از هفت سال، از زمان درام حیرتآور «تو هرگز واقعا اینجا نبودی» (2017) با بازی واکین فینیکس و با محوریت تباهی و انتقام ، کارگردانی میکند. آنچه در صحنههای اولیه فیلم، نشان داده میشود، این است که گریس و جکسون نوعی زوج پانک راک بیقید و بند هستند، از آن دسته والدین پوچگرایی که اجازه نمیدهند بچهدار شدن مانع رژیم بادوایزر (نوعی آبجو) آنها شود. این اشکالی ندارد؛ آنها حق دارند به نوشیدن ادامه دهند و همزمان بچه بزرگ کنند. اما این حس وجود دارد که هر یک از آنها تصمیم گرفته تا [دیر یازود] به یک بزرگسال مسئولیتپذیر تبدیل شود.
گریس یک نویسنده جوان است که به محض تولد بچه، میگوید دیگر از نوشتن دست کشیده است. جکسون هم یک شغل دیگر دارد که به نظر میرسد گاهی اوقات، در جاده انجام میدهد (هیچ ایدهای نداریم چیست)، اما بیشتر وقتها این دو فقط در خانه پرسه میزنند. این یک فیلم دیالوگمحور نیست. گریس و جکسون هرگز یک مکالمه ساده درباره برنامههای آینده، یا بیمه درمانی، یا خرید مواد غذایی، یا اینکه چگونه قصد دارند پدر و مادر شوند، ندارند. آنها فقط شبیه دانشجویان سابق افسردهای به نظر میرسند که بچه دار شدند چون خیلی دوست داشتند رابطه داشته باشند و، خب، اتفاق افتاد.
هالیوود ریپورتر – دیوید رونی
لین رمزی هرگز علاقه چندانی به ساخت فیلمهایی که به راحتی قابل هضم باشند، نشان نداده است. درامهای روانشناختی خشن او از ارائه آرامش یا پاسخهای مرتب به سوالات آشفتهای که از زندگیهای درهم ریخته شخصیتهایش ناشی میشوند، سر باز میزنند. این کارگردان سازشناپذیر اسکاتلندی در پنجمین فیلم بلند خود، «بمیر، عشق من»، نرم نشده است. جنیفر لارنس با ارائهی یک بازی بیپرده که بین واقعیت آشفته و خیال آشفته در نوسان است، نقش زنی را بازی میکند که به فضای وسیع و باز آمریکای روستایی منتقل شده است، جایی که ازدواج، مادر بودن و زندگی خانگی او را در محاصره کرده و عقلش را ذرهذره تحلیل میبرند.
لارنس و رابرت پتینسون نقش گریس و جکسون را بازی میکنند، زوجی که از نیویورک به مکانی نامعلوم در میان درختان بلند نقل مکان کردهاند. خانواده جکسون اهل همین منطقه هستند و مادرش، پم (سیسی اسپیسک)، و پدرش، هنری (نیک نولتی)، که کمی گیج است، هنوز در نزدیکی زندگی میکنند. جکسون خانهای بزرگ و فرسوده را از عمویش به ارث برده است، کسی که به روشی غیرمعمول خودکشی کرده است که هیچ منطقی ندارد و هیچ ربطی به داستان ندارد.
هنگامی که فرزند پسرشان متولد میشود، به نظر میرسد اشتیاق این زوج در رابطهشان چند درجه کاهش یافته است. این موضوع به مذاق گریس خوش نمیآید. یک ساعت اول فیلم طولانی و کشدار است، زیرا رفتار گریس رفتهرفته آشفته میشود و او متقاعد میشود که جکسون سرکار با دیگران رابطه دارد. نارضایتی کلی او در بیادبیاش نسبت به یک صندوقدار پرحرف سوپرمارکت و زنان در یک مهمانی آشکار است، جایی که او جکسون را با کارهایش شرمنده میکند.
پم سعی میکند به او اطمینان خاطر دهد: «همه در سال اول بعد از [تولد] بچه کمی دیوانه میشوند.» اما پرتاب کردن خودش به سمت در شیشهای یا خراب کردن حمام فراتر از دیوانگی است. اوایل، جکسون سعی میکند با آوردن یک سگ به خانه، فضا را تلطیف کند، که این کار به دلیل پارسهای بیوقفه و نالههای سگ و دسترسی گریس به اسلحه، ایده بدی از آب درمیآید. جکسون سعی میکند در ماشین با او صحبت کند تا بفهمد مشکل چیست و گریس باعث تصادف میشود.افسردگی پس از زایمان مدام مطرح میشود، و احتمالا همین عامل باعث فروپاشی روانی گریس شده است. اما ارتباط او با نوزادش خوب به نظر میرسد. مشکل، گسست ارتباط با همسرش است.
لارنس در این نقشِ پرتقاضا سنگ تمام میگذارد و همیشه حضوری پویا دارد. اما علاقه رمزی به شخصیتهای خشن و بیعلاقگی کامل او به احساساتگرایی، گریس را در فاصله نگه میدارند. او یک حیوان وحشی در تله است، و تماشای غرغر کردن یا چنگ زدن او به دیوارها فقط تا مدتی محدود میتواند جالب باشد. احساس همدردی با جکسون آسانتر است؛ پتینسون او را با حساسیت، در حالی که به سمت ناامیدی میرود، بازی میکند.
منبع: screendaily
source