فیلم «نیمه‌شب با شیطان» (Late Night with the Devil) یکی از فیلم‌های اخیر در سبک وحشت بود که نسبتاً سر و صدای زیادی به پا کرد و جایزه‌ی ستورن (Saturn) بهترین فیلم مستقل گمانه‌زن را برنده شد، جایزه‌ای که پیش‌تر به فیلم‌هایی چون «شلاق» (Whiplash)، «لا لا لند» (La La Land) و «مندی» (Mandy) تعلق گرفته و نشان داده بود که عوامل ستورن برای نوآوری و منحصربفرد بودن در فیلم‌ها اهمیت قائل‌اند.

فیلم «نیمه‌شب با شیطان» بدون‌شک از این نوآوری برخوردار است. این فیلم نگاهی تازه به ژانر ویدیوی پیداشده (Found Footage Horror) است. فیلم‌های این سبک درباره‌ی یک سری ویدیوی پیداشده از یک حادثه‌ی ناگوار هستند و دقیقاً به حالت ویدیوهای خانگی به نمایش درمی‌آیند. بنابراین شاخصه‌ی اصلی این زیرسبک همیشه نزدیک بودن به عنصر وحشت و تجربه‌ی دست‌اول آن بود.

«نیمه‌شب با شیطان»؛ از بهترین فیلم‌های سبک ویدیوی پیداشده در ژانر وحشت؟

ایده‌ی «نیمه‌شب با شیطان» هم همین است، ولی با یک تفاوت اساسی که باعث شده جانی تازه به این زیرسبک نسبتاً محدود بخشیده شود. افتتاحیه‌ی فیلم به‌شکل یک مستند قلابی فیلمبرداری شده که در آن سازندگان مستند قصد دارند رویدادی عجیب و توضیح‌ناپذیر را در شب هالووین ۱۹۷۷ بازرسی کنند. در آن شب، در پخش زنده‌ی یکی از اپیزودهای فصل ششم یک برنامه‌ی گفتگوی آخر شب (Late Night Talk Show) به نام «جغد شب» (Night Owls) با مجری‌گری جک دلروی (Jack Delroy)، یک سری اتفاق ماوراءطبیعه وحشتناک جلوی چشم مردم افتاد که باعث شد بازدید برنامه سر به فلک بگذارد، ولی به‌خاطر یک سری اتفاقات (که در اول فیلم ماهیت‌شان را نمی‌دانیم) این برنامه دیگر هیچ‌گاه از تلویزیون پخش نشد.

بهترین فیلم‌های ترسناک 2024

باقی فیلم، یک سری ویدیوی پیداشده از آن برنامه‌ی زنده و پشت‌صحنه‌ی آن است که برای ما پخش می‌شود و با دیدن این ویدیوها به‌مرور از اتفاقات آن شب ناگوار سر در می‌آوریم.

نوآوری فیلم در همین پیش‌زمینه‌ی داستانی نهفته است. در بیشتر فیلم‌های ویدیوی پیداشده، معمولاً شخصیت‌های داخل داستان بنا بر دلایلی در حال ضبط ویدیو هستند و به‌صورت همزمان درباره‌ی رویدادهایی که در لحظه اتفاق می‌افتند اظهار نظر می‌کنند. حتی بعضی از فیلم‌ها را خود بازیگران فیلمبرداری می‌کنند و از راه افکت‌هایی چون لرزش دست و دوربین و نمابندی‌های ناشیانه تلاش می‌کنند هرچه بیشتر موقعیت را واقع‌گرایانه جلوه دهند.

اما ویدیوهای پیداشده در «نیمه‌شب با شیطان» متعلق به یک برنامه‌ی تلویزیونی زنده با تماشاچیان واقعی هستند که یک گروه فیلمبرداری حرفه‌ای آن را فیلمبرداری کرده‌اند، برای همین با وجود این‌که داریم یک سری ویدیوی پیداشده را می‌بینیم، همه‌چیز بسیار حرفه‌ای به نظر می‌رسد. در اینجا زاویه‌ی دید نه اول‌شخص، بلکه همان سوم‌شخص فیلم‌های وحشت استاندارد است.

این رویکرد نقاط قوت و نقاط ضعف خاص خودش را دارد. بزرگ‌ترین نقطه‌قوت آن این است که در شمای بیننده، این حس را ایجاد می‌کند که انگار شما هم واقعاً یکی از تماشاچیان این برنامه و تشریفات شیطانی اجراشده در آن هستید و همزمان با تماشاچیان واقعی حقایق را کشف می‌کنید و از صحنه‌های ترسناک شوکه می‌شوید. اساساً برادران کرنز (Cairnes)، کارگردان‌ها و نویسنده‌های فیلم، بیشترین موفقیت خود را در زمینه‌ی ایجاد اتمفسر تاریک یک برنامه‌ی تلویزیونی آمریکایی زنده در دهه‌ی ۷۰ کسب کرده‌اند که در آن یک سری اتفاقات ماوراءطبیعه می‌افتد. همچنین با توجه به این‌که‌ این فیلم فقط درباره‌ی حوادث یک شب است، از لحاظ روایی انسجام و تمرکز بالایی دارد و این حقیقت می‌تواند مخاطب را با داستان بسیار درگیر نگه دارد.

نیمه‌شب با شیطان

آن الگوی خاص برخی از فیلم‌های ترسناک، که در آن‌ها همه‌چیز عادی شروع می‌شود و به‌مرور پی می‌برید که چیزی سر جایش نیست، ولی در عین حال همچنان منطق‌تان آن توضیح ترسناک برای رویدادها را نمی‌پذیرد، در این فیلم خوب پیاده شده و با توجه به این‌که بستر اتفاقات یک برنامه‌ی تلویزیونی زنده است و عوامل آن مجبور به ماست‌مالی شرایط و عادی جلوه دادن آن هستند، این تنش به‌خوبی منتقل می‌شود.

منتها این ساختار برای فیلم یک سری محدودیت‌ها ایجاد کرده که شاید با داستان آن چندان تناسب نداشته باشد. اساساً «نیمه‌شب با شیطان» – به جز بخش افتتاحیه‌اش – کلاً داخل همان یک‌ساعت و خورده‌ای برنامه‌ی تلویزیونی زنده اتفاق می‌افتد و ابزارش برای قصه‌گویی محدود به همان فضاست، اما داستان آن تا حد زیادی به اتفاقات خارج از این قاب وابسته است. اساساً جک دلروی، مجری برنامه، جزو یکی از همان کله‌گنده‌های صنعت سرگرمی است که دلش می‌خواهد تعداد بازدیدهایش از جانی کارسون (Johnny Carson)، پربیننده‌ترین مجری آن زمان در آمریکا، بیشتر شود، برای همین در این راستا – به قول معروف – معامله‌ای با شیطان انجام داده بود و مثل همه‌ی معامله‌های دیگر با شیطان عواقب آن دامنش را به بدترین شکل ممکن می‌گیرد. یعنی به‌اصطلاح به خواسته‌اش می‌رسد، ولی نه به آن شکلی که نسبت به آن حس خوب داشته باشد.

*در ادامه‌ی مطلب خطر لو رفتن داستان وجود دارد*

اساساً مشکل فیلم این است که در قلب داستانش، یک سری سوال‌ها اهمیت دارند، اما محدودیت قصه‌گویی که فیلم به خودش تحمیل کرده، برای پرداختن به آن‌ها کافی نیست. مثلاً یکی از مهم‌ترین‌ها، قضیه‌ی بوهمین گروو (Bohemian Grove) است. بوهمین گروو نام یک مکان واقعی در کالیفرنیاست که عموم مردم اجازه‌ی ورود به آن را ندارند و یک باشگاه خصوصی است که یک سری از قدرتمندترین و بانفوذترین مردان آمریکا (از رونالد ریگن گرفته تا ریچارد نیکسون) در آن عضو بودند و طبق یک سری تئوری توطئه محل اجرای تشریفات شیطان‌پرستانه است.

نیمه‌شب با شیطان

اساساً کل هسته‌ی وحشت فیلم از این تئوری توطئه برگرفته شده و توضیحی که فیلم برای اتفاقات وحشتناک آن شب ارایه می‌دهد، این است که جک دلروی عضوی از این تشریفات شیطان‌پرست/ایلومناتی‌طور بود، در بوهمین گروو آرزو کرد که روزی بتواند جانی کارسون را شکست دهد و شیطان هم با تبدیل کردن برنامه‌ی تلویزیونی او به یک کابوس مرگبار کاری کرد که او به خواسته‌اش برسد، ولی احتمالاً به‌شکلی که بعد از آن سر از زندان درخواهد آورد.

با توجه به این‌که گذشته‌ی دلروی یعنی:

  • نقش او در این تشکیلات ایلومناتی‌طور
  • سرطان گرفتن زنش و مردن او به‌عنوان هزینه‌ای که شیطان برای رسیدن به خواسته‌اش تعیین کرده
  • رابطه‌اش با جون راس-میچل (June Ross-Mitchell)، زنی که در برنامه با شیطانی که در جلد یک دختر فرو رفته حرف می‌زند

اهمیت دارد و همه‌ی این اتفاقات در طول فیلم مورد اشاره قرار می‌گیرند، این حس ایجاد می‌شود که فیلم زمینه‌سازی کافی برای این رویدادها را انجام نداده و برای همین هیچ‌کدام آن اثری را که باید و شاید نمی‌گذارند.

یک مسیر دیگری که فیلم می‌توانست دنبال کند این بود که کلاً چیزی را مستقیم توضیح ندهد، به گذشته‌ی دلروی اشاره نکند و حتی واقعی یا غیرواقعی بودن عناصر ماوراءطبیعه‌ای را که در فیلم می‌بینیم به‌طور دقیق برای ما معلوم نکند و صرفاً ما را با یک اتفاق وحشتناک و توضیح‌ناپذیر روبرو کند که خودمان باید با توجه به یک سری سرنخ ریز از آن سر در بیاوریم. این رویکرد کمی چالش‌برانگیزتر می‌بود، ولی احتمالاً به خلق فیلمی درگیرکننده‌تر تبدیل می‌شد. چون در حالت فعلی، «نیمه‌شب با شیطان» هرچه دارد و ندارد برای شما رو می‌کند و وقتی تماشای فیلم به پایان می‌رسد، دیگر جا برای عمیق‌تر شدن و اکتشاف بیشتر آن باقی نمی‌ماند. (البته با این فرض که مثلاً تئوری توطئه‌ی مربوط به بوهمین گروو و ارتباط آن به چهره‌های کله‌گنده‌‌ی سیاست، سرگرمی و… را بدانید؛ اگر این را ندانید، شاید این فیلم این دریچه را برایتان باز کند و از این نظر عمیق به نظر برسد).

یکی از مشکلاتی که این رویکرد ایجاد می‌کند، این است که در انتهای فیلم، کل تنشی که فیلم سعی داشت با شخصیت کارمایکل هیگ (Carmichael Haig) ایجاد کند، به هم زده می‌شود. کارمایکل یکی از مهمان‌های برنامه است که به مسائل ماوراءطبیعه باور ندارد و به نظرش هرکس که سعی دارد این چیزها را به مردم قالب کند (روشن‌بین‌ها، جن‌گیرها و…) شارلاتان است. از اول تا اواخر فیلم او در تلاش است تا مصنوعی و ساختگی بودن تمام اتفاقات در ظاهر ترسناک و مورمورکننده‌ای را که در برنامه می‌افتد ثابت کند و حتی چند بار هم موفق می‌شود (مثلاً سر قضیه‌ی هیپنوتیزم)، طوری‌که حتی مای بیننده هم به شک می‌افتیم که نکند حق با اوست؟

نیمه‌شب با شیطان

یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات برادران کرنز استفاده از چند تصویر تولید هوش مصنوعی در فیلم بود. حالا مشکل استفاده از هوش مصنوعی در یک اثر هنری به کنار، با توجه به این‌که این فیلم در دهه‌ی ۷۰ واقع شده و عکس‌های هوش‌مصنوعی نیز حال‌وهوای خاصی دارند که آن‌ها را از تصاویر معمولی متمایز می‌کند، استفاده از این عکس‌ها با زمینه‌ی فیلم تناسب ندارد.

اما پایان فیلم، که در آن مغز دختری که شیطان در جلدش فرو رفته از وسط باز می‌شود و او با لیزر همه‌ی مهمانان برنامه (من‌جمله خود کارمایکل را که زودتر از هرکسی پیشنهاد می‌کند روح خودش را به شیطان بفروشد!‌) می‌کشد، کل این تنش‌ها و ظرافت‌هایی معنایی از بین می‌روند و انگار خود فیلم به آنچه زمینه‌سازی کرده پشت‌پا می‌زند. یکی دیگر از زمینه‌سازی‌هایی که فیلم به آن پشت‌پا می‌زند این است که این شیاطین نمی‌توانند مستقیماً به انسان‌ها آسیب بزنند و قدرتشان محدود است. اما این کشتار در آخر فیلم این زمینه‌سازی را (که با درک ما از ساز و کار شیاطین همسوست) نیز زیرپا می‌گذارد.

البته من به این حقیقت واقف هستم که در پایان داستان باید یک اتفاق شوکه‌کننده بیفتد تا تبدیل شدن این برنامه به پربازدید‌ترین برنامه‌ی شب پخش‌اش را توجیه کند؛ صرفاً حرفم این است که پایان داستان به‌نوعی بیشتر زمینه‌سازی‌هایی را که پیش از آن انجام شده بود نفی می‌کند و زنجیره‌ای قوی بین حوادث برقرار نیست.

در کل «نیمه‌شب با شیطان» فیلم وحشت نسبتاً نوآورانه‌ای است و اتمسفر آن احتمالاً بهترین بخش‌اش است، اما به‌خاطر این‌که خیلی با مخاطب رو بازی می‌کند، شاید شانس زیادی برای رسیدن به ماندگاری نداشته باشد. در نهایت این فیلم یکی از آن فیلم‌های وحشت است که پتانسیل زیادی دارد، ولی شاید بهترین راه را برای شکوفا کردن آن انتخاب نکرده باشد. هرچند که بدون‌شک بدترین راه را نیز انتخاب نکرده است.

منبع: دیجی‌کالا مگ 

source

توسط chehrenet.ir