مهدی غبرایی مترجم شناخته شده‌ی ایرانی تا امروز بیش از 50 کتاب به فارسی برگردانده و کتاب‌خوان‌های ایرانی به واسطه‌ی ترجمه‌های او با آثار بسیاری از نویسندگان مطرح و نامدار جهان آشنا شده‌اند. ترجمه‌های مهدی غبرایی از آثار وی. اس. نایپل، ژوزه ساراماگو، هاروکی موراکامی، کازوئو ایشی‌گورو و… در میان اهل کتاب خواهان زیادی دارد. در ادامه برخی از بهترین ترجمه‌های او معرفی می‌شوند. اما پیش از آن زندگی‌اش را مرور می‌کنیم.

مهدی غبرایی دومین روز دومین ماه تابستان سال 1324 در شهر لنگرود به دنیا آمد. پدرش محمد غبرایی سواد قرآنی داشت، زبان عربی را تا اندازه‌ای می‌دانست، شعرها، احادیث و قصه‌های زیادی از بر بود. مادرش فاطمه محمدی راسخی شیفته‌ی متل‌ها، روایات کهن، ضرب‌المثل‌ها، اسطوره‌ها و هزار و یک شب بود. به این خاطر خانه‌شان پر بود از روزنامه، مجله و کتاب. شب‌های کودکی‌اش که تلویزیون وجود نداشت و رادیو هم برنامه‌های زیاد پخش نمی‌کرد، اطراف مادربزرگ‌اش می‌پلکید تا برایش از سندباد بحری، حکایات سعدی، قصه‌های بومی و محلی، هزار و یک شب و شعرهای نسیم شمال بخواند. پدربزرگش میرزا غلامعلی که می‌تواننست به خوبی بخواند و بنویسد میرزای ارفع‌التجار رودسری بود.

مهدی در فضایی که سرشار از قصه، اسطوره، شعر، متل، ضرب‌المثل و حکایات قرآنی بود رشد کرد. پاورقی‌های مجلات که ذبیح‌الله منصوری، منوچهر مطیعی، محمدعلی شیرازی، حسینقلی مستعان و… می‌نوشتند را می‌بلعید. کم کم از طریق انتشارات گوتنبرگ که کتاب کیلویی می‌فروخت عاشق رمان‌های پلیسی شد. برای این نشر نامه می‌نوشت و سفارش کتاب می‌داد. مدیران نشر کسری یک کیلو کتاب را با رمانی پلیسی جنایی پر می‌کردند.

ورود کتاب‌های جیبی با شعار «کتاب ارزان به قیمت بلیت سینما» و انتشار هفته‌نامه‌ی کتاب هفته به سردبیری احمد شاملو نگاه او به ادبیات را تغییر داد و او را واله وشیدا کرد. کتاب هفته و کتاب‌های جیبی مهدی را با ادبیات روز جهان آشنا کردند. در دوران دبیرستان کم کم با زبان انگلیسی آشنا شد و مموعه‌ی لینگافون و کتاب‌های STEP BY STEP (قدم به قدم) آموزش زبان انگلیسی را خرید و شروع به مطالعه کرد.

بالافاصله بعد از پایان دوران دبیرستان و دریافت دیپلم به تهران آمد تا در رشته‌ی علوم سیاسی دانشگاه تهران تحصیل کند. هدف‌اش ورود به وزارت امور خارجه بود. سال 1347 به محض فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه به سربازی رفت. با هدف مطالعه‌ی جامعه‌شناختی مارکسیست‌ها در گردهمایی‌هایشان شرکت می‌کرد که دستگیر شد و به زندان افتاد. بعد از پیروز شدن انقلاب ایران در سال 1357 همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد.

یکسال بعد با همسرش که کارمند بانک ملی ایران بود ازدواج کرد. برای تامین مخارج زندگی در دفتر حقوقی وزارت فرهنگ و اموزش کار می‌کرد. اما روزی از بدترین روزها نامه‌ای به دست‌اش رسید که در ان نوشته بود اخراج شده است. سابقه‌ی حضور در محافل مارکسیستی و حبس کشیدن کار دست‌اش داده بود. مدتی در کلاس‌های زبان انگلیسی تدریس کرد و برای روزنامه‌ها و مجلات ترجمه. هیچ کدام روح ناآرام و شیفته‌ی ادبیات‌اش را راضی و آرام نمی‌کردند. پس روزی آفتابی در شروع فصل پاییز سال 1359 تصمیم گرفت در خانه بنشیند و به ترجمه‌ی ادبی بپردازد. غبرایی از ان روز تا امروز با همه‌ی سختی‌ها و مرارت‌ها نوشته‌های بهترین نویسندگان و قصه‌نویسان را به فارسی برگردانده و در دسترس علاقه‌مندان قرار داده است.

بهترین ترجمه‌های مهدی غبرایی که باید بخوانیم

1- «کوری»«کوری» ترجمه‌های مهدی غبرایی

ژوزه دی سوزا ساراماگو نویسنده‌ی پرتغالی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی سال 1969 به حزب کمونیست پرتغال پیوست و همه‌ی عمر به آن تفکر سیاسی وفادار بود اما هرگز نوشته‌هایش را آلوده‌ی ایدئولوژی نکرد.

او در دهکده‌ای در شمال لیسبون پایتخت کشورش در خانواده‌ای کشاورز به دنیا امد. تحصیلات مقطع متوسطه را در لیسبون تکمیل کرد. برای تامین هزینه‌های زندگی و درس خواندن آهنگری، مکانیکی، کارگری و پادویی کرد. بالافعصله بعد از اتمام تحصیل به عنوان نویسنده و مترجم در روزنامه‌ی ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول کار شد. اولین رمان‌اش به نام «کشور گناه» را سال 1947 منتشر کرد. پیدا نشدن ناشر برای انتشار چاپ رمان دوم‌اش باعث شد رمان‌نویسی را کنار بگذارد. سه دهه بعد رمان «بالتازار و بلموندا» که به انحطاط دربار پرتغال در قرن 16 می‌پرداخت را سال 1982 منتشر کرد. انتشار نسخه‌ی انگلیسی رمان مشهورش کرد و زمینه‌ی دریافت جایزه‌ی نوبل را فراهم کرد.

رمان «کوری» سال 1995 منتشر شد. نویسنده در این رمان از کوری آدم‌ها و هاله‌ی سفید رنگی که بعد از نابینا شدن‌شان جلوی چشم‌هایشان نمایان می‌شود، می‌گوید. داستان در ترافیک پشت چراغ راهنمایی و رانندگی چهارراهی شروع می‌شود. افرادی که بیمار چشم‌پزشکی خاص هستند نابینا می‌شوند. پزشک متخصص چشم بعد از معاینه‌ی آن‌ها اعلام می‌کند چشم همه‌ی نابینایان سالم است. بر خلاف نابینایی واقعی که جهان را برای فرد سیاه می‌کند، آن‌ها ابری سفید رنگ می‌بینند.

بهترین کتاب‌های ژوزه ساراماگو؛ بااستعدادترین رمان‌نویس معاصر و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل

پزشک متوجه می‌شود که این نوع نابینایی ربطی به چشم‌ها ندارد. مقامات دولتی همه‌ی نابینایان را در آسایشگاهی جمع می‌کنند. چشم‌پزشک هم جزو آن‌ها است. همسرش به دروغ ادعای کوری می‌کند تا کنار شوهرش باشد. نابینایان برای تقسیم غذا با هم درگیر می‌شوند. کم کم خوی حیوانی افراد در شرایط فلاکت‌بار ظاهر می‌شود. خشونت، کثافت، فحشا و… آسایشگاه را به لجن می‌کشد. برخی نابیناها تقسیم غذا را بر عهده می‌گیرند اما جیره‌ها را می‌فروشند. زورگیرها از کورها زنان‌شان را طلب می‌کنند. زن پزشک که شاهد اتفاقات است تلاش می‌کند شرایط را بهتر کند. با استفاده از قیچی کوچک‌اش گلوی رئیس زورگیران را پاره می‌کند. آسایشگاه به هم می‌ریزد. هرج و مرج می‌شود. یکی از زنان قربانی تعرض آسایشگاه را به آتش می‌کشد. کورها فرار می‌کنند و به داخل شهر می‌روند. سرانجام زن که منجی جامعه است می‌گوید: «ما کور نشده‌ایم. ما کور هستیم؛ کور اما بینا.»

در بخشی از کتاب «کوری» که توسط نشر مرکز منتشر شده، می‌خوانیم:

«به نوعی من هم کورم، کوری شما مرا هم کور کرده، شاید اگر عده ی بیشتری در میان ما قادر به دیدن بودند من هم بهتر می توانستم ببینم. من هرچه بیشتر می گذرد، کمتر می بینم، ولو این که بینایی ام را از دست ندهم. بیشتر و بیشتر کور می شوم، چون کسی نیست که مرا ببیند.»

کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو نشر مرکز

2- «پرنده خارزار»

این رمان پرفروش‌ترین کتاب در تاریخ استرالیاست. تا امروز بیش از 23 میلیون نسخه از آن در اقصی نقاط جهان فروخته شده. رمان «پرنده خارزار» قصه‌ی سه نسل  از خاندان کلیری را بین سال‌های 1915 تا 1969 روایت می‌کند. ماجرا در دامداری خیالی در شهر ایرلند در مناطق دورافتاده‌ی استرالیا شروع می‌شود. چهارمین سالگرد تولد گلی کلیری تنها دختر پادریک و فیونا دختری تودل‌برو با موهای مجعد قرمزرنگ مجعد است. پدی پدر خانواده از خواهر بزرگ‌اش که در استرالیا زندگی می‌کند، پیشنهاد کار می‌گیرد. او تصمیم می‌گیرد همراه اعضا خانواده از نیوزلند به استرالیا مهاجرت کند.

سه نسل از خانواده‌ی کلیری در سرزمینی بکر و رویایی با تلخی‌ها، مرارت‌ها و رازهای مگوی خانوادگی زندگی می‌کنند. مگی و کشیشی عجیب و غریب که به گفته‌ی برخی جن زده است رابطه‌ای خطرناک و ناسالم برقرار می‌کنند که مرزهای اخلاق را درمی‌نورد.

نویسنده با دست گذاشتن بر موضوعی ممنوعه اما واقعی به موضوعی پرداخته که سوالی عجیب در ذهن مخاطب مطرح می‌کند: «تکلیف عشق چه می‌شود؟»

واکنش انسان‌ها به عشق متفاوت و منحصربه‌فرد است. پس دو شخصیت عاشق رمان هم بنا به شرایط، تجربیات، آموزه‌ها، نوع تربیت و اعتقادات‌شان به عشق جواب می‌دهند. قهرمان مرد داستان رالف عشق را رد می‌کند ولی قهرمان زن داستان مگی تا آخر به عشق‌اش وفادار می‌ماند.

مری که پیشنهاد داد برادر و اعضای خانواده‌اش به استرالیا بیایند مجذوب کشیش جوان و خوش‌قیانه است. رالف از احساسات و علاقه‌ی مری با خبر است. هدایای گران‌قیمتی که بیوه‌ی ثروتمند برایش می‌فرستد را نگه می‌دارد و تلاش می‌کند از راه به در نشود. او در واقع خلاف قوانین کلیسای کاتولیک عمل می‌کند. بعد از ورود خانواده‌ی کلیری ماجرا به گونه‌ی دیگری می‌شود. پدر رالف متوجه دختری زیبا در خانواده‌ی کلیری می‌شود. عمع مری متوجه توجه پدر رالف به مگی می‌شود. تصمیم می‌گیرد انتقام بگیرد. وصیت‌نامه‌اش را عوض می‌کند.

در بخشی از رمان «پرنده خارزار» که توسط نشر نیلوفر منتشر شده و از ترجمه‌های شاخص مهدی غبرایی به حساب می‌آید، می‌خوانیم:

«اگر عاشق دیگران باشی، تو را می کشند. اگر به دیگران نیاز داشته باشی، تو را می کشند. حرفم را باور کن، این کار را می کنند.»

کتاب پرنده‌ خارزار اثر کالین مکالو

3- «بادبادک‌باز»«بادبادک‌باز» ترجمه‌های مهدی غبرایی

افغانستان سرزمینی بلاخیز است. از سال 1919 زمان استقلال از بریتانیا تا امروز روی خوش ندیده و همیشه با خشونت، اسلام‌گرایی افراطی، دخالت‌های پاکستان همسایه‌ی جنوبی، جنگ‌های قومی‌قبیله‌ای، فقر و کمونیسم دست‌و‌پنجه نرم کرده. امروز هم طالبان مسلط شده و گرد مرگ و نیستی بر آن ریخته.

نویسندگان افغان با خلق قصه‌ها و رمان‌هایی خواندنی شرایط دشوار کشورشان را نشان داده‌اند. خالد حسینی نویسنده‌ی افغان ساکن ایالات متحده یکی از آن‌هاست. او با نوشن رمان «بادبادک‌باز» سختی‌های هموطنانش را روایت کرده.

امیر پشتون و حسن هزاره پسر علی خدمتکار خانه‌شان هم‌بازی و دوست هستند. در شهر آرام و زیبای کابل بادبادک‌بازی می‌کنند. هر دو از مادر یتیم هستند. سال 1979 ارتش سرخ شوروی افغانستان را اشغال می‌کند. بابا و امیر به پیشاور پاکستان می‌روند. بابا در پمپ بنزین کار می‌کند. امیر رمان‌نویس موفقی می‌شود. به افغانستان می‌رود تا سهراب پسر حسن را نجات دهد.

در بخشی از رمان «بادبادک‌باز» که توسط نشر نیلوفر منتشر شده و یکی از ترجمه‌های درخشان مهدی غبرایی است، می‌خوانیم:

«گفت: خیلی می‌ترسم و من گفتم: چرا؟ او گفت: چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. خوشحالی این‌شکلی وحشتناک است. وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد، می‌گذارد این‌طور خوشحال باشی.»

کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی نشر نیلوفر

316,120 تومان

badge-icon

100+ نفر به این کالا علاقه دارند

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir