فیلم «محبوس» را دیوید یارووسکی ساخته است. او را بیشتر با کارگردانی موزیک ویدئوها به خاطر میآورند. اتفاقا در سرتاسر همان چند فیلم نه چندان قابل بحثی که تاکنون ساخته میتوان زیباییشنایی مبتنی بر آن نوع از تصاویر متحرک را دید؛ یعنی برخوردی شتابان و سرسری با سوژهی حاضر در قاب و فرار از تمرکز بر درونیات شخصیتها و آن چه که از سر میگذرانند. این موضوع تا حدی میتواند به کمک فیلمساز بیاید؛ به ویژه در زمانی که قرار است حادثهای عظیم یا پر از تحرک و پر سرعت به تصویر درآید اما در زمان خلوت شخصیتها یا زمانی که همه چیز ساکن است، چنین رویکردی قطعا به ضرر فیلم تمام خواهد شد. نقد فیلم «محبوس» (Locked) را که با نام «حبس شده» هم شناخته میشود، با تکیه بر همین موضوع آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «محبوس» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
از همان ابتدا که شخصیت اصلی هراسان و شتابان تصویر میشود، دوربین فیلمساز هم در جستجوی راهی است که این هراس را تصویر کند. تصاویر با سرعت سرسامآوری به یکدیگر قطع میشوند و دوربین روی دست فیلمساز هم لرزان و پر جنب و جوش است. این چنین فیلمساز این توقع را به وجود میآورد که با داستانی پر فراز و فرود و پر تحرک طرف خواهیم شد. تا پیش از آغاز تیتراژ ابتدایی این شیوهی تصویرگری با قطع زدنهای سریع و پریدن از این قاب به قاب دیگر مهمترین شیوهی کار فیلمساز است. رفته رفته مشخص میشود که چرا شخصیت محوری قصه چنین شتابان است و خیلی زود تمایل دارد پولی به دست آورد. او فرزند کوچکی دارد که عاشقانه دوستش دارد اما نمیداند چگونه از پس زندگی خود برآید و هر بار هم که فرصتی پیدا میکند تا خودش را به فرزندش ثابت کند، آن طفل زبان بسته را مایوس میکند.
در چنین قابی است که با پیدا شدن سر و کلهی آن اتوموبیل عجیب و غریب سیاه رنگ و گیر افتادن شخصیت محوری ناگهان دوربین رفتاری متفاوت از خود بروز میدهد و حرکات لرزانش به چرخشهای ناگهانی تبدیل میشوند؛ گویی ناگهان دیوید یارووسکی با آن سابقهی بلندبالا در ساختن ویدئو کلیپها از پشت دوربین کنار رفته و مایکل بی (کارگردان فیلمهایی چون «تبدیل شوندگان») جایش را گرفته است. اما خیلی نمیگذرد که دوباره همان رفتار جنونآمیز دوربین با تقسیم شدن کادر تصویر به قابهای کوچکتر و تکه تکه شدن همان تک قاب از راه میرسد تا خیالمان راحت شود که کارگردان از میانهی راه جایش را به شخص دیگری نداده است. این موضوع علاوه بر شلخته بودن شیوهی فیلمساز و ایجاد نوعی سرگیجه در مخاطب، باعث میشود که هدف نهایی کارگردان، یعنی نقب زدن به درون مردی که قرار است در پایان رستگار شود و به زندگیاش سر و سامان دهد، درست از کار درنیاید.
پس از تیتراژ ابتدایی شخصیت محوری یا همان ادی با بازی بیل اسکاشگورد درون اتومبیلی گیر میافتد که به شکل غریبی برای چنین روزی طراحی شده است. این اتوموبیل در یک هفتهی آینده محل زندگی ادی خواهد بود؛ یک هفتهی کامل و از قضا قرار است نقش زندانی متحرک را برای او بازی کند. به شکل غریبی نه صدایی از آن خارج میشود و نه کسی میتواند درون آن را ببیند (حال این که چگونه صدای ضربات پیاپی ادی به بندهی ماشین را کسی که چسبیده به بدنه آن نمیشنود، آن هم در یک مکان شلوغ و پر رفت و آمد، بر ما پوشیده است. البته چون فیلمساز تصور میکند که از همان ابتدا چنین قراردادی با ما بسته، من و شما هم باید دربست بپذیریم. پس از آن میگذریم و ایرادی نمیگیریم.) حال پیرمردی که فقط صدایش را میشنویم ادی را وادار میکند که به خود بیاید. صدای این پیرمرد صدای آنتونی هاپکینز بزرگ است که تقریبا در اکثر زمان فیلم حضوری فیزیکی ندارد و ما فقط صدایش را میشنویم.
این پیرمرد گذشته ای غمبار دارد. مردی ثروتمند است که دخترش را از دست داده و حال که خودش رو به مرگ است و چند ماه دیگر بیشتر زنده نیست، تمایل دارد از نسل جوانی که هیچ ارزشی در دنیا را به رسمیت نمیشناسد، انتقام بگیرد. در واقع این او است که دست به عصیان زده و این او است که دوست ندارد در دنیای این جوانان زندگی کند. این در حالی است که در اکثر فیلمها و آثار هنری این جوانان هستند که علیه نسل پیشین خود عصیان میکنند و تمایل دارند طرحی نو دراندازند. در این جا به بعد، به ویژه با وجود آن اتوموبیل هیولاوار عجیب و غریب، مخاطب خود به خود به یاد قصهی بروس وین و «بتمن» میافتد. فقط با یک تفاوت عمده؛ چه میشد اگر در آن شب هولناک پس از خروج بروس وین به همراه والدین خود از سالن اپرا، به جای پدر مادر این بروس بود که کشته میشد و بعد پدرش دست به عصیان میزد؟
حال و هوای این پیرمرد دقیقا شبیه به همان پدر است که حال با از دست دادن فرزند دلبندش و قتل وی توسط عدهای اوباش، تصمیم گرفته شهر را به شیوهی خودش پاکسازی کند. او هم مانند پدر بروس ثروتمند است اما نه توانایی فیزیکی پسر را دارد و نه اصلا دلیلی که چون شوالیهی تاریکی اقدام کند. او به قول خودش دوست دارد که کمی خوش بگذراند و این بار گذرش به جوانکی فلکزده خورده که در دنیا دختری را برای از دست دادن دارد. اما هر چه پرداخت پیرمرد مناسب است و دست کم توی ذوق نمیزند، پرداخت آن سو با مشکلات بسیار همراه است. ادی عملا یک هفتهی تمام را بدون آب و غذا در یک اتوموبیل دربسته میگذراند. تحت فشار روحی و روانی است اما نشانههای هیچکدام از این موارد چندان در او دیده نمیشوند. از همهی این موارد بدتر نتیجهگیری پایانی سازندگان است؛ این که ادی در پایان میفهمد پول را باید برای دخترش خرج کند و هیچ کس به اندازهی او اهمیت ندارد، خیلی قابل باور از کار درنمیآید.
این طی طریق و رسیدن به این باور از اول در درون ادی وجود داشته، موضوع این بود که او نمیداند از زندگی چه میخواهد؟ حال باید این مسیر به سمت آگاهی درست ساخته شود. با این دوربین لرزان و این قطعهای مداوم و پریدن از این قاب به قابی دیگر و تکثیر همان تک قاب هم به قابهای متعدد، چنین طی طریقی درست ساخته نمیشود. در واقع نه گرسنگی و تشنگی ادی برای ما قابل باور میشود و نه مسیر درونی که قرار است طی کند و در پایان رستگار شود. او در پایان بیشتر به معتادی میماند که یک هفتهی تمام را به صرف مواد مخدر مشغول بوده و حال دوباره به یاد دخترش افتاده تا مردی که تا دم دروازههای جهنم سفر کرده و بازگشته است.
متاسفانه در اواخر فیلم با پیدا شدن سر و کلهی آن سوی ماجرا با بازی آنتونی هاپکیتز و قرار گرفتنش در قاب فیلمساز، نقش او هم از آن برج و باروی اسرارآمیز پایین میآید و به انسانی رقتانگیز تبدیل میشود که میتوان برایش دل سوزاند. در چنین قابی است که بلافاصله این پرسش پیش میآید که چه چیز این فیلمنامهی بدون ظرافت برای بازیگر بزرگی چون او جذاب بوده که حاضر شده نقش را بپذیرد؟ آیا همان بازی با صدا و استفاده از این توانایی و در نتیجه به چالش کشیدن خود انگیزهی کافی است؟ نمیتوان خیلی روی این موضوع حساب باز کرد؛ چرا که هاپکینز در تمام عمر خود دست به تجربههای گوناگون زده و هیچ چیز در کارنامهی بالابلندش کم ندارد. این که بپذیریم حضور کوتاه مدت و کم دردسر باعث پذیرفتن این نقش شده، بیشتر به واقعیت نزدیک است تا چیز دیگری.
نکات مثبت
- حضور گیرای آنتونی هاپکینز!
نکات منفی
- روند سرسری و بدون منطق پیشرفت قصه!
- قطب مثبت نه چندان قابل باور!
اما علاوه بر آنتونی هاپکینز فیلم «محبوس» از یک نام بزرگ دیگر هم در عوامل خود سود میجوید؛ سم ریمی، یکی از غولهای سینمای وحشت تهیه کننده کار است و همین هم توضیح میدهد که چرا گاهی فیلم به سمت کلیشههای این ژانر میل میکند. نکته این که سم ریمی استاد ساختن فیلمهای درجه یک با بودجههای پایین و عوامل محدود بود. این دقیقا کاری است که جناب دیوید یارووسکی از پس آن برنیامده و فیلمی ساخته که به راحتی میتوان همان چند دقیقهی اول قید تماشایش را زد. اگر هم به تمشایش نشستید، بعید میدانم که به جز درک جذبهی صدای گیرای آنتونی هاپکینز چیز دندانگیر دیگری نصیبتان شود.
شناسنامه فیلم «محبوس» (Locked)
کارگردان: دیوید یارووسکی
بازیگران: بیل اسکاشگورد، آنتونی هاپکینز و اشلی کارترایت
محصول: 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.9 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 66٪
خلاصه داستان: مردی به نام ادی که از همسر خود جداشده و باید به دیدار دخترش پس از مدرسهی او برود، در به در به دنبال 500 دلار است تا بتواند وانت خود را از تعمیرگاه بگیرد. او تصمیم میگیرد این پول را از طریق دزدی به دست آورد. مدام به ماشینهای پارک شده گوشهی خیابان مراجعه میکند تا بفهمد کدام یکی در کدام یک از آنها باز است و قفل نشده. ناگهان توجهاش به اتوموبیل مشکی جذابی جلب میشود. در اتوموبیل باز است اما به نظر چیزی سر جایش نیست و یک جای کار میلنگد. ناگهان در اتوموبیل قفل شده و ادی درون آن گیر میافتد. تلفن متصل به ماشین زنگ میخورد. اول ادی پاسخ نمیدهد اما پس از این که متوجه شد نه صدایش از آن جا خارج میشود و نه اصلا کسی متوجه گیر افتادن او خواهد شد، تلفن را جواب میدهد. پیرمردی که خود را صاحب ماشین مینامد به ادی میگوید که مدتها برای این کار نقشه کشیده و حال ادی قربانی او است و …
نقد فیلم «محبوس» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست
منبع: دیجیکالا مگ
source