گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) یکی از تاثیرگذارترین چهرههای فلسفهی غرب است. ایدههای او – از روش دیالکتیک گرفته تا ایدهی «روح جهانی» – اندیشهی قرن ۱۹ را دگرگون کردند و در ادامه پایهگذار و الهامبخش جنبشهای آتی در عرصهی سیاست، هنر، الهیات و نظریهی انتقادی شدند. فلسفه و آثار هگل بهخاطر دشوار بودن فهمشان اندکی بدنام هستند، ولی او درکی عمیق از شیوهی وقوع رویدادهای تاریخی، شیوهی تکامل پیدا کردن ایدهها و نقش تناقضها در پیشرفت ارایه کرده است. در این مطلب، قصد ما بر این است که پیشزمینهای ساده و قابلفهم از این فیلسوف چالشبرانگیز ارایه کنیم که میتواند برای مطالعهی عمیقتر او موثر واقع شود.
آشنایی با گئورگ ویلهلم فریدریش هگل؛ فیلسوفی تاثیرگذار در تاریخ فلسفه
زندگی و دوران هگل: از اشتوتگارت تا دانشگاه برلین
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در سال ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت آلمان، در خانوادهای بورژوا و فرهنگدوست زاده شد. کودکی او در محیطی دینی و آکنده از تحصیل سپری شد و از همان سنین پایین، شیفتگیاش به ادبیات، الهیات و فلسفه آشکار بود. هگل تحصیلات خود را در مدرسهی الهیات توبینگن (Tübingen) ادامه داد و در آنجا با دو چهرهی برجسته، یوهان شیلینگ ( Johannes Schilling) و فریدریش هولدرلین (Friedrich Hölderlin)، دوستی نزدیکی برقرار کرد. این سه تن بعدها هر یک بهنوبهی خود در شکلگیری جریانهای فکری آلمان تاثیر گذاشتند.
هگل در جوانی، مانند بسیاری از همنسلانش، تحتتاثیر انقلاب فرانسه قرار گرفت و آن را نهتنها یک رویداد سیاسی، بلکه تجلی آزادی و پیشرفت عقل در تاریخ میدید. او با اشتیاق اخبار روز را از طریق روزنامهها دنبال میکرد و رویدادهای جهانی مانند جنگهای ناپلئونی را جلوهای از حرکت «روح جهانی» در تاریخ میدانست (که جلوتر به آن خواهیم پرداخت). هگل پس از دیدن ناپلئون در ینا (Jena) در سال ۱۸۰۶، او را «روح جهانی بر پشت اسب» نامید، عبارتی که نشاندهندهی پیوند عمیق فلسفهاش با واقعیتهای تاریخی است. با این حال، او به سنت فلسفهی آلمانی، بهویژه آثار کانت و فیشته (Johann Gottlieb Fichte) وفادار ماند و از این پایهها، نظام فکری نوآورانهی خود را بهتدریج بنا کرد.

هگل ناپلئون را تجسمی از «روح جهانی» میدانست، چون او آمده بود تا به دنیا درسهای زیادی دربارهی خودش یاد بدهد.
در سالهای آغازین فعالیت حرفهای، هگل در شهرهایی چون ینا، نورنبرگ و هایدلبرگ به تدریس پرداخت. اما نقطه عطف زندگی حرفهای او در سال ۱۸۱۸ رقم خورد، زمانی که بهعنوان استاد فلسفه در دانشگاه برلین منصوب شد. در این دوره، هگل به یکی از برجستهترین و بحثبرانگیزترین فیلسوفان آلمان بدل شد و شاگردان بسیاری از سراسر اروپا برای حضور در کلاسهایش به برلین سفر میکردند.
هگل تا پایان عمر در برلین به تدریس و نگارش ادامه داد و در سال ۱۸۳۱ بر اثر ابتلا به وبا درگذشت. نظام فکری او، با وجود پیچیدگیها و دشواریهایش، به یکی از تاثیرگذارترین نظامهای فلسفی تاریخ تبدیل شد و بر جریانهای فکری گوناگونی چون مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و الهیات مدرن تأثیری ژرف گذاشت.
مبانی فلسفی هگل: دیالکتیک و ایدئالیسم آلمانی
دو کلیدواژهی مهم فلسفهی هگل یکی «دیالکتیک» (Dialectic) و دیگری «ایدئالیسم آلمانی» (German Idealism) است، اما برای درک ژرفای اندیشهی او باید این مفاهیم را در بافت تاریخی و نظری آنها بررسی کرد.
ایدئالیسم آلمانی جنبشی فلسفی بود که در واکنش به نظریههای ایمانوئل کانت شکل گرفت و با فیشته، شلینگ و سرانجام هگل به بلوغ رسید. کانت با تفکیک میان «پدیدار» یا Phenomenon (آنچه برای ما ظاهر میشود) و «شیء فینفسه» یا Thing-in-itself (آنچه واقعاً هست)، فلسفهی نقادانهای را بنیان گذاشت که در آن سوژهی انسانی نقش فعالی در ساختاربندی تجربه داشت. فیشته و شلینگ کوشیدند شکاف میان ذهن و جهان را پر کنند، اما این هگل بود که با نظریهای جامع، همگرایی میان ذهن، تاریخ و واقعیت را بهشکلی سازمانیافته طبقهبندی کرد. از دیدگاه هگل، واقعیت صرفاً مجموعهای از چیزهای جدا از هم نیست، بلکه کلیت واحدی است که در فرآیند شدن (Becoming) و خودآگاهی بهتدریج شکوفا میشود. ایدئالیسم او نه صرفاً ذهنگرایی، بلکه یک فلسفهی فرآیندمحور است که در آن روح یا ذهن (Geist) از راه تاریخ و فرهنگ خود را تحقق میبخشد. به همین دلیل، اندیشهی هگل برخلاف ایدهآلیسم سنتی تاریخمند و پویاست.
در مرکز نظام فلسفی هگل مفهوم «دیالکتیک» قرار دارد؛ روشی برای فهم واقعیت نه بهعنوان مجموعهای ایستا از چیزها، بلکه فرآیندی پویا سرشار از تضاد، تنش و در نهایت نتیجهگیریای که از همهی تضادها بزرگتر و والاتر است، هرچند از دل آنها بیرون آمده. دیالکتیک هگلی معمولاً با سه واژهی «تز» (Thesis)، «آنتیتز» (Antithesis) و «سنتز» (Synthesis) شناخته میشود، هرچند خود هگل خود این واژهها را به کار نبرده بود.
در دیالکتیک، هر مفهوم یا وضعیت (تز) دربردارندهی تضادی درونی است که به وضعیت مقابل (آنتیتز) خود منجر میشود. این تقابل، در مرحلهای بالاتر، در سنتزی حل میشود که همزمان عناصر هر دو را در خود حفظ میکند و آنها را وارد سطحی متعالیتر میکند. این فرایند نه تنها در اندیشه بلکه در تاریخ، فرهنگ، سیاست و حتی خودآگاهی انسان نیز جریان دارد. برای مثال، در کتاب «پدیدارشناسی روح» (Phenomenology of Spirit)، هگل تحول آگاهی را از مرحلهی سادهی تجربههایی که حواس پنجگانه رقم میزنند تا دانش مطلق (Absolute Knowledge) دنبال میکند و نشان میدهد که هر مرحله چگونه با تضادهای درونی خود روبرو شده و وارد سطحی متعالیتر میشود. این مسیر، مسیر خودشناسی «روح» است، روحی که از خود بیگانه میشود، با روح دیگری مواجه میگردد و در نهایت به خودآگاهی و آزادی دست مییابد.
در فلسفهی هگل، منطق تنها ابزاری برای استدلال نیست، بلکه چارچوبی برای درک واقعیت است. برخلاف منطق صوری ارسطویی که بر اصل عدم تناقض استوار است، منطق هگلی مبتنی بر «نفی نفی» (Negation of Negation) است. در این منطق، یک مفهوم بهسبب محدودیتهایش نفی میشود، اما این نفی صرفاً تلاشی برای حذف آن نیست، بلکه گامی است در مسیر متعالی کردن آن. نفی در نظام هگل به معنای نابودی نیست، بلکه به معنای «حفظ در عین متعالی شدن» (Aufhebung) است. هر مرحله در فرآیند دیالکتیکی، مرحلهی پیشین را در خود جذب و همزمان از آن عبور میکند. این امر باعث میشود که فلسفهی هگل ذاتاً پویا، تاریخمند و خوداصلاحگر باشد.
یکی از جلوههای مهم فلسفهی هگل، درک خاص او از تاریخ است. از دید هگل، تاریخ میدان ظهور و تحقق «روح جهانی» (World Spirit) است؛ روحی که از دل تضادها، نبردها و انقلابها بهتدریج به آزادی و خودآگاهی میرسد. جملهی معروف هگل که «تاریخ، صحنهی پیشرفت آزادی است» نشانگر همین نگاه است. در نگاه او، حوادث تاریخی تصادفی یا صرفاً حاصل خواست قدرتطلبان نیستند، بلکه مراحل ضروری در مسیر تحقق عقل و آزادیاند. حتی شکستها، جنگها و دیکتاتوریها نیز در نهایت زمینهساز بلوغ بشری میشوند. این نگاه، گرچه انتقادات زیادی به همراه داشته (چون اساساً پلیدی در مقیاس بزرگ را توجیه میکند و امری مثبت جلوه میدهد)، اما زمینهساز خوانشهای نوینی از تاریخ شد که در قرن نوزدهم و بیستم گسترش یافت.
فلسفهی هگل با وجود دشواری در زبان و ساختار، الهامبخش مکاتب و متفکران بسیاری شد. مارکس دیالکتیک هگلی را وام گرفت و با ترکیب آن با نظریهی خودش یعنی «مادهباوری تاریخی» (Historical Materialism) آن را به حوزهی اقتصاد و جامعهشناسی منتقل کرد. اگزیستانسیالیستهایی چون سورن کیِرکگور و حتی مارتین هایدگر نیز، هرچند با موضعی انتقادی، تحتتاثیر هگل بودند. در حوزهی هنر و زیباییشناسی هگل یکی از نخستین فیلسوفانی بود که بهشکلی نظاممند به تحلیل هنر در تاریخ پرداخت و آن را بخشی از تحقق روح جهانی دانست. ردپای اندیشهی او در الهیات مدرن، فلسفهی سیاسی و حتی روانکاوی نیز دیده میشود.
فلسفهی هگل، با تکیه بر دیالکتیک و ایدئالیسم آلمانی، تلاشی بلندپروازانه برای فهم کل هستی در قالب یک نظام واحد و پویا است. در نگاه او، حقیقت نه ایستا و جزیی، بلکه فرآیندی است که در درون تضادها و سیر تاریخ خود را نمایان میکند. بهخاطر همین فلسفهی هگل به ابزاری برای درک دنیا و انسانیت تبدیل شده و تا به امروز این نقش را حفظ کرده است.
درک ایدههای هگل از راه چند مثال ساده و ملموس
با توجه به اینکه هگل معروف به سخت بودن است، بیایید با چند مثال ساده تلاش کنیم تا حرفهای او راحتتر بفهمیم.
دیالکتیک (Dialectic)
اساساً دیالکتیک دربارهی این است که اختلاف نظر سر دو چیز و ترکیب کردن آنها با یکدیگر، به رشد و بهبود منجر میشود. مثلاً ورزش شطرنج بوکس (Chess Boxing) را در نظر بگیرید. این ورزشی واقعی است که در آن دو بازیکن کمی شطرنج بازی میکنند و بعد در رینگ با هم بوکس بازی میکنند. آن کسی که ایدهی شطرنج بوکس برای نخستین بار به ذهنش خطور کرد، عمیقاً درگیر دیالکتیک بوده است، حتی اگر از این مفهوم خبر نداشته است. بیایید فرض کنیم که این پروسهی پدید آمدن این ورزش بوده است:
- شطرنج ایدهی اول (یا همان تز) است. شخص الف میگوید: «شطرنج بهترین بازی دنیاست، چون فکر کردن و نقشه ریختن توش نقش مهمی داره.»
- بوکس ایدهی دوم (یا همان آنتیتز) است. شخص ب استدلال میکند: «نه، بوکس بازی کاملتریه. چون علاوه بر اینکه باید استراتژی بریزی و بتونی حرکات حریفت رو پیشبینی کنی و از نقطهضعفهاش سر در بیاری (درست مثل شطرنج)، زور بازو و استقامت هم توش دخیله.»
- شخص الف و ب از جر و بحث دست برمیدارند و تصمیم میگیرند شطرنج بوکس (سنتز) را به وجود بیاورند. این ورزش جدید ترکیبی از عمق استراتژیک شطرنج و انرژی فیزیکی بوکس است و شاید از هر دو ورزش باحالتر باشد.
در نظر هگل، همهچیز در زندگی از چنین برهمکنشی پیروی میکند. یک ایده (مثل شطرنج) با ایدهی مقابل خود (بوکس) برخورد میکند و از دل این برخورد یک چیز جدیدتر بیرون میآید (شطرنج بوکس) که دربردارندهی عناصری از تز و آنتیتز است. این پروسه همیشه در حال انجام شدن است و باعث رشد ذهن ما و دنیا میشود.
روح (Geist)
هگل زیاد از مفهوم «روح» در آثارش حرف میزند، هرچند برخی افراد ترجیح میدهند این واژه (Geist) را ترجمه نکنند، ولی ما برای راحتی کارمان معادلش را روح در نظر میگیریم. در اینجا منظور از روح، یک انرژی نامریی متشکل از ایدههای انسانی، فرهنگها و تاریخ است. روح شامل هر چیزی میشود که انسانها تولید میکنند: از آثار هنری، قوانین و داستانها گرفته تا ترندهای تیکتاک. هگل بر این باور بود که این روح دائماً در حال یادگیری دربارهی خود است و بهمرور زمان باهوشتر و آزادتر میشود.
مثلاً از گذشتههای دور تا به امروز، بیشتر مردم بر این باور بودند که یک شاه حق دارد به همه سلطه داشته باشد و هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد. اما بهمرور افرادی پدیدار شدند و گفتند: «این کار درست نیست. مردم هم باید حق داشته باشند نظر خود را بیان کنند!» این دو ایده با هم برخورد کردند و حاصل این برخورد دموکراسی بود، مفهومی که خودش هم بهمرور تکامل پیدا کرد و راهی طولانی برای تبدیل شدن به «دموکراسی برای همه و نه فقط افرادی معدود» را پیمود. در نظر هگل، این تکامل مصداقی از روح است که به درکی بهتر از خود رسیده است.
روح جهانی (World Spirit)
هگل تاریخ را مثل یک ماجراجویی بزرگ میدید؛ داستانی که در آن «روح جهانی» به انسانها کمک میکند تا مفهوم آزادی را بهتر درک کنند. او جنگها و درگیریها را صرفاً هرجومرج بیمعنا نمیدانست، بلکه معتقد بود حتی همین اتفاقات به ظاهر منفی هم بخشی از مسیر یادگیری و رشد روح هستند؛ انگار که تاریخ یک بازی ویدیویی است و هر بار که اشتباهی از شما سر میزند، تجربه میشود و دفعهی بعد بهتر بازی میکنید.
برای مثال، بردهداری در آمریکا را در نظر بگیرید. زمانی بسیاری فکر میکردند مالک بودن بر انسانهای دیگر کاری درست یا حداقل اجتنابناپذیر است. اما بعد عدهای برخاستند و گفتند: «آزادی حق همه است!» این اختلافنظر به جنگ داخلی آمریکا منجر شد و در نهایت قوانینی تصویب شد که به بردهداری – حداقل در آمریکا – پایان داد. هگل چنین رخدادهایی را نشانهای میدانست از اینکه روح جهانی دارد پیشرفتهتر میشود و دنیایی میسازد که در آن انسانها به آزادی و درک متقابل نزدیکتر میشوند.
دانش مطلق (Absolute Knowledge)
هگل بر این باور نبود که پروسهی خودشناسی روح جهانی تا ابد ادامه دارد. او برای فلسفهی خود یک نقطهی نهایی در نظر گرفته بود و این نقطهی نهایی دانش مطلق بود. دانش مطلق موقعی اتفاق میافتد که روح جهانی بهطور کامل خود را درک کند و دنیا را به شکل کلیتی واحد ببیند. اگر به همان مثال بازیهای ویدیویی برگردیم، رسیدن به دانش مطلق مصداق شکست دادن غولآخر بازی – آن هم به بینقصترین شکل ممکن – است. از این نقطه به بعد همچنان میتوان در بازی پرسه زد، ولی دیگر چالشی برای پشتسر گذاشتن وجود ندارد. در نظر هگل، روح جهانی از راه هنر، مذهب و فلسفه به رسیدن به دانش مطلق نزدیک میشود، چون از این راه هاست که این روح عمیقترین حقایق را دربارهی خودش برملا میکند.
ایدهی دانش مطلق هگل بسیار مهم است، چون نشان میدهد که در نظر هگل، انسانها توانایی این را دارند که روزی دنیا را بهطور کامل درک کنند. اگر بخواهیم برای فلسفهی هگل یک پیام اخلاقی کلیشهای تعیین کنیم آن هم این است: حقیقت از دسترس ما خارج نیست؛ اگر بهقدر کافی رشد کنیم، میتوانیم به آن دست پیدا کنیم.
اگر برایتان سوال است که کارل مارکس دقیقاً چطور از هگل الهام گرفت، ایدهی دانش مطلق مثال خوبی است. دانش مطلق ایدهای انتزاعی است، ولی مارکس با مادهپنداری تاریخی خود، آن نقطهی نهایی و آرمانی را «کمونیسم» در نظر گرفت که برخلاف ایدهی هگل، یک آرمان کاملاً مادی و جامعهشناسانه بود و در جهانی بدون طبقات اجتماعی، بدون دولت و کاملاً عادلانه خلاصه میشد.
آثار مهم هگل
نوشتههای هگل جزو جاهطلبانهترین و تأثیرگذارترین آثار فلسفی تاریخاند. گستردگی موضوعاتی که او در آثارش به آنها میپردازد فوقالعاده زیاد است: از منطق و متافیزیک گرفته تا سیاست، دین و هنر. هر یک از کتابهای اصلی او تلاشی فشرده و پیچیده برای ترسیم حرکت تکاملی اندیشه، آزادی و خود واقعیت است. در ادامه، مهمترین آثار او را بهطور خلاصه و مفید بررسی میکنیم:
1- پدیدارشناسی روح (The Phenomenology of Spirit)
- سال انتشار: ۱۸۰۷
«پدیدارشناسی روح» که اغلب شاهکار هگل نامیده میشود، سیر تکامل آگاهی (Consciousness) را دنبال میکند؛ از سادهترین تجربههای مربوط به حواس پنجگانه تا رسیدن به دانش یا شناخت مطلق که پیشتر دربارهاش صحبت کردیم. از نظر هگل، دانش خشک و ایستا نیست، بلکه سفری پویا پر از تعارض، شکست و اصلاح مداوم است. هر مرحلهی آگاهی در دل خود تضادهایی دارد که آن را به سطحی والاتر سوق میدهد و در این مسیر، هم افراد و هم جوامع به سوی آزادی بیشتر حرکت میکنند.
یکی از ایدههای مشهور این کتاب دیالکتیک ارباب و بنده (Master-Slave Dialectic) است. در این دیالکتیک ارباب قدرت را به دست میآورد، اما به تدریج به بنده وابسته میشود؛ در حالی که بنده، از طریق کار کردن، به آگاهی عمیقتر از خود دست پیدا میکند. این داستان تنها دربارهی افراد (اربابان و بردگان) نیست، بلکه بازتابی از رشد تمدنهاست: رشدی که از دل کار، رنج و کشمکش بیرون میآید.
«پدیدارشناسی روح» همچنین تفسیری جسورانه از تاریخ ارائه میدهد: در نظر هگل تاریخ نه هرجومرجی بیمعنا، بلکه روندی است که در آن روح جهانی تجربه کسب میکند و به درکی عمیقتر از خود میرسد. جنگها، انقلابها و رنج مردم در مقیاسی گسترده، همه مراحلی در مسیر تحقق خرد و آزادی انسانی در حالت ایدهآلش هستند. از نگاه هگل، شکست و تراژدی پایان کار نیستند، بلکه بخشی ضروری از پیشرفت به سوی خودشناسی و آزادیاند.
با وجود زبان دشوار و استدلالهای پیچیده، «پدیدارشناسی روح» تأثیری عمیق بر اندیشمندانی چون مارکس، نیچه، سارتر و لاکان گذاشته است. امروزه پدیدارشناسی روح همچنان یکی از متون اساسی برای درک فلسفه، تاریخ، هویت و سیاست به شمار میآید.

620,300
544,000 تومان
2- دانش منطق (Science of Logic)
- سال انتشار: ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۶
در «دانش منطق»، هگل ایدهای فلسفی را ارائه میکند که به باور خودش، بنیاد همهی فلسفههاست: فهمی نو از خودِ منطق. منطق سنتی که از ارسطو به ارث رسیده بود، بر قواعد ایستا و ثابت استدلال درست تمرکز داشت. اما هگل منطق را روندی زنده و پویا میدید.
او کار خود را با سادهترین مفهوم ممکن یعنی «وجود محض» (Pure Being) آغاز میکند و نشان میدهد که چگونه این مفهوم بلافاصله به «نیستی» فرو میپاشد و سپس به «شدن» منجر میشود. با همین حرکات، هگل رشد اندیشه را به صورت ارگانیک ترسیم میکند و نشان میدهد که چطور عامل جلوبرندهی آن تناقضهای درونی است. «دانش منطق» شالودهی روش دیالکتیکی است که پایهی تمام آثار دیگر او را تشکیل میدهد: روندی که در آن تضادها نه کنار گذاشته میشوند و نه نفی، بلکه موتور حرکت اندیشه به جلو هستند.
هگل باور داشت برای رسیدن به درک واقعی، نباید تنشها را نادیده گرفت، بلکه باید بهشکلی سازمانیافته از بینشان عبور کرد. این ایدهی انقلابی نه تنها فلسفه، بلکه حوزههایی چون نظریهی سیاسی، روانشناسی و حتی فیزیک مدرن را نیز تحت تأثیر قرار داد، چون در همهیشان متفکران به این نتیجه رسیدند که نباید عناصر متضاد را «رفع» یا «حل» کنند، بلکه وجود آنها در کنار هم خودش یک کلیت جدید را به وجود میآورد و باید این کلیت را همانطور که هست پذیرفت.

950,000
807,500 تومان
3- دانشنامهی علوم فلسفی (Encyclopedia of the Philosophical Sciences )
- سال انتشار: ۱۸۱۷ (ویرایش اول)، ۱۸۲۷ (ویرایش دوم)، ۱۸۳۰ (ویرایش سوم)
«دانشنامهی علوم فلسفی» تلاش هگل برای ارایهی کل نظام فلسفیاش به شکلی فشردهتر و قابلدسترستر است. برخلاف گستردگی سرسامآور «پدیدارشناسی روح» یا «دانش منطق»، این کتاب ساختاری روشن و سازمانیافته دارد و به سه بخش اصلی تقسیم شده است:
- منطق: ساختار اندیشهی محض
- فلسفهی طبیعت: گسترش منطق به سوی جهان طبیعی
- فلسفهی روح: رشد ذهن و فرهنگ، که در نهایت به هنر، دین و فلسفه منتهی میشود
در هر بخش، هگل نشان میدهد چگونه جنبههای مختلف واقعیت به هم پیوستهاند و چگونه بهطور دیالکتیکی تکامل مییابند. این کتاب به عنوان منبع درسی برای دانشجویان نوشته شده بود و هگل شخصاً طی سالهای تدریسش در دانشگاه برلین از آن استفاده میکرد. با اینکه «دانشنامهی علوم فلسفی» نسبت به دیگر آثار او کوتاهتر است، دیدگاهی جامع نسبت به جهانبینی او ارایه میدهد.

4- عناصر فلسفهی حق (Elements of the Philosophy of Right)
- سال انتشار: ۱۸۲۱
در «عناصر فلسفهی حق»، هگل به مباحث اخلاق، سیاست و حقوق میپردازد. او در این اثر جملهی مشهور خود را مطرح میکند: «واقعی، معقول است؛ و معقول، واقعی.» (The Real is Rational and the Rational is Real). از دیدگاه او، آزادی تنها در انجام خواستههای فردی خلاصه نمیشود، بلکه آزادی حقیقی در مشارکت در نهادهای عقلانی مانند خانواده، جامعهی مدنی و دولت محقق میشود.
مهم است بدانیم که تصور هگل از دولت، استبدادی نیست. به عقیدهی او، دولت عادلانه نهادی است که آزادی شهروندان را تحقق میبخشد و زندگی اخلاقی را مجسم میکند. با این حال، ارج نهادن بیش از حد او به دولت باعث شده برخی منتقدان، او را مسئول گشودن راه برای ایدههای اقتدارگرایانه بدانند. با این وجود، «عناصر فلسفهی حق» همچنان یکی از متون اساسی برای فهم مباحث مدرن دربارهی حقوق، اخلاق و معنای آزادی در جامعه است.

5- درسهایی دربارهی فلسفهی تاریخ (Lectures on the Philosophy of History)
- سال انتشار: ۱۸۳۷ (پس از مرگ)
اگرچه هگل خود این کتاب را منتشر نکرد، اما این درسگفتارها که از یادداشتهای دانشجویانش گردآوری شدهاند، دیدگاههای ژرف او دربارهی تاریخ را بازتاب میدهند. همانطور که پیشتر اشاره شد، هگل تاریخ را صرفاً مجموعهای تصادفی از وقایع نمیدید، بلکه آن را روندی عقلانی میدانست که در آن «روح جهانی» به تدریج به خودآگاهی میرسد.
از نظر او، تمدنهای بزرگ جهان هر یک نقش خاصی در پیشرفت آزادی ایفا کردهاند: چین و هند مراحل اولیهی توسعهی آزادی را آغاز کردند؛ یونان مفهوم آزادی فردی را معرفی کرد؛ روم حقوق قانونی را نهادینه کرد و اروپای مسیحی به سوی به رسمیت شناختن کرامت انسانی در مقیاسی جهانی حرکت کرد. حتی جنگها و سقوط امپراتوریها نیز، به باور هگل، مراحل ضروری در این حرکت عقلانی به سوی رهایی بشر بودند.
این دیدگاه تاثیری عمیق بر اندیشهی قرون نوزدهم و بیستم گذاشت، به ویژه بر کارل مارکس که دیالکتیک هگلی را پایهی فلسفهی مادیگرای خود قرار داد.

210,000
172,490 تومان
6- درسهایی دربارهی زیباییشناسی (Lectures on Aesthetics)
- سال انتشار: ۱۸۳۵ (پس از مرگ)
پس از مرگ هگل، مجموعهای از یادداشتهایی منظمشدهی او منتشر شد که هرکدام دیدگاههای او را در زمینههایی که هیچگاه بهطور کامل در قالب کتاب تدوین نکرده بود، در اختیار مخاطبان قرار داد. یکی از این کتابها – شاید معروفترینشان – «درسهایی دربارهی زیباییشناسی» است.
در این کتاب، هگل یکی از نخستین نظریههای جامع فلسفی دربارهی هنر را ارایه میدهد و نشان میدهد که چگونه هنر در طول تاریخ در مسیر بیان آزادی روح تکامل پیدا میکند.
همانطور که اشاره شد، درسهایی از او دربارهی مسائل دیگر نیز موجود است. در «درسهایی دربارهی فلسفهی دین»، او دینهای گوناگون جهان را تحلیل میکند و در نهایت مسیحیت را به عنوان تحقق نهایی آزادی الهی معرفی میکند.
در «درسهایی دربارهی تاریخ فلسفه»، او فیلسوفان گذشته را بررسی میکند و تاریخ فلسفه را روندی عقلانی میبیند که به سوی دانش مطلق پیش میرود.
هرچند این درسها نسبت به آثار رسمی هگل چندان نظاممند نیستند (چون خودش روی اثر نهایی نظارتی نداشت)، اما برای کسانی که میخواهند تصویر کاملی از اندیشهی هگل داشته باشند، متون بسیار مهمی محسوب میشوند.
منبع: دیجیکالا مگ
source