با وجود اینکه در مجموعه هری پاتر، ماگلها شخصیتهای اصلی و در مرکز داستان نیستند اما بارها میبینیم که ماگل قدرتمندی به نوبه خود مسیر داستان را تغییر میدهد، باعث دگرگونیهای بسیاری در دنیای جادوگری میشوند و حتی گاه خودشان هدف جادوگران سیاه قرار میگیرند. ماگلها هرچند جادو ندارند، اما همیشه راههای خلاقانه و هوشمندانهای برای دفاع از نزدیکانشان یا مقابله با جادوگران پیدا میکنند. در واقع، جادوگران آنقدر از زیرکی و تواناییهای ماگلها میترسند که ترجیح میدهند دنیای جادوییشان را از چشم ماگلها پنهان نگه دارند.
ماگلهای قدرتمند دنیای «هری پاتر» را بشناسید
هم در دنیای جادوگران آدمهای شرور وجود دارند و هم در دنیای ماگلها، اما هر دو دنیا قهرمانهایی نیز دارند. این خود هر ماگل یا به قول آمریکاییها نو مجها (بدون جادو) هستند که انتخاب میکنند قدرت منحصربهفردشان را چطور به کار بگیرند. هرچند هری از دست خانوادهی دورسلی سختی زیادی کشید، اما ماگلهای دیگری هم بودهاند که قهرمان داستان خودشان شدند.
۱۰. رابرت مگانگال (Robert McGonagall)
پدر مینروا مگانگال، «رابرت مگانگال»، یک ماگل بود که با ایزابل راس که ساحره بود ازدواج کرد؛ بیآنکه از هویت واقعی او باخبر باشد. حاصل این ازدواج دختری به نام مینروا بود اما زودتر از آنچه ایزابل فکر میکرد پنهان نگه داشتن اینکه مینروا نیز یک ساحره است، دشوار شد. سرانجام، زمانی که «رابرت» با آرامش از او دربارهی حقیقت پرسید، ایزابل واقعیت را با او در میان گذاشت. برخلاف بسیاری از ماگلهایی که در موقعیت مشابه قرار میگیرند، رابرت نهتنها کنار همسرش ماند، بلکه صاحب دو فرزند دیگر به نامهای رابرت و مالکوم نیز شدند که آنها هم جادوگر از کار درآمدند.
هرچند رابطهی «رابرت» و ایزابل بهخاطر پنهانکاری دچار تنش شد، اما «رابرت» هرگز عشقش را به همسرش از دست نداد. او راز ایزابل را حفظ کرد و همیشه حامی او و فرزندانشان ماند. شاید «رابرت» از نظر جادویی یا فیزیکی قوی نباشد، اما قدرت واقعیاش در پختگی عاطفی و بلوغ شخصیتیاش نهفته است. از او بهعنوان مردی باهوش، صادق و خوشقلب یاد میشود که شخصیتش شباهت زیادی به دخترش، پروفسور مگانگال، دارد. همانطور که بسیاری از جادوگران باور دارند، دل پاک و نیت خوب میتواند بزرگترین قدرت باشد. با این حال، اگر پای مبارزه وسط بیاید، احتمالاً «رابرت» اولین کسی است که جانش را از دست میدهد؛ برای همین هم در میان قویترین ماگلهای فیلمهای هری پاتر، در رتبهی آخر قرار میگیرد.
۹. تام ریدل پدر (Tom Riddle Senior)
پدر ولدمورت که او نیز تام ریدل نام داشت، یک ماگل بود که در جایی نزدیک خانوادهی گانت در روستای لیتل هنگلتون زندگی میکرد. او همراه خانوادهاش در عمارتی بزرگ زندگی میکرد و مردی بسیار ثروتمند و خوشقیافه بود. با این حال «تام» شخصیتی مغرور و گستاخ داشت و تمایلی نداشت با خانوادهی گانت که نهتنها فقیر بلکه بسیار پرخاشگر و بداخلاق هم بودند، هیچ ارتباطی داشته باشد. اما مروپ گانت، یکی از آخرین اعضای این خانواده، تنها به خاطر ظاهر «تام» عاشق او شد و با جادویی او را وادار کرد که عاشقش شود.
«تام» و مروپ با هم ازدواج کردند، اما وقتی مروپ باردار شد، افسون عاشقانه را برداشت؛ چرا که باور داشت «تام» به میل خودش کنار او و فرزندشان نمیماند. اما او کاملاً اشتباه میکرد. «تام» بیدرنگ و با ناراحتی از این افشاگری، مروپ را ترک کرد و به خانهی پدر و مادرش برگشت. او بعدها بهدست پسر خودش، تام ریدل معروف به لرد ولدمورت، به قتل رسید. «تام» هرچند از نظر توانایی یا قدرت فیزیکی انسان برجستهای نبود، اما همچنان ماگل قدرتمندی در دنیای هری پاتر محسوب میشود چرا که او ثروت و نفوذ زیادی داشت؛ آنقدر که توانست بدون هیچ دردسری، با مروپ گانت ازدواج کند، او را ترک کند و به هیچکس جواب پس ندهد. استخوانهای «تام» بعدها ارزشی جادویی پیدا کردند؛ چرا که ولدمورت، سیاهترین جادوگر تمام دوران، از آنها برای بازسازی بدنش استفاده کرد.
۸. ورنون دورسلی (Vernon Dursley)
احتمالاً بسیاری از طرفداران هری پاتر، اگر از ورنون دورسلی متنفر نباشند، حداقل او را یک ماگل قدرتمند در دنیای هری پاتر به حساب نمیآورند. اما با وجود شخصیت غیرقابل تحملش، «ورنون» متأسفانه فردی باهوش، قوی و سرسخت بود. در واقع، او در تبدیل کردن زندگی هری به جهنم استعداد خارقالعادهای داشت. او همچنین تأمینکننده خوبی برای خانوادهاش بود و آنقدر پول درمیآورد که بتواند دادلی را غرق در هدیه کند؛ فقط در یکی از تولدهایش به او ۳۸ هدیه داد.
ثروت «ورنون» این امکان را هم به او داده بود که هری را پنهان کند تا مانع رفتنش به هاگوارتز شود. البته نقشهاش جواب نداد، چون طرف حسابش جادوگرها بودند، اما خب واقعیت این است که پول خودش نوعی قدرت به حساب میآید. علاوه بر این، «ورنون» بیباک هم بود؛ حتی روبهرو شدن با هاگرید، مردی که دو برابر خودش بود، او را نترساند. اگر «ورنون» آدم خوبی بود، بدون شک میتوانست متحد قدرتمندی برای هری باشد… اما حیف که سرنوشت طور دیگری رقم خورد.
۷. فرانک برایس (Frank Bryce)
با اینکه «فرانک برایس» فقط در یکی از کتابهای هری پاتر ظاهر میشود و نقش نسبتاً فرعی دارد، اما در همان حضور کوتاهش، شجاعت و استواری چشمگیری از خود نشان میدهد. هری او را برای اولینبار در رؤیایی میبیند که «فرانک» به دست لرد ولدمورت کشته میشود؛ اما «فرانک» فقط یک قربانی ساده و بیدفاع نیست و بیشک میتوان او را یک ماگل قدرمتند در دنیای هری پاتر به حساب آورد. او پیش از این، در جنگ جهانی دوم جنگیده بود، چیزی که بهخوبی نشان میدهد با مردی روبهرو هستیم که ترس را نمیشناسد و تا آخرین لحظه میایستد.
بعد از بازگشت از جنگ، «فرانک برایس» بهعنوان باغبان خانواده ریدل مشغول به کار شد. اما وقتی همه اعضای این خانواده به شکلی اسرارآمیز کشته شدند، انگشت اتهام فوراً به سوی «فرانک» نشانه رفت. با این حال هیچکس نتوانست مدرکی علیه او پیدا کند. او سالها در تنهایی زندگی کرد، بیصدا و بیادعا، در همان عمارت متروک ریدل، از آنجا مراقبت میکرد تا کسی به آن آسیبی نرساند. اما اوج شرافتش جایی بود که حتی بعد از مرگ هم آرام نگرفت، روح «فرانک» در لحظهای حساس به کمک هری آمد و در قبرستان، راه فرار از چنگ ولدمورت را برایش هموار کرد. همانجا بود که ثابت شد، روح بزرگی در وجود این مرد سادهدل نهفته بوده است.
۶. دادلی دورسلی (Dudley Dursley)
برای هری و همکلاسیهای بیچاره «دادلی»، هیچ خبر بدتری از این نبود که او نیروی بدنی پدرش را به ارث برده است. پسری بزرگجثه،چهار برابر هری، که نهتنها عاشق قدرت فیزیکیاش بود، بلکه از خشونت هم لذت میبرد.
«دادلی» از زور و هیکلش برای ترساندن و زور گفتن به دیگران استفاده میکرد، مخصوصاً هری، البته اگر موفق میشد او را گیر بیندازد! با گذشت زمان، «دادلی» تغییر کرد؛ کلی وزن کم کرد، افتاد به ورزش و بوکس، و کمکم از یک بچهقلدر چاق تبدیل شد به پسری هیکلی و عضلانی.
اما قویترین ویژگی «دادلی» نه زور بازویش بود و نه هیکل درشتش، بلکه تواناییاش در شناخت اشتباهات خودش و ساختن یک رابطه محترمانه با هری بود. با اینکه پدر و مادرش از بچگی به او یاد داده بودند که از پسرخالهش و هر چیزی که به جادو مربوط میشود متنفر باشد اما «دادلی» بالاخره به این درک رسید که یک قلدر تمامعیار بوده که رفتار چندان خوبی با هری نداشته است. کم کم راه قلبش به سمت مهربانی کشیده شد و همین باعث شد «دادلی» را به عنوان یک ماگل قدرتمند در دنیای هری پاتر، البته به نوبه خاص خود، به حساب آورد.
۵. لورا ثورن (Laura Thorn)
در حالی که دنیای جادوگری خیال میکند کنترل کامل روی ماگلها و آگاهیشان از جادو دارد، واقعیت چیز کاملاً متفاوتی است. یکی از شخصیتهای بازی ویدیویی «جانوران شگفتانگیز: مواردی از دنیای جادوگری» (Fantastic Beasts: Cases from the Wizarding World) به نام لورا ثورن، موفق شد موجودات جادویی را پیدا کند و حتی درباره آنها کتابی نوشت به نام افسانهها و رؤیاها. «لورا» خودش را یک شکارچی حرفهای هیولا میدانست، کسی که بدون ذرهای جادو پا به دنیایی گذاشت که خیلی از جادوگرها هم جرأت نزدیک شدن به آن را ندارند.
هرچند کتاب «لورا» کاملاً دقیق و بینقص نبود، اما حاوی اطلاعاتی واقعی دربارهی موجودات جادویی بود. او حتی موفق شد یک گرافورن را در کوههای آلپ اتریش پیدا کند، اما متأسفانه توسط مأموران وزارت سحر و جادو دستگیر شد. با اینکه حافظهاش را پاک کردند، جادوهای فراموشی به این راحتی روی «لورا» اثر نمیکرد، آنقدر که چند بار مجبور شدند طلسم را تکرار کنند و در نهایت او را به بیمارستان سنت مانگو منتقل کردند. «لورا» ثابت کرد که حتی یک ماگل هم میتواند پا به دنیای جادو بگذارد و ردش را برای همیشه در آن بهجا بگذارد.
۴. مری لو باربون (Mary Lou Barebone)
«مری لو بربون» از نوادگان مشهور بارتالمیو باربون (یک نومج معروف و شناختهشده)، یکی از قدرتمندترین ماگلهایی بود که هرجومرج بزرگی در دنیای جادو بهپا کرد. او از جادو و هر چیزی که به آن مربوط میشد، تنفری عمیق داشت و حتی سازمانی به نام جامعه نیوسالم برای امور خیریه راهاندازی کرد تا دنیای جادوگری را افشا کند. «مری لو» با فرزندخواندههایش بهشدت بدرفتاری میکرد؛ یکی از آنها کریدنس بود، پسری که بهدلیل نفرت مادرخواندهاش از جادو، مجبور شده بود جادویش را سرکوب کند و در نتیجه تبدیل به یک آبسکوریال شد.
مری لو با عزمی راسخ به دنبال پیدا کردن و متوقف کردن جادوگران در آمریکا بود، و این نفرت کورکورانهاش نهتنها به مرگ کریدنس انجامید، بلکه باعث کشته شدن تعداد زیادی ماگل و جادوگر بیگناه هم شد. در نهایت، کریدنس بود که او را کشت. «مری لو» یکی از شخصیتهای شرور در فیلم «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها» است و بهخوبی نشان میدهد که یک ماگل حتی بدون ذرهای جادو میتواند بهطرز ترسناکی خطرناک باشد و ویرانی بزرگی بهجا بگذارد.
۳. بارتالمیو باربون (Bartholomew Barebone)
«بارتالمیو باربون» یکی از ماگلهایی است که جی کی رولینگ در یکی از داستانهای فرعیاش در سایت هری پاتر به آن پرداخته است. در داستان «قانون راپاپورت» توضیح داده میشود که این قانون چگونه در آمریکا به وجود آمد و همه آن به خاطر رفتارهای خطرناک و خیانت «بارتالمیو» بود.
این نومج حیلهگر مصمم بود دنیای جادوگری را افشا کند. او با فریب دادن یک ساحره، نهتنها موفق شد جادوی او را ببیند، بلکه آدرس برخی از مهمترین نهادهای جادویی از جمله مدرسه جادوگری ایلورمورنی را هم از زبان او بیرون کشید.
«بارتالمیو» از وجود جادوگران و ساحرهها خبر داشت، آن هم به لطف یکی از اجدادش که عضو گروهی به نام اسکوررها بود، نومجهایی که جادوگران را پیدا میکردند و از آنها برای منافع شخصی و پول سوءاستفاده میکردند. «بارتالمیو» از اطلاعاتی که بهدست آورده بود نهفقط برای افشای دنیای جادوگری، بلکه حتی برای تلاش در قتل جادوگران استفاده کرد. خوشبختانه، قبل از آنکه بتواند تهدیدی جدی شود، توسط پلیس نومج دستگیر شد. با این حال اقدامات خطرناک و تنفر او نسبت به جادوگران عواقب سنگینی داشت؛ از جمله تصویب «قانون راپاپورت»، قانونی که برای مدتی طولانی هرگونه ازدواج یا دوستی میان جادوگران و ماگلها را بهطور کامل ممنوع میکرد.
۲. جیمز استوارد (James Steward)
شاید برای خیلیها تعجبآور باشد که یکی از بنیانگذاران یکی از مهمترین مدارس جادوگری جهان، مدرسه ایلورمورنی، یک ماگل بوده است! در واقع، «جیمز» تنها ماگل شناختهشدهای است که تا به حال موفق به ساخت یک نهاد جادویی شده است. همسر او، ایزولت سیر، یک ساحره بود و این زوج در کنار هم، دو جادوگر یتیم را بزرگ کردند و خانوادهای خاص اما دوستداشتنی ساختند.
«جیمز» با دستان خودش خانهای ساخت که بعدها به مدرسه جادوگری ایلورمورنی تبدیل شد. او و همسرش تا پایان عمرشان بهعنوان مدیران این مدرسه فعالیت کردند و پایهگذاران نسلی از جادوگران جوان شدند. «جیمز» با اینکه پیش از آشنایی با ایزولت حتی چوبدستی جادویی ندیده بود، اما به طرز شگفتانگیزی در ساخت چوبدستی استعداد داشت و حتی هستههای جدیدی برای آنها کشف کرد، کاری که حتی برای جادوگران هم آسان نیست. در حال حاضر مجسمهای در مدرسه ایلورمورنی به احترام «جیمز» ساخته شده تا سهم بزرگ او در تاریخ این مدرسه برای همیشه جاودانه بماند.
۱. جیکوب کوالسکی (Jacob Kowalski)
«جیکوب کوالسکی» بدون شک قدرتمندترین ماگل دنیای هری پاتر است. او برای اولینبار در فیلم «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها» ظاهر شد و خیلی زود نشان داد که نهتنها همه ماگلها بد نیستند (برخلاف بسیاری از نمونههای قبلی)، بلکه میتوانند قلبی بزرگتر از بسیاری از جادوگران داشته باشند. «جیکوب» مردی خوشقلب، خوشرو و رؤیابین است که سرنوشت او را سر راه نیوت اسکمندر قرار میدهد. در سفرهای پرماجرایی که در کنار نیوت دارد، با ساحرهای به نام کوئینی گلدشتاین آشنا میشود و با وجود قانونی که عشق میان نومجها و جادوگران را ممنوع میکند، این دو دلباخته هم میشوند. «جیکوب» نه جادوگر است و نه قهرمان کلاسیک، اما چیزی در وجودش هست که او را واقعاً خاص میکند.
«جیکوب» ماگلی قدرتمند در دنیای هری پاتر و دنیای جادویی شناخته میشود ولی نه به دلیل قدرت فیزیکی، قدرت در اینجا معنای دیگری پیدا میکند. با اینکه «جیکوب» هیچ جادویی در وجودش ندارد، برای محافظت از کوئینی با تمام وجود میجنگد. او نهتنها دوست وفادار نیوت اسکمندر است، بلکه حتی در برابر جادوگران شرور و قدرتمند هم عقب نمینشیند. «جیکوب» تا جایی پیش میرود که وانمود میکند قصد حمله به گلرت گریندلوالد را دارد، کاری که جانش را به خطر میاندازد. اما شاید شگفتانگیزترین نکته درمورد او این باشد که برخلاف انتظار، تحت تأثیر معجون قدرتمند فراموشی قرار نمیگیرد. همین ویژگی عجیب و خاص، باعث میشود که «جیکوب کوالسکی» نهفقط در قلب بینندگان بلکه در تاریخ دنیای جادوگری هم برای همیشه جاودانه بماند.
منبع: cbr
source