سال 1975 میلادی. دههی دیوانهوار هفتاد به نیمه رسیده و تا حدود زیادی از شور و هیجان مردم دنیا در آن دوران کاسته شده است. دیگر در اروپا و آمریکا چندان خبری از جنبشهای پر تلاطم و پر هیجان جوانان نیست. جنگ ویتنام پایان یافته، ریچارد نیکسون استعفا داده، تب و تاب ترورهای سیاسی دههی 1960 میلادی خوابیده و بسیاری از اتفاقات تنشزا به تاریخ تبدیل شدهاند. اما این به آن معنا نیست که همه چیز به دست فراموشی سپرده شده. هنوز هم میتوان آن شور و هیجان را در خیابانها دید و زیر پوست شهر احساسش کرد. فقط شدتش کمتر شده و طبیعتا سینما هم از این وضعیت تاثیر میپذیرد. حال سری زدهایم به فیلمهای 50 ساله، آثاری که سال 2025 نیم قرن از عمر آنها میگذرد و هنوز تماشایی هستند و گرد و خاک زمان روی آنها را نپوشانده است، فیلمهایی که دقیقا بازتابی هستند از جو زمانه اما چون هنرمندانه ساخته شدهاند میتوان امروز هم آنها را با تمام وجود درک کرد.
نکتهی دیگر این که ماندگارترین فیلم آن سال هنوز هم یادآور همان تب و تاب ریشه دوانده در زیست جوان دههی هفتادی است. فیلم «پرواز بر فراز آشیانهی فاخته» اثر میلوش فورمن و با بازی جک نیکلسون دقیقا دربارهی همان روزگار است و از عصیان کسانی میگوید که در یک شرایط استثمار، تلاش میکنند زیر میز بزنند و نظم موجود را تغییر دهند. اما فیلم دیگری هم در این فهرست وجود دارد که از عوض شدن زمانه میگوید و آغاز سینمایی تازه را نوید میدهد؛ فیلم «آروارهها» اثر استیون اسپیلبرگ که ظهور دوران تازه را فریاد میزند و از آغاز دورانی میگوید که مردم دوباره تمایل دارند به سینما بروند و سرگرم شوند. پس در این فهرست میتوان هم رویکرد موسوم به دههی هفتادی و تلخی آن دوران را دید که پر بود از فیلمهایی با محوریت ترس و پارانویا و هم رویکردی که را تماشا کرد که داشت جایگزینش میشد و دوباره با همان آثار سرگرم کننده سر و کار داشت.
اما در نهایت مهمتر از همه تسلط شکل جدیدی از روایتگری در این دوران است که فرسنگها با سینمای کلاسیک فاصله داشت. اگر در زمانهای گذشته خط کشیها مشخص بود و به راحتی میشد، سفید را از سیاه و خوب را از بد تشخیص داد، حال زمانی از راه رسیده بود که دیگر این مرزبندیهای مشخص کارکرد گذشته را نداشت. نسل تازهی مخاطب هم به واسطهی عوض شدن فضا و هم به واسطهی نفوذ دیدگاههای مدرن در سینما دیگر چندان خریدار آن داستانهای سرراست نبود و فیلمهای تازهای را طلب میکرد که داستان امروزش را بگوید. اما این طلب کردن قصههای تازه، با حال و هوایی تازه هم همراه بود که در دورانی دیگری امکان بروز نداشت.
در چنین جهانی یک دزد میتوانست هم شخصیت اصلی داستان باشد و هم قطب مثبت آن. از آن سو یک پلیس ممکن بود به جای حفظ نظم و قانون، بر خلاف دلیل وجودی شغل خود عمل کند و از نشان خود سواستفاده کند. روابط عاطفی سادگی خود را از دست داد و مانند فیلمهای وودی آلن تبدیل به قصههایی پیچیده شد که از روانشناسی شخصیت و دغدغههایی عمیق تغذیه میکرد. انگیزههای افراد مانند گذشته چندان مشخص نبود و ممکن بود فیلمی به تمامی دربارهی شخصیتی روانپریش ساخته شود. چنین فیلمهایی طبعا محصول جهان تازهای بود که سینمای خودش را طلب میکرد.
فیلمهای شاهکاری که حالا 50 ساله هستند
اما از سوی دیگر در سال 1975 مفهوم بلاکباستر هم به وجود آمد. حال فیلمهای عظیمی ساخته میشدند که برای اکران در فصل تابستان مناسب بودند و هدفشان هم جذب مخاطب حداکثری بود. این به آن معنا است که باید از گزندگی آثار کم میشد و به عناصر سرگرم کنندههای آنها افزوده میشد. امروزه فیلمهای مهم هالیوود در هر سال چنین آثاری هستند اما باید این نکته را در نظر داشت که آغازگر این دوران همین سال 1975 میلادی است و آغازگرش در فهرست فیلمهای 50 ساله حضور دارد. نکتهی پایانی این که در این فهرست تلاش شده که از سراسر دنیا فیلمی وجود داشته باشد. فیلم آخر فهرست هم «شعله» است. یک فیلم هندی که گرچه در سرتاسر دنیا چندان شناخته شده نیست اما برای ما مردم در این سوی دنیا یادآور خاطرات بسیاری است.
15. شعله (Sholay)
- کارگردان: رامش سیپی
- بازیگران: آمیتاب باچان، درمندرا، هما مالینی و امجد خان
- محصول: هند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.1 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
برای گفتن از اهمیت و جایگاه فیلم «شعله» و بهترین فیلمهای هندی به ویژه برای مخاطب ایرانی نیاز به کندوکاو زیادی نیست. بسیاری بارها و بارها با آن دوبلهی معرکه به تماشایش نشستند و لذت بردند. دیالوگهای امجد خان در نقش جبار سینگ مدتها سر زبان مردم بود و بسیاری با اتفاقاتی که برای بسنتی و جی و ویرو و تاکور میافتاد، اشک ریختند. به سکانسهای دوستانه و عاشقانهی فیلم خندیدند و بلافاصله پس از گذشت مدتی دوباره به سمتش شتافتند تا تمام آن احساسات را مجددا تجربه کنند.
نکته این که مخاطب اهل سینما بلافاصله پس از تماشای «شعله» متوجه میشود که با اثری تحت تاثیر وسترنهای آمریکایی آن زمانه و فیلمهای سامورایی ژاپنی ساخته شده است. تاثیرپذیری آن از «هفت سامورایی» (Seven Samurai) آکیرا کوروساوا و «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) جان استرجس کاملا واضح است. نکته این که بالاخره با فیلمی هندی طرف هستیم؛ پس آن هفت قهرمان جای خود را به دو نفر دادهاند و قصهی عاشقانهی فیلم هم بسیار پررنگتر شده و اصلا به متن قصه آمده است.
در کنار همهی اینها کارگردان «شعله» یک شخصیت منفی معرکه طراحی کرده که گرچه آشکارا تحت تاثیر شخصیت منفی فیلم «هفت دلاور» با بازی ایلای والاک است اما در این جا خبیثتر و جانیتر تصویر شده؛ درست مانند دیگر موارد فیلم که با اغراق بیشتری نسبت به آن نسخههای ژاپنی و آمریکایی همراه است. دلاوریها و قهرمانیهای فیلم هم با اغرق همراه هستند؛ اما اغراقی دلنشین. همهی اینها حضور فیلم را در فهرست فیلمهای 50 ساله تضمین میکند.
«جی و ویرو از زندان فرار میکنند. آنها دوستانی نزدیک هستند که جز یکدیگر کسی را ندارند. از آن سو تاکور پلیسی بازنشسته است که مدتها است به دنبال دستگیری جبار سینگ بوده اما جبار سینگ دو دست او را قطع کرده و خانوادهی تاکور را هم کشته است. حال جبار سینگ که سرکردهی دستهای از راهزنان است به روستای محل اقامت تاکور یورش میبرد و اموال مردم را میدزدد. تاکور برای مقابله با او، جی و ویرو را استخدام میکند اما …»
14. ژان دیلمان، شماره 23 کهدو کومرس، 1080 برکسل (Jeanne Dielman, 23 Quai Du Commerce, 1080 Bruxelle)
- کارگردان: شانتال آکرمن
- بازیگران: دلفین سیریگ، ژاک دونیل والکروز و شانتال آکرمن
- محصول: بلژیک و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪
«ژان دیلمان» اثر غریبی است و به لیل همین غرابت باید در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار بگیرد. این روزها در اوج شهرت خود است اما در زمان اکران اثری مهجور بود که به دو دلیل ستایش میشد؛ یکی به دلیل توجه به زندگی روزمره یک زن بیپناه در یک شهر مدرن و دومی به دلیل عدم دوری از فراز و فرودهای دراماتیک معمول در سینما. این آشنازدایی در شیوهی قصهگویی تا بدان جا بود که کارگردان ترجیح میداد برای ایجاد احساس روزمرگی و بیهودگی در قابهایش، تا میتواند آنها را کش دهد و حتی از قابهای خالی و طولانی برای نمایش این جمود و یخ زندگی استفاده کند.
اما در دوران تازه ناگهان ورق برگشت. جنبشهای مد روز کارزاهای بسیاری در چهارسوی عالم راه انداختند. سینما هم از گزند آنها در امان نماند. روزگاری رسید که دیگر ارزشهای هنری جایی در تحلیلها نداشتند و حتی منتقدان سابقهدار هم سراغی از آنها در فیلمی نمیگرفتند و بیشتر به دنبال آن بودند که ببیند فیلمساز در کدام سو ایستاده و چه حرفی برای گفتن دارد. در واقع حرف فیلم مهمتر از ساختارش شد و چیزهایی اهمیت پیدا کرد که گرچه در ظاهر زیبا بودند اما به دلیل افراط بیش از حد خیلی زود به ضد خود تبدیل شدند. در چنین قابی ناگهان معتبرترین نظرسنجی انتخاب بهترین فیلمهای تاریخ سینما که هر ده سال یک بار از سوی نشریه سینمایی سایت اند ساوند انجام میشد، «ژان دیلمان» را در کمال شگفتی، بنا به دلیل همان مضمونش در صدر بهترین فیلم تاریخ سینما نشاند.
این بدان معنا نیست که با فیلم خوبی طرف نیستیم. شانتال آکرمن اثر درجه یکی ساخته که هر کسی باید آن را ببیند. اما این که جایی بالاتر از «همشهری کین» (Citizen Kane) و «سرگیجه» (Vertigo) به عنوان بهترین فیلم تاریخ انتخاب شود، دیگر زیادهروی است. اما این موضوع دست کم سبب شد که این اثر خوب دیگر مهجور نماند و بسیاری برای تماشایش وقت بگذارند.
«ژان دیلمان یک مادر مجرد است. فیلم بخشهایی از سه روز زندگی او را نمایش میدهد. این زن زندگی سختی دارد اما …»
13. عشق و مرگ (Love And Death)
- کارگردان: وودی آلن
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون و اوبری موریس
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.7 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
نمیتوان به راحتی داستانی سرراست برای این فیلم وودی آلن تعرف کرد. فیلم پر از موقعیتهای مختلف است که هر کدام هدفی دارند و در کنار هم تبدیل به اثری شدهاند که بیش از هر چیز از افکار سازندهاش، دغدغهها و نگاهش به زندگی میگویند. وودی آلن که به عنوان یک روشنفکر و کتابخوانی قهار هم هست، از کتابهای موردعلاقهاش (در این جا ادبیات روسیه) وام میگیرد و تا میتواند همه چیز را دست میاندازد. این چنین فیلم از گزند زمان سربلند بیرون میاید و در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار میگیرد.
در این جا شخصیت اصلی، کمی پیش از اعدام روزهای گذشته را به یاد میآورد. زمانی که کودکی بیش نبود یا زمانی که در ارتش از اسلحه میترسید. اما وودی آلن در یکی از خندهدارترین فیلمهایش چنان با مفهوم همه چیز بازی میکند که در آن یک ترسو میتواند قهرمان جنگ شود یا حضرت مرگ با او به رقص درآید. این نمایش مرگ در فیلم آشکارا ادای دینی به سینمای اینگمار برگمان و فیلمهایی چون «مهر هفتم» (The Seventh Seal) و «توتفرنگیهای وحشی» (The Wild Strawberries) از او است و خبر از دغدغهای اگزیستانسیالیستی در میان افکار وودی آلن میدهد.
«عشق و مرگ» آخرین اثر دوران اول فیلمسازی وودی آلن بود که همگی بر کمدی و خنداندن تماشاگر تمرکز داشتند. فیلمهای دورهی دوم فعالیت او با «آنی هال» (Annie Hall) آغاز میشوند که هنوز هم بهترین فیلم کل کارنامهی او است. اما «عشق و مرگ» هنوز رایحهی پارودیهای مطبوع کارگردانی را دارد که هم به تاریخ هنر مسلط بود و هم این توانایی را داشت که توامان هم چیزی را دست بیاندازد و هم به آن ادای احترام کند. در چنین قابی است که در سال 1975 یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ اعلام وجود کرد.
«روسیه. سال 1812. بوریس شب قبل از اعدامش در زندان، گذشتهی خود را به یاد میآورد؛ دوران کودکی و سونیا، خویشاوند زیبایش را. او به یاد میآورد که در سال 1805 به جنگ علیه ارتش ناپلئون اعزام شده و بعد از آن که در نبردی زخمی میشود، توسط سونیا که به عنوان پرستار به آن جا آمده، نجات مییابد. در این میان بوریس ناگهان و به طور اتفاقی به عنوان قهرمان جنگی معرفی شده و بر صدر مینشیند. در سال 1812 بوریس پس از ازدواج با سونیا برای ترور ناپلئون به مسکو اعزام میشود اما …»
12. سه روز کرکس (Three Days Of Condor)
- کارگردان: سیدنی پولاک
- بازیگران: رابرت ردفورد، فی داناوی و مکس فون سیدو
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.4 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
«سه روز کرکس» همان داستان سرگشتگی و حیرانی محصول پارانویای دههی هفتاد میلادی است. با یک رابرت ردفورد سرحال در قالب نقش اصلی که مانند شخصیتش در فیلم «همه مردان رییس جمهور» (All The President’s Men) اثر آلن جی پاکولا که یکی از نمادهای سینمای موسوم به دههی هفتادی است، سری پر از درد دارد و تا ته هر ماجرایی را میرود و حاضر است برای رسیدن به جواب هر کاری کند.
سیدنی پولاک در دههی 1970 میلادی کارگردان معتبری بود. هیچگاه مانند بزرگان آن دوران، کسانی چون مارتین اسکورسیزی، وودی آلن، فرانسیس فورد کوپولا یا دیگران به شهرت نرسید اما فیلمهای خوبی میساخت. از آن سو اما پس از اتمام دههی 1970 ستارهی بخت او هم افول کرد و گرچه مدتها مشغول ماند اما کمتر اثر قابل قبولی ساخت. میتوان ادعا کرد «سه روز کرکس» بهترین فیلم سینمایی او است. اثری جاسوسی و شدیدا مهیج با فراز و فرودهای دراماتیک که حسابی شما را سرگرم میکند.
از آن سو فی داناوی هم در فیلم حضور دارد. او بهترین بازیهای کارنامهی خود را در دههی هفتاد میلادی و فیلمهای پارانویید موسوم به دههی هفتادی انجام داد. از همان فیلم «بانی و کلاید» (Bonnie And Clyde) در اواخر دههی 1960 و به کارگردانی آرتور پن تا «شبکه» (Network) به کارگردانی سیدنی لومت او بهترین دوران حضورش را در همان دوران پشت سر گذاشت. یکی از شاهدان این مدعا همین فیلم «سه روز کرکس» است. «سه روز کرکس» آشکارا تحت تاثیر دوران پس از واترگیت و ریچارد نیکسون ساخته شده است. پس باید نامش را به نمایندگی از آن دسته آثار در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار داد.
«جوزف ترنر یکی از ماموران سازمان اطلاعاتی آمریکا است. او روزی پس از بازگشت به دفتر متوجه میشود که تمام همکارانش به قتل رسیدهاند و فقط او است که در آن بخش زنده مانده. از طریقی متوجه میشود که فقط سه روز فرصت دارد تا معمای این جنایت را کشف کند و …»
11. قرمز تیره (Deep Red)
- کارگردان: داریو آرجنتو
- بازیگران: دیوید همینگز، داریا نیکولودی و گابریله لاویا
- محصول: ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.6 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
«قرمز تیره» مهمترین فیلم ترسناک غیرآمریکایی اکران شده در سال 1975 میلادی است و به همین دلیل هم در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار میگیرد. ذیل سینمای وحشت یک زیرژانر مهم وجود دارد که آن را با نام جالو (Giallo) میشناسیم. خصوصیت این زیرژانر این است که اول بومی سینمای ایتالیا است و از مجموعه رمانهایی به همین نام اقتباس میشدند که به داستانهایی جنایی و ترسناک میپرداختند. جالو در زبان ایتالیایی به معنای زرد است و کتابهایی که تحت این عنوان چاپ میشدند در جلدی زرد رنگ طراحی میشدند. خصوصیت دیگر جالو تکیهی آنها بر میزانسن و ترکیببندی بصری است. فیلمهای این زیرژانر کمتر بر قصه و فیلمنامه و بیشتر بر غافلگیری مخاطب به واسطهی صحنههایی وحشتآفرین و درگیری شخصیتها تمرکز داشتند و همین سبب میشد که فوران خون در آنها به عاملی مهم تبدیل شود.
از سوی دیگر داریو آرجنتو مهمترین کارگردان جالوساز تاریخ سینما است. او تاثیر بسیاری روی فیلمسازان پس از خود در سرتاسر دنیا گذاشت و کارگردانان سینمای وحشت، به ویژه آنهایی که به زیرژانر اسلشر علاقه داشتند، از او تاثیر بسیار گرفتند. این تاثیر را میتوان در آثار مختلف تا به امروز دید. حتی فیلمسازان غیرترسناکسازی چون کوئنتین تارانتینو هم تحت تاثیر کسی چون داریو آرجنتو قرار دارند. اما این تاثیر فقط منحصر به کارگردانان مغرب زمین نیست. بزرگان سینمای شرق، از جمله کارگردانان سینمای وحشت ژاپنی یا حتی رزمیسازان هنگ کنگی هم مدام به دارو آرجنتو ادای احترام میکردند. در چنین قابی باید مهمترین فیلم این کارگردان را یکی از آثار درجه یک سال 1975 به حساب آورد.
نکتهی پایانی این که در «قرمز تیره» مانند تمام آثار جالو و همچنین اسلشرهای معرکه، قصه و داستانگویی پر و پیمان فرع بر نمایش سکانسهای فوران زدن خون قرار گرفته است. میتوان به راحتی گوشهای نشست و از زیباییشناسی خشونت جناب آرجنتو لذت برد.
«مارکوس دالی یک پیانیست معروف در سبک موسیقی جاز است که به طور اتفاقی شاهد قتلی در همسایگی خود میشود. او تصمیم میگیرد تا هر طور شده سرنخها را دنبال کند و قاتل را بیابد. در این راه با خبرنگاری آشنا میشود و …»
10. مانتی پایتون و جام مقدس (Monty Python And The Holy Grail)
- کارگردان: تری جونز و تری گیلیام
- بازیگران: گراهام چپمن، جان کلیسی و تری گیلیام
- محصول: بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
گروه مانتی پایتون یک گروه کمدین انگلیسی بودند که سعی کردند در طول سالها با ساختن فیلمهای تلویزیونی و همچنین فیلمهای سینمایی مختلف هر چیزی را که میتوانند دست بیاندازند. آنها علاوه بر راه انداختن برنامههای کمدی آیتم محور در تلویزیون، نوابغی بودند که دست به ساختن یک سری فیلم زدند که میشد در هر کدام از آنها شوخی با باورهای مردم، تاریخ، زندگی روزمره و هر چیز دیگری را دید. یکی از معروفترین این پارودیها همین فیلم «مانتی پایتون و جام مقدس» است. آنها در این جا به سراغ افسانههای پادشاه آرتور در بریتانیا رفتهاند و تا توانستهاند از دل موقعیتهای آشنا برای مردم بریتانیا، کمدی بیرون کشیدهاند.
خصوصیت ویژهی گروه ماتنی پایتون، جنبههای روشنفکرانهی کارهای آنها است. مانند ووودی آلن هدف آنها فقط خنداندن مردم نیست. البته که در این کار مهارت بسیار دارند اما به این موضوع راضی نمیشوند. یکی از راههایی که از طریقش به شوخی میرسند و سعی میکنند به وسیله آن باورهای مردم را به چالش بکشند، استفاده از منطق جهان امروز در اتفاقات تاریخی یا افسانهای است. به این معنا که اعضای این گروه تلاش میکنند از منطق جهان اطراف ما در قصهای افسانهای مانند، قصهی جام مقدس بهره ببرند و از تناقض بین آنها به کمدی و پارودی برسند. در ضمن این روش باورهای ما را هم به چالش میکشد و مخاطب را به فکر فرو میبرد.
موضوع دیگر این که تقریبا هیچ پلان یا سکانسی در فیلم وجود ندارد که نشانهای از نبوغ سازندگان در آن یافت نشود. از همان زمان آغاز قصه و دست انداختن جایگاه پادشاه تا پایان این نبوغ منجر به خلق سکانسهای کمدی مفصلی شده که تماشاگر را میخنداند. در چنین بستری باید نام این اثر را در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار داد.
«در سال 932 پس از میلاد مسیح پادشاه آرتور به همراه ملازمش به دنبال شوالیههایی میگردد که داوطلب عضویت در انجمن شوالیههای میزگرد شوند. در میانه راه آنها وارد روستایی میشوند که مردمانش با بیماری طاعون دست و پجه نرم میکنند و …»
9. شامپو (Shampoo)
- کارگردان: هال اشبی
- بازیگران: وارن بیتی، جولی کریستی و لی گرنت
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.4 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 68٪
هال اشبی فیلمساز بزرگی است. ما عموما او را با شاهکارش یعنی «حضور» (Being There) میشناسیم. اما «شامپو» گرچه به لحاظ هنری به پای آن اثر معرکه نمیرسد اما اثر خوبی است که نشانههای فراوانی از نبوغ کارگردانش در آن وجود دارد و یکی از بهترین فیلمهای دههی 70 میلادی است. پس نامش یکراست به فهرست فیلمهای 50 ساله راه مییابد. در ضمن اگر قرار باشد این اثر را به یک سمت و سوی سیاسی خاص منتسب کنیم، باید گفت که «شامپو» حال و هوای همان فیلمهای موسوم به دههی هفتادی را دارد. با این تفاوت که پارانویای آن زمان را به کمدی پیوند زده و از دل این موضوع اثری در باب جامعهای ساخته که قطب نمای اخلاقی خود را گم کرده است.
اصلا فیلم با انتخاب ریچارد نیکسون به عنوان رییس جمهور آغاز میشود تا مخاطب از همان ابتدا بداند که قرار است اثری نقادانه را به تماشا بنشیند که از وضعیت آن زمان آمریکا ناراضی است. از سوی دیگر آن چه که فیلم «شامپو» را در این فهرست قرار میدهد فضای معرکهای است که هال اشبی طراحی کرده. هیچ چیز در این جا سرجایش نیست و همه جوری زندگی میکنند که گویی به چیزی پایبند نیستند. در چنین قابی است که بازی بازیگران هم بیشتر به چشم میآید. به ویژه لی گرنت که حتی گوی سبقت را بازیگران بزرگی چون وارن بیتی و جولی کریستی ربوده است.
«جرج با زنی به نام فلیشیا آشنا است. او که آرایشگری در محله بورلی هیلز است با شوهر فلیشیا که لستر نام دارد آشنا میشود. شوهر فلیشیا مرد ثروتمندی است و میتواند به جرج برای باز کردن شعبهی تازهی آرایشگاهش کمک کند. جرج به دیدن لستر میرود اما میبیند که معشوق قدیمی او نزد لستر کار میکند. در این میان لستر از جرج میخواهد که در یک مهمانی انتخاباتی شرکت کند و …»
8. بعدازظهر سگی (Dog Day Afternoon)
- کارگردان: سیدنی لومت
- بازیگران: آل پاچینو، جان کازال
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
داستان فیلم «بعدازظهر سگی» از یک صبح زود آغاز میشود و غروب همان روز پایان میپذیرد. دو بازی معرکه هم از سوی آل پاچینو و جان کازال دارد که آن را شایستهی ادای احترام میکند. سیدنی لومت یکی از مهمترین فیلمسازان دههی 1970 میلادی است. او در آن دوران به سراغ قصههای مختلف میرفت و پلشتیهای کف جامعهی آمریکا را بدون روتوش به تصویر میکشید. توانایی او اما فقط در این نبود. سیدنی لومت داستانگوی قهاری هم بود و قدر لحظات ناب سینمایی را میدانست.
از سوی دیگر فیلم «بعدازظهر سگی» هنوز هم یکی از بهترین فیلمها با محوریت سرقت از بانک در تاریخ سینما است و باید آن را یکی از بهترین فیلمهای 50 ساله دانست. این درست که سارقانش با آن سارقان حرفهای که عموما در این آثار میبینیم، تفاوت دارند اما هنوز هم با فیلم نفسگیری طرف هستیم که از چند لوکیشن و چند شخصیت مختصر نهایت بهره را میبرد و کاری میکند که من و شما تا پایان از پرده چشم برنداریم. نکتهی دیگر این که سیدنی لومت آشکارا سمت سارقان میایستد و از طریق آنها نقب میزند به جامعهای که آگاهانه چشمش را روی بسیاری از پلشتیها بسته است. سیدنی لومت خودش یک شورشی تمام عیار بود و به همین دلیل همواره به روایت زندگی افرادی پرداخت که موازنهی قدرت و نظم موجود را به نفع اقلیتی قدرتمند به چالش میکشند.
«سانی و ساول دو رفیق جوان هستند که فکر میکنند میتوان به راحتی به بانکی دستبرد زد و فرار کرد. آنها اول صبح و به محض باز شدن بانک به آن جا وارد میشوند و اقدام به سرقت میکنند. اما خیلی زود اوضاع از کنترل خارج میشود و پلیس بانک را تحت محاصرهی خود میگیرد. این دو دوست مجبور میشوند که افراد حاضر در بانک را گروگان بگیرند و …»
7. حرکات شبانه (Night Moves)
- کارگردان: آرتور پن
- بازیگران: جین هاکمن، سوزان کلارک و سم وود
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.1 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
آرتور پن همان کسی بود که در سال 1965 با ساختن فیلم «تعقیب» (The Chase) آغاز دوران تسلط پارانویا بر سینمای آمریکا را اعلام کرد. او بعدها با هر فیلمش خوانشی تازه از سینما ارائه داد که با سینمای دوران کلاسیک تفاوت داشت. پس باید او را اولین شورشی دوران تازه علیه نظم سابق بر سینما دانست و آغازگر راهی معرفی کرد که بعدها فیلمسازان بزرگ دههی هفتاد به آن قدم گذاشتند. اما در سیاههی آثار معرکهی این کارگردان در دههی 1970، «حرکات شبانه» اثر مهجوری است. این در حالی است که یک شاهکار به تمام معنا است و به دلیل همین کیفیت هنری هم در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار میگیرد.
یکی از گونههای محبوب در دوران کلاسیک سینمای آمریکا، سینمای نوآر بود که در بسیاری از آنها کارآگاهی در هزارتویی از نیرنگ و ریا قرار میگرفت که هیچ راه فراری از آن وجود نداشت. حال آرتور پن همان قصهها را با حال و هوای ویژهی دههی هفتادی و ترس موجود در آن دوران ادغام کرده و نتیجه به یکی از تلخترین فیلمهای این فهرست تبدیل شده است. در این جا با نئونوآری طرف هستیم که همه چیز را به باد انتقاد میگیرد و حتی کارآگاه خود را هم بینصیب نمیگذارد. ضمن این که جین هاکمن این فیلم یکی از بهترین بازیها کارنامهی خود را ارائه داده است.
آرتور پن در «حرکات شبانه» بر دو موضوع متمرکز است. یکی ساختن فیلمی نفسگیر و جذاب و دیگری ساختن دنیایی تیره و تار که هیچ چیزش سر جایش نیست و هر اتفاقی که در آن شکل میگیرد، دلیل وحشتناکی پشتش نهفته است. در این جا همهی افراد حاضر در قصه رازی مگو برای پنهان کردن دارند که فضای اثر را ترسناک میکند.
«هری یک کارآگاه خصوصی است که از سمت زنی ثروتمند استخدام میشود تا دختر زن را پیدا کند. ظاهرا دختر زن فرار کرده و تنها سرنخ ماجرا هم یک دوست نه چندان قابل اعتماد است. هری به آن دوست سر میزند اما متوجه میشود که کاسهای زیر نیم کاسه است و نه دختر آن دختر معصومی است که گمان میکرده و نه مادر او تمام حقیقت را گفته است و …»
6. درسو اوزالا (Dersu Uzala)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: ماکسیم مونزوک، یوری سولومین
- محصول: ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.3 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 73٪
«درسو اوزالا» فیلم غریبی در کارنامهی فیلمسازی آکیرا کوروساوا به شکار میرود. او موقع ساختن این اثر پنج سالی میشد که هیچ فیلمی نساخته بود و در بدترین شرایط روحی به سر میبرد. به همین دلیل هم فیلم تلخی ساخته که در هر قابش در جستجوی انسانیت میگردد. شخصیت اصلی فیلم کسی است که تمام دنیا را زیبا میبیند و حتی نمیتواند به اتفاقات بد و پلید فکر کند. او خالص است و پاک و در دنیای امروز کسی مانند او وجود ندارد. برای خلق چنین شخصتی نیاز بود که کوروساوا از دنیای مدرن کمی فاصله بگیرد و آدمهای محبوبش را به دور از تمدن بجوید.
فیلم از کتابی با همین عنوان اقتباس شده و داستان مردی از بومیهای سیبری است که تنش به تمدن مدرن نخورده است. کسانی از حکومت شوروی سراغش آمدهاند تا راهنمایشان باشد اما آن چه در وجود این مرد میبینند را باور ندارند. او به زندگی مختصر خود راضی است؛ نه طمع میداند چیست و نه پلیدی، نه میتواند نقشهی شومی بکشد و نه میتواند به دیگران بدی کند. این چنین است که یکی از افراد مامور روس دلبستهی این مرد میشود و کوروساوا رابطهی این دو را در مرکز قاب میگیرد. رابطهای که توام با ستایش و رفاقت است و نبض مخاطب را در دست میگیرد و با خود همراه میکند. فیلم «درسو اوزالا» توانست جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از مراسم اسکار همان سال دریافت کند. کوروساوا فیلمش را با سرمایهی روسها چنان ساخت که یکراست وارد فهرست فیلمهای 50 ساله شود.
«کاپیتان آرسنیف از سوی دولت مرکزی مسکو به ناحیه شمال شرقی سیبری فرستاده میشود تا از آن جا نقشهبرداری کند. او به همراه گروهی عازم آن منطقهی سرد و البته وحشی میشود. در راه آنها با یک شکارچی محلی آشنا میشوند. آرسنیف از شکارچی میخواهد که آنها را در این سفر همراهی کند و در واقع راهنمای ایشان باشد. این شکارچی درسو اوزالا نام دارد و رفتاری مهربانانه با طبیعت و نگاهی متفاوت به زندگی دارد که برای کاپیتان و گروهش عجیب است اما …»
5. آروارهها (Jaws)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: روی شایدر، ریچارد درایفوس و رابرت شاو
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.1 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
«آروارهها» یکی از مهمترین فیلمهای دههی هفتاد میلادی است و حتما باید نامش را در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار داد. بسیاری آن را آغازگر راهی میدانند که منجر به پایان دوران فیلمهای موسوم به دههی هفتادی شد. همان فیلمهایی که سراسر تلخ بودند و هراس موجود در جامعه را به تصویر میکشیدند. در هر صورت «آروارهها» محصول دوران خود بود، یکی از فیلمهای مهم تاریخ سینما که مفهوم بلاک باستر تابستانی را سر زبانها انداخت.
حال همهی اتفاقات آن زمان به تاریخ پیوسته و میتوان بیواسطه با اثر استیون اسپیلبرگ روبه رو شد و فهمید که چه شاهکاری است. اثری معرکه و دیدنی که از ابتدا تا انتها مخاطب را روی صندلی سینما میخکوب میکند و ترس را به جانش میاندازد. اگر کیلومترها هم از دریا فاصله داشته باشید، با دیدن «آروارهها» از حضور یک کوسه در آن نزدیکی خواهید ترسید.
فیلم اسپیلبرگ عرصه عرض اندام بازیگرانش هم است. بازیگرانی چون ریچارد درایفوس و روی شایدر سنگ تمام گذاشتهاند اما باید فیلم را از آن رابرت شاو دانست. او طوری در این جا حاضر شده که گویی تمام بار هستی بر دوش او است و اگر کاری نکند، سنگ روی سنگ بند نمیشود. فیلم که تمام میشود، پس از آن کوسهی کذایی، بیش از همه تصویر او در ذهن ما نقش میبندد.
«در یک جزیرهی خوش آب و هوا و توریستی جنازهی دختری در ساحل پیدا میشود. مشخص است که یک کوسه این کار را انجام داده است اما جنازه چنان متلاشی است که همه را به شک میاندازد. در این میان رییس پلیس شهر که از نیویورک به آن جا نقل مکان کرده از شهردار میخواهد که ساحل را ببندد. اما فصل سرازیر شدن توریستها است و اقتصاد شهر به باز بودن ساحل نیاز دارد. در این میان شخص دیگری هم کشته میشود و بر همه مشخص میگردد که با کوسهای عظیمالجثه طرف هستند …»
4. نشویل (Nashville)
- کارگردان: رابرت آلتمن
- بازیگران: دیوید آرکین، باربارا باکسلی و کیت کاراداین
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.6 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
«نشویل» این شاهکار رابرت آلتمن، فیلم عجیب و غریبی است و قطعا یکی از بهترین فیلمهای 50 ساله. 24 شخصیت دارد و تکلیف همه را هم مشخص میکند. داستان در یک بازهی زمانی محدود می گذرد. ظاهرا یک رقابت انتخاباتی در جریان است. شهر پر است از موسیقی و آواز و سر و صدا اما چیزی سر جایش نیست. گویی جنونی در زیر پوستهی جذاب شهر وجود دارد. جنونی که سر خواهد رسید و دامن همه را خواهد گرفت. و همین هم تعلیقی به داستان اضافه میکند.
اگر اهل تماشای آثار سرراست هستید، هرگز به تماشای این فیلم معرکه ننشینید. رابرت آلتمن تمام توجه مخاطب را طلب میکند. «نشویل» هنوز هم اثری پیشرو محسوب میشود و خیلی راحت راه به تفاسیر دم دستی نمیدهد. میتوان آن را در ادامهی سنت سینمای موسوم به دههی هفتادی دانست اما این کار هم چندان مناسب نیست، چرا که رابرت آلتمن چیزهایی بر ضد آنها هم در چنته دارد.
«یک نامزد ریاست جمهوری آمریکا به شهر نشویل رفته تا کمی پول جمع کند. قرار است رویدادی برگزار شود. همزمان کسانی در آن شهر در حال ضبط موسیقی خود هستند و کسانی هم به سمت همان رویدادی میروند که قرار است برگزار شود. جنون شهر را فرا گرفته و …»
3. حرفه: خبرنگار (Professione: Reporter)
- کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی
- بازیگران: جک نیکلسون، ماریا اشنایدر و استیون برکوف
- محصول: ایتالیا، فرانسه و اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
«حرفه: خبرنگار» با نام «مسافر» هم شناخته میشود. میکل آنجلو آنتونیونی در این جا از کلیشههای سینمای معمایی و قصههای نوآر استفاده کرده تا به مسالهی هویت بپردازد و نقبی بزند به دغدغههای عمیق انسان. در این جا داستان به عجیبترین شکل ممکن شروع میشود و آنتونیونی هیچ دلیلی برای توضیح آن نمیبیند؛ مردی ناگهان هویت یک مرده را میدزدد. گویی از این زندگی بریده و دنبال فرصتی بوده تا زندگی تازهای آغاز کند و قدم در راه دیگری گذارد.
نکته این که این کار او با یک تعلیق همراه است؛ چرا که آن مرد یک دلال اسلحه بوده ولی قهرمان ماجرا حاضر نیست جا بزند. اما اگر تصور میکنید که آنتونیونی این ماجرا را شبیه به آثار هالیوودی تعریف میکند، سخت در اشتباه هستید؛ برای او مسالهی بحران هویت انسان مدرن مهمتر از ایجاد هیجان است و دوربینش را روی مردی نگه میدارد که نمیداند از زندگی چه میخواهد تا آن پایانبندی باشکوه از راه برسد. در چنین قابی این شاهکار آنتونیونی از گزند زمان مصون میماند و تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای 50 ساله میشود.
«مردی در کشور چاد روزنامهنگار است. او به طور ناگهانی با مردی مرده روبه رو میشود و هویت وی را میدزدد. این روزنامهنگار خبر ندارد که این مرد یک دلال اسلحه بوده که دشمنان زیادی دارد. دلیل این عمل او هم مشخص نیست اما مرد با هویت آن دلال اسلحه شروع به سفر میکند و در این راه دختری هم همراهش میشود. حال دشمنان دلال سلاح که نمیدانند با چه کسی روبه رو هستند، به دنبال مرد میافتند و …»
2. بری لیندون (Barry Lyndon)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: رایان اُ نیل، ماریسا برنسن و پاتریک مگی
- محصول: آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.1 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
«بری لیندون» از آن آثار باشکوه است که فقط در کارنامهی دریغآلود بزرگی چون استنلی کوبریک، با وجود آن که یکی از بهترین فیلمهای 50 ساله است، میتواند تا حدودی مهجور باقی بماند. این درست که یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما است اما کوبریک آن قدر اثر باشکوه دارد که این یکی کمی کمتر دیده شده است. از سویی بسیاری فیلم را به خاطر نبوغ کوبریک در فیلمبرداری ستایش میکنند و عدهی دیگری در مفاهیمی که در پشت قصه وجود دارد. اما قبل از هر چیز باید شیوهی قصهگویی کوبریک را زیر ذرهبین برد.
از این منظر که «بری لیندون» اثر بسیار روان و هوشربایی است که نمیتوان تا پایان تماشایش نکرد و از پرده چشم برداشت. در این جا مفهوم سفر که در اغلب آثار کوبریک وجود دارد به بخشی از تاریخ مردمان اروپا گره میخورد تا کوبریک از مسیری بگوید که آدمی طی کرده و به امروز رسیده است. او تاریخ را با تمام توان زیر سوال میبرد و همچون هنرمندی اندیشمند دغدغهاش را با ما در میان میگذارد.
«قرن هجدهم. مردی که در روستا زندگی میکند و دلباختهی دختر عموی خود است، با مخالفت عمویش در برابر ازدواج روبه رو میشود. پس از آن او جهت خدمت سربازای فراخوانده میشود و سپس هم از میدان جنگ فرار میکند. این آغاز سرگردانیهای او در اروپا است؛ مسیری که او را هم به ثروت میرساند و هم به لحاظ اخلاقی به قهقرا میبرد …»
1. پرواز بر فراز آشیانه فاخته (One Flew Over The Cuckoo’s Nest)
- کارگردان: میلوش فورمن
- بازیگران: جک نیکلسون، لوییز فلچر و ویل سمسون
- محصول: آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.7 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
«پرواز بر فراز آشیانهی فاخته» یکی از آثار نمادین سینمای موسوم به دههی هفتادی است و باید نامش را در فهرست فیلمهای 50 ساله قرار دهیم. از آن فیلمها که ضدقهرمانی دارد که تمام سیستم را به سخره میگیرد. این درست که داستان در یک تیمارستان روایت میشود، اما میتوان از تمام قصه خوانش نمادین کرد و داستان شخصیتها را به قصهی مردمانی ارتباط داد که تحت ستم یک سیستم سرکوبگر زندگی میکنند. اتفاقا تمام نشانههای این موضوع هم وجود دارد و در لحظه لحظهی فیلم میتوان حضور این نگاه نقادانه را احساس کرد.
میلوش فورمن فیلمش را بر اساس رمانی به قلم کن کیسی روانهی پردهی سینما کرد. فورمن که خودش طعم تلخ زندگی در زیر سایهی یک حکومت خودکامه را چشیده بود، میدانست که چگونه باید با داستان کن کیسی برخورد کند. از سوی دیگر چه سال باشکوهی بود سال 1975 برای جک نیکلسون. برای درک این موضوع این فهرست را دوباره مرور کنید و البته فراموش نکیند که او در این جا یکی از بهترین بازیهای کارنامهی خود و یکی از بهترین بازیهای تاریخ سینما را ارائه داده است.
«در سال 1963 مردی به نام مکمورفی که متهم به تجاوز است، ادعای دیوانگی و جنون کرده تا به جای زندان، به یک تیمارستان فرستاده شود. او گمان میکند که در آن جا زندگی راحتتری دارد و حتی میتواند به راحتی فرار کند. این در حالی است که گردانندگان مرکز روانی با بیماران آن جا رفتار خوبی ندارد و …»
منبع: دیجیکالا مگ
source