دغدغه تعطیلات آخر هفته، اینکه آخر هفته خود را چطور بگذرانیم، برای زندگی شهری، همگانی است. همه جای دنیا مردم آخرهفته، البته برای بخشی از مردم دنیا اول هفته، فرصتی برای استراحت و تفریح به دور از دغدغه‌های کار و امور جدی‌تر زندگی است. بعضی‌ها ترجیح می‌دهند آن را بیرون از خانه به مهمانی، سینما، تئاتر یا هر مکان عمومی‌ دیگری رفتن می‌گذرانند و عده‌ای خانه‌ را انتخاب می‌کنند. مرسوم‌ترین کار خانگی تفریحی هم تماشای یک فیلم یا سریال است. حالا هر کس بسته به سلیقه خودش انتخاب می‌کند. گاهی هم انتخاب سخت می‌شود، چون گزینه زیاد است. گاهی یک آخر هفته کامل با سؤال «فیلم چی ببینیم» طی می‌شود و هیچ‌کس هیچ تصمیمی نمی‌تواند بگیرد. این سنت قدیمی معرفی فیلم و سریال شاید بتواند جواب این سؤال را بدهد. پیرو همین سنت رسانه‌ای که صفحات شبکه‌های اجتماعی را هم پر کرده، یک فیلم خوب، یک سریال خوب، یک فیلم جدید، یک فیلم ترسناک و یک انیمه معرفی می‌کنیم. این فیلم‌ها شاید حال شما را خوب کنند.

فیلم جدید چی ببینیم؟

  • فیلم «نشست محرمانه»

نشست محرمانه

ادوارد برگر، کارگردان فیلم «نشست محرمانه» را با فیلم درجه یک «در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet On The Western Front) می‌شناسیم که در سال ۲۰۲۲ ساخته شد و با وجود آن که فیلمی آلمانی است اما توانست در مراسم اسکار آن سال نامزد کسب عنوان بهترین فیلم سال شود. آن فیلم اقتباسی از کتابی به همین نام اثر اریش ماریا رمارک بود که لوییس مایلستون هم شاهکاری بر اساسش در سال ۱۹۳۰ ساخته بود که برخی آن را کاندیدای کسب عنوان بهترین فیلم ژانر جنگی می‌دانند. در فیلم تازه‌تر ادوارد برگر بدبختی و فلاکت ناشی از جنگ را به شیوه‌ای واقع‌گرایانه تصویر کرده بود. اما فیلمش فقط به جبهه‌های جنگ و خط مقدم و آوار خراب شده بر سر سربازان اختصاص نداشت. او موفق شده بود سری هم به راهروهای تو در توی سیاست بزند و البته از زندگی نظامیان جنگ‌طلب پرده بردارد. دوربین او در زمان برخورد با این نظامیان و سیاست‌مداران روشی تازه پیش می‌گرفت و طوری آن‌ها را در قاب می‌گرفت که گویی در اتاق‌های تنگ و تاریک زندگی می‌کنند. این چنین زیست مرموز آن‌ها بیشتر تماشاگر را در فکر فرو می‌برد و می‌ترساند.

حال همین استراتژی در قصه‌گویی به سرتاسر اثری رسیده که نامش «نشست محرمانه» است و داستانش در راهروهای تنگ و تاریک تصمیم‌سازان در گوشه‌ای دیگر در دنیا و در زمانی دیگر می‌گذرد. این بار محل وقوع حوادث واتیکان است. کاردینال‌ها از سرتاسر دنیا دور هم جمع شده‌اند تا پاپ آینده را انتخاب کنند. اما جو حاکم بر آن مکان شبیه به آن چیزی نیست که تصور می‌کنید. همه چیز یک صحنه‌گردان دارد و در از فریب و ریا هست و دروغ؛ کسی به نام کاردینال توماس لارنس وظیفه دارد کمیته‌ای تشکیل دهد و پاپ آینده را انتخاب کند اما او در عین حال در زندگی تمام کاردینال‌ها سرک می‌کشد و تلاش می‌کند به رازهای زندگی تمام کاندیداها پی ببرد. این چنین در نهایت قدرت در دستان او می‌ماند و در واقع با این کار مفهوم رای گیری را هم زیر سوال می‌برد. اما آن چه فیلم را جذاب می‌کند نه صرفا بازگو کردن یک داستان رازآمیز و معمایی، بلکه کاری است که ادوارد برگر با دوربینش انجام می‌دهد. این دوربین کاری می‌کند که هر صحنه تبدیل به آوردگاهی شود که در آن کشمکش‌های بسیار در جریان است، حتی اگر همه چیز در ظاهر آرام و ساکت باشد. فیلم «نشست محرمانه» براساس کتابی به قلم رابرت هریس، روزنامه‌نگار سرشناس بریتانیایی نوشته شده است.

شناسنامه فیلم «نشست محرمانه» (Conclave)

کارگردان: ادوارد برگر
بازیگران: رالف فاینس، استنلی توچی و ایزابلا روسلینی
محصول: ۲۰۲۴، بریتانیا و آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
خلاصه داستان: پس از مرگ پاپ بر اثر حمله قلبی، مجمع کاردینال‌ها برای انتخاب پاپ بعدی تشکیل می‌شود. مسئولیت و گرداننده کل مراسم کاردینال توماس لارنس است. کل برنامه با ورود غیرمنتظره‌ی آرچ‌بیشاپ وینست بنیتز از کابل به هم می‌ریزد. چرا که او ادعا می‌کند پاپ سابق به دلیل شرایط افغانستان مخفیانه به او ارتقا مقام داده و کاردینالش کرده است. چهار کاردینال نامزد نهایی برای جانشینی پاپ هستند. یکی آمریکایی است و تفکری به روز دارد و دوست دارد تغییراتی در ساختار واتیکان به وجود آورد. یکی نیجریه‌ای است و به محافظه‌کاری شهره است و دیگری کانادایی است و حتی از کاندیدای قبلی هم محافظه‌کارتر است و در نهایت یک ایتالیایی که معتقد است واتیکان باید به سنت‌های گذشته رجوع کند و کاری به دنیای امروز نداشته باشد. حال کاردینال توماس لارنس شروع می‌کند به سرک کشیدن در زندگی این افراد اما …

فیلم خوب چی ببینیم؟

  • فیلم «در جبهه غرب خبری نیست»

در جبهه غرب خبری نیست

اریش ماریا رمارک وقتی داستان جنگ جهانی اول را در کتابی به نام «در جبهه غرب خبری نیست» منتشر کرد، دنیا هنوز چندان از آن چه که بر جوانان آن روزگار در جبهه‌های نبرد گذشته بود، خبر نداشت. دنیا با امروز تفاوت بسیار داشت و نمی‌شد از دل میدان نبرد خبررسانی لحظه به لحظه کرد و از مردم خواست که به چهره‌ی وحشتناک جنگ زل بزنند و آن را از قاب تلویزیون خود دنبال کنند. خبرنگاران جنگی هم مانند امروز به میدان‌های نبرد دسترسی نداشتند و نمی‌توانستند با وجود گسترش رادیو، از دل واقعه خبررسانی کنند. ضمن این که ذوق و قریحه‌ی هنری بسیار می‌خواست که کسی بتواند از آن چه که واقعا در سنگرهای نبرد بر جوانان آن زمان گذشته، بنویسد و آن‌ها را وفادارانه و تاثیرگذار بازگو کند. کتاب از راه رسید و نشان داد که جنگ اول جهانی با تمام جنگ‌های پیش از خود تفاوت دارد و ناگهان پشت بشریت از آن چه که در آن دوران انجام داده بود لرزید. اما باز هم درس نگرفت و همان اشتباهات را در جنگ دوم بین‌الملل هم ادامه داد. چند سال بعد از بیرون آمدن رمان لوییس مایلستون فیلم‌ساز بزرگ روسی- آمریکایی دست به کار شد و شاهکاری از آن ارائه داد که هنوز هم بی‌بدیل است.

در ذیل مطلب فیلم قبل به اقتباس خوب ادوار برگر با این رمان اشاره شد اما فیلم او هر قدر هم که خوب باشد، به گرد پای شاهکار مایلستون نمی‌رسد. لوییس مایلستون در این جا موفق شده تصویری دقیق و البته وفادار به کتاب از سنگرها، زندگی روزمره‌ی سربازان و بلایی که جنگ بر سر آن‌ها‌ آوار می‌کند، بر پرده‌ی سینما ثبت و ضبط کند. محال است به تماشای فیلم بنشینید و از این تصویر دلخراش به وحشت نیفتید. باید به این نکته اشاره کرد دلیل تاثیرگذاری کار مایلستون به نگاه انسانی او بازمی‌گردد. در هر قاب «در جبهه غرب خبری نیست» می‌توان دید که برای او هیچ چیز از آدم‌های حاضر در قاب مهم‌تر نیست و وی حاضر است همه چیز را فدای آن‌ها کند. اما در کنار همه‌ی این‌ها فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» یک ارزش تاریخ سینمایی هم دارد؛ بسیاری از کلیشه‌های سینمای جنگی اول بار در این فیلم اعلام وجود کردند و همین هم باعث شد که ژانر جنگی با شکل و شمایلی که امروز می‌شناسیم، پدید آید. همه‌ی این‌ها در حالی است که سینمای ناطق اولین قدم‌هایش را برمی‌داشت و هنوز همه چیز مانند امروز سر جایش نبود و آزمون و خطاها ادامه داشت. فیلم‌های بسیاری در تاریخ سینما ساخته شده‌اند که تلاش داشته‌اند تصویری ویرانگر از جنگ بسازند اما کمتر فیلمی می‌تواند چنین تماشاگرش را تحت تاثیر قرار دهد.

شناسنامه فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet On The Western Front)

کارگردان: لوییس مایلستون
بازیگران: ریچارد الکساندر، لو آیرس و بن الکساندر
محصول: ۱۹۳۰، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
خلاصه داستان: آلمان. تعدادی نوجوان که توسط معلم خود به حضور در جنگ جهانی اول تشویق شده‌اند، برای ثبت نام در جبهه‌های نبرد ثبت نام می‌کنند. آن‌ها آرمان‌های بزرگ در سر دارند و فکر می‌کنند که به افتخارات بزرگ خواهند رسید اما خیلی زود متوجه می‌شوند که جنگ چهره‌ی دیگری هم دارد …

فیلم ترسناک چی ببینیم؟

  • فیلم «ویدئودروم»

ویدئودروم

در سال ۲۰۲۴ فیلمی به نام «مواد» (The Substance) اکران شد که بسیاری را شگفت‌زده کرد. بخش عمده‌ای از این شگفت‌زدگی به سر و شکل فیلم باز می‌گشت؛ بسیاری، حتی طرفداران سینمای وحشت، آشنایی چندانی با زیرگونه‌ی هراس جسمانی ندارند و به همین دلیل هم در زمان تماشای یکی از آن‌ها ناگهان تصور می‌کنند که با فیلمی تازه طرف هستند که قواعد خودش را دارد و حتی سنت شکن است و به هیچ چیزی ارجاع نمی‌دهد. اما در حقیقت چنین نیست و فیلم «مواد» دقیقا مو به مو از کلیشه‌های زیرگونه‌ی هراس جسمانی پیروی می‌کند و حتی تلاش چندانی برای بر هم زدن قواعد ندارد. دوستداران جدی سینمای وحشت می‌دانند که کمتر فیلم‌سازی در تاریخ سینما به اندازه‌ی دیوید گراننبرگ شاهکار در این زیرگونه ساخته است. او کسی است که چند سال پیش فیلم دیگری با پیروی از الگوهای سینمای هراس جسمانی ساخت و نتیجه‌اش تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های یک دهه‌ی گذشته شد: یعنی فیلم «جنایات آینده» (Crimes Of The Future) با بازی ویگو مورتنسن و لئا سیدو. در این چند ساله هم سر و کله‌ی فیلم‌سازی چون جولیا دوکورنائو از سینمای پیشروی فرانسه پیدا شده که با ساختن آثاری چون «خام» (Raw) و «تیتان» (Titane) توانسته روح تازه‌ای در کالبد این سینمای مهجور بدمد.

دلیل این مهجور ماندن زیرگونه‌ی هراس جسمانی واضح است؛ در این سینما تغییر شکل بدن به شدیدترین و خشن‌ترین شیوه‌ی ممکن تصویر می‌شود و عموما این اتفاق برای شخصیت اصلی شکل می‌گیرد. کمتر فیلم‌سازی هم وجود دارد که بتواند تغییرات شدیدی بر بدن شخصیت اصلی یا قهرمان خود اعمال کند اما ما را مجاب کند که تا پایان به تماشای فیلمش بنشینیم. اما دلیل مهم‌تر به حال و هوای این زیرگونه بازمی‌گردد. زیرژانر هراس جسمانی عمیقا با تغییر زیست بشر در دوران مدرن پیوند دارد و به نوعی نقدی است بر این تغییرات. در واقع فیلم‌های موسوم به هراس جسمانی به نوعی با نگاهی داروینیستی به زندگی آدمی نگاه می‌کنند و متوجه این موضوع هستند که هنوز بدن بشر برای این تغییرات سریع در دوران مدرن آماده نیست. کمتر فیلم‌هایی هم مانند مجموعه فیلم‌های ترسناک دیوید کراننبرگ در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی توانسته‌اند از این طریق به امروز ما نگاه بیاندازند و آن را زیر ذره‌بین ببرند. پر بیراه نیست اگر «ویدئودروم» را یکی از بهترین فیلم‌های این زیرگونه‌ی سینمایی بدانیم. در این جا کراننبرگ تلاش کرده شیوه‌ی کنترل کردن افراد از طریق رسانه‌ها را در کنار نمایش تغییرات بر بدن شخصیت‌ها به تصویر بکشد. حال چگونه این دو موضوع در ظاهر بی‌ربط را به هم پیوند زده، پرسشی است که با تماشای این شاهکار به آن خواهید رسید.

شناسنامه فیلم « ویدئودروم» (Videodrome)

کارگردان: دیوید کراننبرگ
بازیگران: جیمز وودز، سونیا اسمیتس و دبی هری
محصول: ۱۹۸۳، کانادا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
خلاصه داستان: مکس که مدیر یک شبکه‌ی تلویزیونی است، برای جذاب‌تر شدن برنامه‌هایش به دنبال راه حل می‌گردد. او هارلان را به خدمت می‌گیرد تا از کار یک شبکه‌ی تلویزیونی که کارش نمایش خشونت است، سردربیاورد. خود مکس از تماشای چنین برنامه‌هایی لذت می‌برد. مکس به دختر رییس شبکه‌ی مورد نظر نزدیک می‌شود تا از ساز و کار آن‌ها سر دربیاورد و بفهمد که چگونه آن‌ها دست به جذب مخاطب می‌زنند. روزی مکس به شکل ناخواسته یک نوار ویدئویی می‌بلعد و پس از آن دیگر کنترلی روی رفتار خود ندارد و گویی رسانه‌ای کنترل وی را در دست گرفته است و قصد دارد از وی استفاده کند اما مکس راهکاری پیدا می‌کند تا دست به انتقام بزند و …

انیمیشن چی ببینیم؟

  • انیمیشن «شیرشاه»

شیرشاه

امسال سال سی‌ام از اکران یکی از درخشان‌ترین و موفق‌ترین انیمیشن‌های تاریخ است. انیمیشنی که با وجود دنباله‌سازی و پیش‌درآمدسازی و کلی ارجاع دیگر به‌آن هنوز هم به خاطر شیوه‌ی قصه‌گویی گرم و صمیمانه‌اش و استفاده‌ی درست از کلیشه‌های قصه‌گویی به شیوه‌ی کلاسیک محبوب چند نسل از مخاطبان سینما است. انیمیشنی که شاید مخاطب امروز خو گرفته به رنگ و نقش تکنولوژی سی جی آی، به لحاظ تصویری آن را اثری عقب مانده بداند اما نمی‌تواند کتمان کند که کیفیت آن تصاویر شدیدا جادویی و خوش رنگ و لعاب که در نور و بازی با رنگ‌ها غرق بود، هنوز هم هوش‌ربا است. اما مهم‌ترین نکته در خصوص دوام ‌آوردن «شیرشاه» چیز دیگری است؛ داستان آن، نحوه‌ی نمایش قطب‌های خیر و شر، استفاده درست از روایتی تراژیک و بهره بردن از احساسات جاری در قاب، ترسیم گام به گام مسیری که شخصیت اصلی (بخوانید توله شیری) طی می‌کند که به قهرمان تبدیل شود و در نهایت خرده پیرنگ‌ها و شخصیت‌های فرعی درجه یک از «شیرشاه» چنین اثر باشکوهی ساخته‌اند.

یکی از نقاط قوت این انیمیشن، ترسیم درنده‌خویی قطب منفی ماجرا است. او عموی جانشین سلطان جنگل است و این عنوان را حق خود می‌داند. با آن یال‌های مشکی از همان ابتدا از هم‌نوعانش جدا می‌شود. اما نکته این که سازندگان می‌دانند برای این که این قطب منفی را قابل لمس از کار دربیاورند، باید انگیزه‌هایی قابل لمس هم به او ببخشند. آن‌ها این انگیزه‌ها را کاملا شخصی ترسیم کرده‌اند. او هیچ‌گاه مورد محبت نبوده و حتی می‌توان گفت که به نوعی یک قربانی است و همین هم از او موجودی کینه‌توز ساخته که قدرت را با تمام وجودش می‌خواهد و طلب می‌کند و خط قرمزی برای رسیدن به آن نمی‌شناسد. پس قهرمان داستان برای قد علم کردن در برابر او باید از هفت خانی رد شود که او را شایسته‌ی قرار گرفتن در مقام و منصب حکمرانی می‌کند. می‌بینید که با یک قصه از نوع داستان‌های اساطیری طرف هستیم که مرز میان خیر و شر کاملا در آن مشخص است و قرار است جدال دائمی بین این دو قطب متضاد به تصویر کشیده شود. هیچ چیزی هم بهتر از استفاده‌ی درست از این کلیشه‌های قصه‌گویی امتحان پس داده نمی‌تواند مخاطب را مجاب کند که تا پایان به تماشای اثر بنشیند. از آن سو موجوداتی که نقش فرعی را در داستان دارند هم معرکه ترسیم شده‌اند. از آن میمون نگهبان توله شیر داستان تا آن کفتارهای ترسناک و البته کمی مضحک. در این میان حضور پررنگ مفاهیمی چون ارزش و اهمیت جایگاه خانواده و تلاش برای تحمل سختی‌ها و فداکاری تا رسیدن به مقصود، تماشای «شیرشاه» را برای تمام اعضای خانواده مناسب می‌کند. پر بیراه نیست اگر «شیرشاه» را آخرین شاهکار انیمیشن‌سازهای دیزنی در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی یا حتی تا به امروز بدانیم. البته نباید فراموش کرد که این یک انیمیشن موزیکال است و حال و هوای فانتزی موجود در آن بیش از دیگر انیمیشن‌ها است.

شناسنامه انیمیشن «شیرشاه» (The Lion King)

کارگردان: راجر آلرز و راب مینکوف
صداپیشگان: جاناتان تیلور توماس، متیو برادریک، جیمز ارل جونز و جرمی آیرونز
محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
خلاصه داستان: داستان در سرزمین‌های تانزانیا می‌گذرد؛ جایی که حیوانات جنگل تحت حاکمیت سلطان جنگل که شیری به نام موفاسا و همسرش سارابی است، زندگی خوبی دارند. آن‌ها صاحب فرزند پسری می‌شوند و نامش را سیمبا می‌گذارند. سیمبا به عنوان ولیعهد و جانشین پدر به اهالی جنگل معرفی می‌شود. در این میان برادر جوان‌تر موفاسا یعنی اسکار هم خود را جانشین برحق پادشاهی می‌داند. پدر سیمبا او را از خروج از سرزمین‌های پادشاهی منع می‌کند و به او دستور می‌دهد که باید در داخل مرزها بماند و برای جانشینی آماده شود. این در حالی است که اسکار تلاش دارد سیمبا را به جایی خارج از مرز بفرستد و او را سر به نیست کند تا پس از قتل برادرش، کسی سد راهش در مسیر جانشینی قرار نگیرد. او این کار را انجام می‌دهد و موفق می‌شود که سیمبا را فریب دهد اما سیمبا به نحوی موفق می‌شود که زنده بماند. حال سیمبا باید راهی برای بازگشت پیدا کند و جلوی عمویش را بگیرد اما …

سریال چی ببینیم؟

سریال 1883

احتمالا با سریال «یلواستون» (Yellowstone) ساخته‌ی بی‌نظیر تیلور شریدان آشنایی دارید. تیلور شریدان زمانی به بازیگری مشغول بود اما روزی تصمیم گرفت که به کاری بپردازد که در آن تبحر داشت: نویسندگی. او شروع به نویسندگی کرد و فیلم‌نامه‌ای چون «سیکاریو» (Sicario) نوشت که دنی ویلنوو آن را ساخت و حسابی سر و صدا کرد. اما تیلور شریدان به این هم راضی نبود. او نوشتن را رها نکرد و به کارگردانی هم رو آورد. نتیجه‌ی چنین کاری تبدیل به فیلمی به نام «رودخانه ویند» (Wind River) شد که هنوز هم هوش‌ربا است و درجه یک. او پس از آن سراغ ساختن سریال رفت و چندتایی کار معرکه ساخت که همه‌ی آن‌ها در چیزی اشتراک دارند و آن هم بهره بردن از یک حال و هوای وسترن و استفاده از کلیشه‌هایی این ژانر داستانگویی و سینمایی است. «یلواستون» در این میان از همه موفق‌تر بود و با حضور بازیگر بزرگی چون کوین کاستر حسابی دیده شد اما تیلور شریدان باز هم دست از کار نکشید و در همان زمان کوتاه کارهای دیگری چون «۱۸۸۳» و «۱۹۲۳» را ساخت که در واقع پیش درآمدی بر «یلواستون» بودند و داستان خانواده‌ی مزرعه دار و دامدار آن را چند نسل پیش از وقایع سریال اصلی تعریف می‌کردند.

نکته‌ای که درباره‌ی سریال «۱۸۸۳» وجود دارد به تعداد قسمت‌های کمش بازمی‌گردد که آن را مناسب تماشا در یک آخر هفته می‌کند. این مینی‌سریالی است ۱۰ قسمتی، داستان اولین نسل از خانواده‌ی داتون را تعریف می‌کند و نکته این که برای دیدنش هیچ نیازی به تماشای دیگر آثار مرتبط با آن نیست. نگارنده که پیش از تماشای «یلواستون» و «۱۹۲۳» به تماشای «۱۸۸۳» نشست و هیچ احساس نکرد که برای فهم یا لذت بردن از آن نیازی به دیگر آثار است. این سریالی است کاملا مستقل که اتفاقا داستانی منحصربه ‌فرد دارد که در دیگر مجموعه‌های مرتبط یافت نمی‌شود. در این جا درگیری و تلاش برای بقا خیلی بدوی‌تر و خشن‌تر است و کار چندانی به سیاست ندارد. آدم‌ها باید در جنگ با محیط خشن و بدوی اطراف دوام آورند و خود را به جایی رسانند که بتوان در آن زندگی تاز‌ه‌ای آغاز کرد. شخصیت اصلی سریال دختر جوانی است که دوست ندارد در جامعه‌ی سنتی و شدیدا مردسالار غرب آمریکا فقط دختری اهل خانه باشد. او دوست دارد که دنیا را تجربه کند و از ذره ذره‌ی سفری که می‌تواند به زندگی آن‌ها پایان دهد، لذت ببرد. در چنین قابی است که شخصیت‌های معرکه‌ی دیگری هم او را همراهی می‌کنند. یکی پدر گردن کلفت و آگاه او است و دیگری کسی که مسئولیت سفر را بر عهده دارد و باید عده‌ای مهاجر را چند هزار کیلومتری راهنمایی و جا به جا کند. تمام داستان سریال در یک سفر دور و دراز می‌گذرد و پر است از لحظات نابی که مخاطب را میخکوب می‌کنند.

شناسنامه سریال «۱۸۸۳»

سازنده: تیلور شریدان
بازیگران: ایزابل می، تیم مک‌گرا و سم الیوت
محصول: ۲۰۲۱، آمریکا و شبکه پارامونت +
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۸.۷ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
وضعیت: ده قسمت، پایان یافته است
خلاصه داستان: شی برنان برای آژانش پینکرتون کار می‌کند و کارش راهنمایی مهاجران است. دهه‌ی ۱۸۸۰ است و بسیاری از زمین‌های مرغوب غرب و شمال غرب آمریکا دست نخورده هستند و با قیمت نازلی به فروش می‌رسند. این در حالی است که ایالتی چون تگزاس هر روز شلوغ‌تر می‌شود و دیگر برای کسی که به دنبال آن است که زندگی خود را از اول شروع کند، چندان مناسب نیست. حال جناب شی وظیفه دارد کسانی که تازه از راه رسیده‌اند و قصد دارند با سفری دور و دراز به سمت زمین‌های خود بروند، همراهی کند. در این میان خانواده‌ی داتون از راه می‌رسند. پدر خانواده‌ اهل تنسی است و تیراندازی درجه یک و یک مرد سرسخت. او می‌خواهد تگزاس را ترک کند و به شمال برود. در این میان عده‌ای از اروپایی‌های تازه از راه رسیده هم در این سفر آن‌ها را همراهی می‌کنند اما مشکل این جا است که خطرهای سفر بسیار است و اروپاییان هیچ از خطرات چنین سفری نمی‌دانند اما …

فیلم جدید چی ببینیم؟

  • فیلم «ما در زمان زندگی می‌کنیم»

ما در زمان زندگی می‌کنیم

جان کرولی با ساختن فیلم «بروکلین» (Brooklyn) در سال ۲۰۱۵ نشان داد که توانایی زیادی در ساختن ملودرام‌ها و کمدی عاشقانه‌های درجه یک دارد. داستان فیلم‌های او داستان زندگی معمولی آدمی است. همان بالا و پایین‌ها و همان روزمرگی‌ها و درگیری‌های که هر کدام از ما تجربه می‌کنیم در دستان جان کرولی فرصتی برای دست‌یابی به عمیق‌ترین احساسات بشری می‌شوند. او در «بروکلین» قصه‌ی زن جوانی را تعریف می‌کند که در ایرلند زندگی می‌کند اما هر چه دست و پا می‌زند نه در زندگی عاطفی خود به جایی می‌رسد و نه در زندگی حرفه‌ای. بنابراین عازم آمریکا می‌شود تا شانسش را‌ آن جا امتحان کند. در آن جا هم با غم غربت روبه رو می‌شود و با وجود آن که به ثباتی در زندگی عاطفی و شغلی خود رسیده اما باز هم زندگی در ایرلند، خاطراتش و خانواده‌اش دست از سرش برنمی‌دارند. در فیلم «ما در زمان زندگی می‌کنیم» هم باز زندگی زوجی زیر ذره‌بین فیلم‌ساز قرار گرفته که مانند هر زوج دیگری با هم آشنا می‌شوند، دعوا می‌کنند، آشتی می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند و همه‌ی بالا و پایین‌های زندگی را در کنار هم تجربه می‌کنند.

آن چه که این فیلم‌ها را با ارزش می‌کند، توانایی کارگردان در تبدیل کردن این لحظات به تجربیاتی یکه و منحصر به فرد است؛ گویی فقط این شخصیت‌ها در زمان و مکان زندگی می‌کنند و فقط احساست آن‌ها است که اهمیت دارد. این درست که همه‌ی آدم‌ها روزی تجربیاتی شبیه به شخصیت‌های برگزیده‌ی جان کرولی داشته‌اند یا روزی به آن احساسات دست خواهند یافت اما دوربین کارگردان طوری اطراف شخصیت‌هایش می‌گردد که به یک طواف می‌ماند. او آن‌ها را دوست دارد و از آن‌ها انسان‌هایی قابل لمس و قابل درک می‌سازد. نکته این که فیلم او بر خلاف بسیاری از ملودرام‌های عاشقانه که لحنی کمدی دارند، فقط به روابط افراد تا پیش از رسیدن به یکدیگر نمی‌پردازد و مشکلات و شادی‌ها و لحظات زیبا و غمگین پس از آن را هم به تصویر می‌کشد. در چنین قابی است که «ما در زمان زندگی می‌کنیم» را می‌توان فیلم لحظات درخشان نامید؛ چرا که پر از لحظاتی است که یقه‌ی مخاطب را می‌چسبند و رها نمی‌کنند. اگر بتوان ایرادی به فیلم گرفت به بازی نه چندان دلچسب اندرو گارفیلد بازمی‌گردد. این در حالی است که فلورنس پیو حسابی می‌درخشد و فیلم را از آن خود می‌کند. نکته‌ی آخر این که در طول تماشای فیلم مخاطب مدام بین لحظات غم افزا و لحظات لذتبخش در رفت و آمد است و همین هم این احساس را به ما می‌دهد که در حال تماشای یک روند زندگی عادی با حذف لحظات حوصله‌سربر آن هستیم.

شناسنامه فیلم «ما در زمان زندگی می‌کنیم» (We Live In Time)

کارگردان: جان کرولی
بازیگران: اندرو گارفیلد، فلورنس پیو و ماراما کورله
محصول: ۲۰۲۴، فرانسه و بریتانیا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
خلاصه داستان: توبیاس در حال سپری کردن مراحل طلاق از همسرش است که با زنی به نام آلموت که سرآشپز یک رستوران است، تصادف می‌کند. آلموت برای جبران اشتباه خود از توبیاس می‌خواهد که شبی را با همسرش در رستورانی که وی کار می‌کند، مهمان باشند. توبیاس می‌پذیرد و اشاره‌ای به این که در حال طلاق گرفتن است، نمی‌کند. شب موعود فرا می‌رسد و توبیاس که حالا از همسرش جدا شده، به تنهایی به رستوران می‌رود. او به آلموت از طلاقش می‌گوید و این که روزهای سختی را پشت سر می‌گذارد. از این پس آلموت و او رابطه‌ی عاشقانه‌ای را هم شروع می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که با هم زندگی کنند. چند ماهی می‌گذرد و آلموت از توبیاس می‌خواهد که با هم تشکیل خانواده بدهند و صاحب فرزند شوند اما …

فیلم خوب چی ببینیم؟

  • فیلم «مرد آرام»

مرد آرام

این بار قرار نیست فقط یک فیلم خوب معرفی کنیم؛ با یکی از شاهکارهای مسلم تاریخ سینما طرف هستیم. در ذیل عنوان قبل بحث ملودرام‌های عاشقانه شد و یکی از بهترین فیلم‌های این چنینی در چند ماه گذشته. اگر آن فیلم را دوست دارید و اصلا اهل تماشای ملودرام‌های عاشقانه با لحنی کمیک هستید، چرا یکی از بهترین‌های آن را در تاریخ سینما نبینید؟ فیلمی که کارگردانش جان فورد بزرگ است و بازیگرانش کسانی چون مارین اوهارا و جان وین. در این جا با داستان مردی طرف هستیم که علی رغم عاشق شدن و رسیدن به معشوق اما باید با سدهای بسیار دست و پنجه نرم کند تا بتواند به یک زندگی آرامش بخش دست یابد. نکته این که جان فورد با چنان چیره دستی این روند طبیعی زندگی را به تصویر می‌کشد که همواره لبخندی بر لب داشته باشید و از تماشای آن چه که بر پرده می‌بینید، لذت ببرید. هیچ قابی از فیلم نیست که مخاطبش را دستخوش احساسات نکند و هیچ لحظه‌ای نیست که هدر رود. همه چیز سر جای خودش قرار دارد و این از «مرد آرام» یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما ساخته است. در کنار همه‌ی این‌ها رنگ‌های تکنی‌کالر اثر چنان هوش‌ربا و درگیر کننده است که در ترکیب با تصاویر عاشقانه، نتیجه‌ی نهایی را به اثری رویایی تبدیل می‌کنند.

از آن سو جان فورد استاد فراچنگ‌ آوردن عمیق‌ترین احساسات بشری است. او می‌تواند یک لحظه‌ی طبیعی از زندگی را به یک لحظه‌ی جادویی تبدیل کند. به عنوان نمونه زمانی که شخصیت مرد داستان برای اولین بار معشوق را در دل دشت می‌بیند، کیفیت تصاویر چنان جادویی است که گویی مهم‌ترین اتفاق جهان هستی در حال شکل‌گیری است. یا زمانی که مرد اول بار سر صحبت را با زن باز می‌کند و زن پس از ترک کردنش با هزاران خجالت پشت دیوار کمین می‌کند و او مرد را می‌بیند و حرف‌هایش را می‌شنود. این لحظات، لحظاتی کاملا معمولی است و روزانه میلیون‌ها بار در جهان هستی اتفاق می‌افتند اما جان فورد چنان استادانه احساسات جاری در قالب شخصیت‌هایش را بر پرده ظاهر می‌کند، که نمی‌توان به پرده زل زد و او را تحسین نکرد. در کنار همه‌ی این‌ها مانند هر زندگی دیگری شخصیت‌های داستان مشکلات خاص خود را هم دارند. جان فورد در یکی از معروف‌ترین فلاش‌بک‌های تاریخ سینما یکی از این مشکلات را به تصویر می‌کشد؛ فلاش‌بکی که همه چیز را درباره‌ی شخصیت مرد داستان می‌گوید و تمام انگیزه‌هایش را برملا می‌کند. جان فورد با همین فیلم نشان می‌دهد که استاد ساختن عاشقانه‌های درجه یک است.

شناسنامه فیلم «مرد آرام» (The Quiet Man)

کارگردان: جان فورد
بازیگران: جان وین، مارین اوهارا، وارد باند، بری فیتزجرالد و ویکتور مک‌لاگلن
محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
خلاصه داستان: مردی به نام شان تورنتون که یک بوکسور حرفه‌ای در آمریکا است پس از مرگ یکی از رقبایش تصمیم می‌گیرد که به سرزمین مادری خود یعنی ایرلند بازگردد و در روستایی که در آن متولد شده، زندگی آرامی را آغاز کند. او در بدو ورود دختری به نام مری کیت را می‌بیند و یک دل نه صد دل عاشقش می‌شود و تصمیم می‌گیرد که به او پیشنهاد ازدواج دهد. اما مشکل این جا است که آداب و رسوم ایرلند با آمریکا فرق می‌کند و شان اول باید با برادر دختر حرف بزند و در واقع دختر را از او خواستگاری کند. این در حالی است که او همان ابتدا با برادر دختر سر قطعه زمینی که متعلق به اجدادش بوده اما آن برادر هم خواهان آن است، به مشکل برمی‌خورد و …

فیلم ترسناک چی ببینیم؟

  • فیلم «۲۸ روز بعد»

28 روز بعد

پر بیراه نیست اگر فیلم «۲۸ روز بعد» را بهترین یا دست کم یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک قرن ۲۱ بدانیم. قطعا در زیرگونه‌ی سینمای زامبی‌محور که بهترین است. هنوز فصل لندن خالی از سکنه‌ی آن یکی از تکان‌دهنده‌ترین تصاویری است که سینمای ترسناک در قرن تازه توانسته به مخاطبش عرضه کند. این خاص بودن فیلم هم به چند دلیل ویژه شکل گرفته است؛ اول این که دنی بویل، کارگردان فیلم می‌داند برای ساختن یک ترسناک درست و حسابی و بیدار کردن احساس وحشت در مخاطب باید بتواند شخصیت‌هایی بسازد که مخاطب برای سرنوشتشان نگران شود. دوم هم این که او به خوبی می‌داند که هیچ فیلم ترسناک خوبی بدون ساختن یک جغرافیا و محیط مناسب به دست نمی‌آید. سوم این که یک کارگردان سینمای وحشت به خوبی می‌داند که عامل ترس فیلم هم باید قابل لمس از کار دربیاید. این به معنای بهره بردن از هیولاهایی نیست که در جهان واقعی هم امکان حضور دارند (مثلا قاتلان سینمای اسلشر). بلکه به این معنا است که هر موجودی هر چند خیالی، مانند زامبی‌های این فیلم باید جای خود را در منطق جهان ساخته شده توسط فیلم‌ساز پیدا کنند. نکته این جا است که دنی بویل در فیلم «۲۸ روز بعد» به هیچ‌کدام راضی نیست و بیشتر از این‌ها می‌خواهد.

او دوربینش را برمی‌دارد و عامل ایجاد وحشت را نه زامبی‌ها، بلکه بازماندگان این جهان پساآخرالزمانی نشان می‌دهد. اما نه باز هم بازماندگانی معمولی که مانند هر کس دیگری به دنبال راهی برای دوام آوردن می‌گردند؛ این بازماندگان نیروهای ارتش و نظامی انگلستان هستند. یعنی همان کسانی که وظیفه‌ی مراقبت از شهروندان را دارند و در سینمای زامبی‌محور هم همواره به عنوان نمادی از امید شناخته می‌شوند و فراریان از دست زامبی‌ها مدام به دنبالشان می‌گردند و پس از دیدین یکی از آن‌ها احساس آرامش می‌کنند. در چنین قابی است که با نگاه کردن به زمان ساخته شدن فیلم و اتفاقات جاری در دنیا، مخاطب متوجه می‌شود که در واقع دنی بویل در حال واکنش نشان دادن به جنگ عراق و افغانستان و درگیر شدن ارتش کشورش در این سوی دنیا است. بالاخره هر فیلم ترسناک اصیلی نباید فراموش کند که در حال نمایش پلشتی‌های جامعه‌ی اطراف خود است. از سوی دیگر این فیلم برای طرفداران کیلین مورفی هم جذاب است؛ چرا که او را در اوج جوانی و در زمانی که هنوز چنین مشهور نبود، در قالب نقش اصلی یک فیلم ترسناک می‌بینند.

شناسنامه فیلم «۲۸ روز بعد» (۲۸ Days Later)

کارگردان: دنی بویل
بازیگران: کیلین مورفی، نائومی عریس و برندون گلیسون
محصول: ۲۰۰۲، بریتانیا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
خلاصه داستان: جیم ۲۸ روز پس از بیهوشی چشم باز می‌کند و خود را در بیمارستانی می‌بیند. او تصور می‌کند شرایط بیمارستان عادی است تا این که متوجه می‌شود بیمارستان به هم ریخته و پر از خون است؛ گویی بیمارستان صحنه‌ی یک درگیری خونین بوده. او بلند می‌شود و با حال بد از بیمارستان خارج می‌شود و شهر را هم خالی می‌بیند؛ چهار هفته است که ویروسی زندگی انسانی را از بین برده و بازماندگان انگشت‌شمار بخت برگشته هم به دنبال مکان امنی می‌گردند. حال جیم به تنهایی باید فکری به حال خود کند. او ناگهان با زنی برخورد می‌کند و …

انیمیشن چی ببینیم؟

  • انیمیشن «ولف واکرز»

ولف واکرز

«ولف واکرز» انیمیشن غریب و البته مهجوری است. ایده‌هایش درخشان هستند اما مخاطب خو گرفته به انیمیشن‌های پیکسار و دیزنی و دریم ورکس این روزها با آن حال و هوای رنگارنگ و پر از رنگ و رویا و البته تکراری، ممکن است بلافاصله پس از دیدن تریلر آن یا چند عکس، قید تماشایش را بزند. اما مخاطبی که وقت بگذارد و به تماشای آن بنشیند متوجه خواهد شد که با چه جواهری روبه رو است. کارگردان «ولف واکرز» تام مور است. او کارگردانی ایرلندی است و «ولف واکرز» پس از انیمیشن‌های «راز کلز« (The Secret Of Kells) ساخته شده در سال ۲۰۰۹ و «ترانه دریا» (Song Of The Sea) ساخته شده در سال ۲۰۱۵ قسمت سوم از سه‌گانه‌ی فولکلور ایرلندی او به حساب می‌آید. قبل از پرداختن به قصه و شیوه‌ی روایت‌پردازی باید از سر و شکل کارهای تام مور و «ولف واکرز» گفت. در این جا خبری از آن جهان سه بعدی نزدیک به واقعیت پیکساری نیست و همه چیز رویاگون یا حتی کابوس‌گون است. رنگ‌های تند در سرتاسر اثر دیده می‌شوند و به جای این که احساسی خوشایند منتقل کنند، بیشتر مخاطب را دستخوش وحشت می‌کنند.

این به ‌آن معنا نیست که با یک انیمیشن ترسناک طرف هستیم یا تماشای آن مناسب همه‌ی گروه‌های سنی نیست. هدف فیلم‌ساز ساختن جهانی فانتزی است که از یک فرهنگ ریشه‌دار می‌گوید و حالتی اساطیری دارد. به همین دلیل هم مانند هر اسطوره‌ی دیگری هم با مرگ سر و کار دارد و هم با زندگی، هم با اتفاقات محیرالعقول سر و کار دارد و هم با آدم‌هایی عادی. در چنین چارچوبی است که دنیای مورد نظر فیلم‌ساز ساخته می‌شود. از سوی دیگر برخلاف بسیاری از انیمیشن‌ها که خود را ملزم به تعریف کردن قصه‌های قهرمانانه نمی‌کنند، در این جا قهرمانی وجود دارد که می‌توان با او همراه شد و درکش کرد. او مسیر قهرمانی را طی می‌کند تا در نهایت بتواند نگهبان یک تمدن و زیست ویژه از دست دشمنانش باشد. فیلم‌ساز به خوبی توانسته این طی طریق را ترسیم کند. اتفاقا به همین دلیل است که می‌توان «ولف واکرز» را با تمام اعضای خانواده دید. در هر صورت اگر به دنبال تماشای یک انیمیشن متفاوت و منحصر به فرد می‌گردید، این یکی می‌تواند حسابی شما را غافلگیر کند.

شناسنامه انیمیشن «ولف واکرز» (Wolfwalkers)

کارگردان: تام مور
صداپیشگان: هونور کنافسی، شان بین و اوا ویتاکر
محصول: ۲۰۲۰، ایرلند، انگلستان و فرانسه
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
خلاصه داستان: در سال ۱۶۵۰ و در کشور ایرلند می‌گذرد. مردمان دهکده‌ای به نام کیلکنی به دستور لرد آن منطقه در حال قطع کردن درختان اطراف روستای خود هستند. در این میان موجوداتی شبیه انسان‌ها در جنگل زندگی می‌کنند که می‌توانند گرگ‌ها را از طریق ذهن خود کنترل کنند. عده‌ای از مردم روستا از آن‌ها می‌ترسند اما عده‌ای هم وجود چنین افرادی را باور ندارند. در این میان لرد منطقه از یک شکارچی انگلیسی می‌خواهد که گله‌ی گرگ‌ها را فراری دهد یا آن‌ها را از بین ببرد. دختر او که رابین نام دارد مخفیانه پدر را تعقیب می‌کند و به دل جنگل می‌رود. در آن جا رابین تلاش می‌کند که گرگی را از پا دربیاورد اما به اشتباه سگ خود را هدف می‌گیرد. ناگهان دختری مرموز از دل جنگل ظاهر می‌شود و آن سگ بخت برگشته را با خود می‌برد. رابین آن‌ها را تعقیب می‌کند و در کمال تعجب می‌بیند که سگش در دستان آن دختر بهبود می‌یابد و …

سریال چی ببینیم؟

  • سریال «سامورایی چشم آبی»

سامورایی چشم آبی

سریال پیشنهادی این هفته یک سریال انیمیشن است که حال و هوای انیمه‌های ژاپنی را دارد؛ نه فقط به این دلیل که داستانش در ژاپن دوران ادو یا همان توکوگاوا جریان دارد، بلکه به این دلیل که سر و شکل کار و کیفیت تصاویر آن هم کاملا با الهام از سنت انیمه‌سازی ژاپنی ساخته شده است. این در حالی است که «سامورایی چشم آبی» اساسا محصول ژاپن نیست و آمریکایی‌ها و فرانسویان آن را ساخته‌اند و ظاهرا قرار است که قصه‌ی فصل‌های بعدی آن هم در کشوری غیر از ژاپن جریان داشته باشد. این به آن معنا نیست که با سریالی سر و کار داریم که در پایان فصل اول به سرانجام نمی‌رسد و قصه‌اش نتیجه‌ی مشخصی ندارد. از آن سو به این معنا هم نیست که مانند سریال‌های آنتولوژی فصل بعد به تمامی داستانی مجزا با شخصیت‌هایی مجزا دارد. «سامورایی چشم آبی» راهی میانه رفته و با وجود آن که قصه‌اش را تا حدودی به جایی می‌رساند، این امکان را فراهم می‌کند که این قصه در فصل‌های بعدی هم ادامه پیدا کند.

از سوی دیگر در این سال‌ها با آثار بسیاری طرف شده‌ایم که تلاش داشته‌اند بر موج‌های روز سوار شوند و شخصیت‌هایی را در جایگاه قهرمان قرار دهند که چندان متداول نیست و به اصطلاح به آن‌ها در سینما و تلویزیون ظلم شده است. عموم این آثار هم به دلیل این که تمام ماهیت وجودی خود را به چنین چیزی گره می‌زنند، با سر زمین می‌خورند و آثار خوبی از کار درنمی‌آیند. خوشبختانه «سامورایی چشم آبی» چنین نیست. برای آن که اسپویلی صورت نگیرد و قصه لو نرود به هویت این قهرمان اشاره نمی‌کنم. خودتان در پایان قسمت اول خواهید فهمید که این سریال قصد انجام چه کاری را دارد و این قهرمان کیست. نکته این که این موضوع و این استراتژی در این جا به نفع سریال تمام شده و یکی از نقاط قوت اصلی سریال همین انتخاب هویت قهرمان است. از سوی دیگر مانند انیمیشن «ولف واکرز» که در همین فهرست به آن پرداختیم، «سامورایی چشم آبی» هم روایتی قهرمانانه دارد و در این زمانه‌ای که سینما و تلویزیون فراموش کرده‌اند که داستان‌هایی این چنینی تعریف کنند، تماشای این دو اثر در یک آخر هفته می‌تواند مخاطب اهل قصه‌های قهرمانی را کیفور کند. ضمن این که داستان انتقام قهرمان اثر چنان جذاب است و چنان درست تعریف شده که ممکن است شما را مجبور کند که هر ۸ قسمتش را در یک نوبت و پشت هم ببینید.

شناسنامه سریال «سامورایی چشم آبی» (Blue Eye Samurai)

سازندگان: آمبر نویزومی و مایکل گرین
صداپیشگان: مایا ارسکین، ماسای اوکا و دارن بارنت
محصول: ۲۰۲۳، فرانسه و آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
وضعیت: پایان فصل اول، فصل دو در حال ساخت
خلاصه داستان: در قرن هفدهم میلادی و در دوران ادو، یک سامورایی زندگی مخفیانه‌ای دارد. در آن دوران شوگان حکم کرده بود که هیچ فرد خارجی و غیر ژاپنی اجازه‌ی حضور در این کشور ندارد و به همین دلیل هر کس که ظاهر یک خارجی را داشت یا فرار می‌کرد یا طرد می‌شد. قهرمان قصه به دلیل چشمان آبی‌اش که از دورگه بودنش خبر می‌دهد، چنین فردی است و سال‌ها در خلوت زندگی کرده و هویتش را از دیگران پنهان نگاه داشته است. اما در عین حال سال‌ها مبارزه کرده و تعلیم دیده تا بتواند روزی از کسانی که این زندگی تلخ را برایش رقم زده‌اند، انتقام بگیرد. او نمی‌داند پدرش کیست و فقط می‌داند که در زمان تولدش فقط ۴ فرد چشم آبی در ژاپن حضور داشته‌اند. او قسم خورده که هر ۴ نفر را بکشد اما …

فیلم جدید چی ببینیم؟

  • فیلم «مگالوپلیس»

مگالوپلیس؛ فیلم چی ببینیم

به نمره‌ها و امتیازات کار جدید فرانسیس فورد کوپولا توجه نکنید. با فیلم بسیار مهمی طرف هستیم که برخی از منتقدان آن را فیلم آینده نامیده‌اند. نه فقط به خاطر این که فیلم‌سازش یکی از مهم‌ترین هنرمندان قرن بیستم و خالق «پدرخوانده» (The Godfather) یا «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) است. یا حتی نه به این خاطر که «مگالوپلیس» ممکن است آخرین فیلم فرانسیس فورد کوپولا، این غول بزرگ هنر فیلم‌سازی و احتمالا وصیت‌نامه‌ی سینمایی وی باشد. حتی نه به خاطر حضور پر تعداد بازیگرانی سرشناس در قالب نقش‌های اصلی. بلکه به دلیل پیشنهادهایی که در دل قصه وجود دارند باید فیلم «مگالوپولیس» را به تماشا نشست. این درست که نام فیلم «مگالوپلیس» به معنای آرمانشهری گسترده است اما کوپولا خیلی رندانه با فونتی ریز زیر عنوان آن نوشته: «یک حکایت» تا قصه‌ای برای ما از مردمانی در یک دنیای خیالی و فانتزی تعریف کند که می‌توانند ما به ازای ما باشند و مسیر خطرناکی را طی کنند که هر کدام از ما گرفتارش هستیم.

صد سال پیش فریتس لانگ بزرگ فیلمی ساخت به نام «متروپلیس» (Metropolis). او دست ما را گرفت و  در آن جا با پادآرماشهری طرف کرد که مردمانش به سختی زندگی می‌کردند و اختلاف طبقاتی و فساد ریشه‌ی شهر را مکیده بود. آن شهر آشکارا در آینده قرار داشت و مردمانش به تصور یک زندگی راحت‌تر به وجودش آورده بودند. در آن فیلم معلوم نبود که گذشته کجا است و چگونه بوده؟ اما این آینده پادآرمانشهری بود که ویرانی تهدیدش می‌کرد و مردمانش لحظه به لحظه به سمت تباهی می‌رفتند. حال کوپولا داستان را وارونه کرده و امروز را همان پادآرمانشهر می‌بیند و معتقد است می‌توان آرمانشهر آینده را طوری ساخت که بشر را نجات دهد و به جای کشاندن او به سمت فلاکت، بهشتی زمینی باشد. در فیلم او همه چیز وجود دارد؛ هم قصه‌ای عاشقانه که شاید قطره اشکی از شما بگیرد و هم داستانی در باب فساد که کمر مردمانی را خم کرده است. این وسط قهرمانی هم هست که می‌توان به او دل بست؛ قهرمانی که گرچه در امروز و این جا زندگی می‌کند اما گویی از آینده آمده و هیچ وظیفه‌ای جز نجات بشریت از گناهانش ندارد.

شناسنامه فیلم «مگالوپلیس» (Megalopolis)

نویسنده و کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
بازیگران: آدام درایور، ناتالی امانوئل، جان وویت، جیان‌کارلو اسپوسیتو، شیا لبوف و داستین هافمن
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۴.۹ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۶٪
خلاصه داستان: در شهری به نام روم جدید دو خانواده‌ی پر قدرت در حال اداره‌ی شهر هستند. یکی از این خانواده‌ها ثروتمند هستند و بانکدار و خانواده‌ی دیگر درگیر امورات اجرایی هستند. در این میان جوانی به نام سزار که به تازگی همسرش را از دست داده و حتی به اتهام قتل وی مورد پیگرد قانونی قرار گرفته، توان کنترل زمان را در اختیار دارد. او به تازگی موفق شده ماده‌ای بسازد که می‌توان با استفاده از آن تمدنی تازه ایجاد کرد و دنیایی بهتر ساخت. کشف این ماده جایزه‌ی نوبلی هم برای او به ارمغان آورده است. سزار بخشی از خانواده‌ی ثروتمند شهر است و قدرت اجرای کارهایش را دارد اما باید از سد شهردار بگذرد. البته او از مشکل دیگری هم رنج می‌برد که همان عشقش به همسر از دست رفته‌اش است. اما شبی دختر شهردار پس از این که سخنرانی او را می‌بیند، دلباخته‌اش می‌شود و تصمیم می‌گیرد که برایش کار کند و …

فیلم خوب چی ببینیم؟

  • فیلم «میشیما: یک زندگی در چهار بخش»

میشیما یک زندگی در چهار بخش

این یکی بر اساس داستان واقعی است. یوکیو میشیما نویسنده‌ی نابغه‌ای در‌ ژاپن بود و بسیاری ستایشش می‌کردند. جهان ادبیات هم دنبالش می‌کرد و خوانندگان رمان‌هایش در دنیا بسیار بود. به ویژه چهارگانه‌ی «دریای حاصلخیزی» او که شامل آثاری چون «فصل بهاری»، «اسب‌های لگام‌ گسیخته»، «معبد سپیده‌دم» و «زوال فرشته» می‌شد. او سه بار نامزد دریافت نوبل ادبیات شد و گفته می‌شد که آکادمی نوبل منتظر است تا او این چهارگانه را کامل کند و سپس نوبل ادبیات را تقدیمش کند که اجل امانش نداد و پس از نوشتن چهارمی جانش را گرفت. البته این اجل کاملا خودخواسته به سراغش آمد چرا که یوکیو میشیما با هاراکیری، پس از تسخیر یک پادگان نظامی و به گروگان گرفتن فرمانده‌ی پادگان به عمر خود پایان داد. یوکیو میشیما معتقد بود که ژاپن پس از جنگ دوم جهانی راهش را گم کرده و پس از استقلال از آمریکا به بیراهه می‌رود. او خواهان بازگشت به سنت‌های ژاپنی بود و تصور می‌کرد که مرگش مردمان کشورش را بیدار می‌کند. به همین دلیل هم با آیین سامورایی‌ها به عمر خود پایان داد. اما پل شریدر که او را بیشتر به خاطر نوشتن فیلم‌نامه‌هایی چون «راننده تاکسی» (Taxi Driver) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی می‌شناسیم برای تعریف کردن قصه‌ی زندگی یوکیو میشیما سراغ آن فرمول‌های امتحان پس‌داده‌ی همیشگی آثار زندگی‌نامه‌ای نرفته است.

پل شریدر چالشی برای خود تعریف کرده که از دل رمان‌های یوکیو میشیما زاده می‌شود. هر نویسنده‌ی بزرگی در داستان‌هایش جلوه‌ای از خود را به جا می‌گذارد و می‌توان بازتاب افکارش را در آن‌ها دید. این که در هر زمان و هر روزگار و هر سنی به چه می‌اندیشیده و در نهایت به کجا رسیده، در این داستان‌ها به نوعی، حال به شکل تمثیلی یا غیر از آن، وجود دارد. پل شریدر همین را از دل رمان‌های یوکیو میشیما بیرون کشیده و از طریق رفت و آمد بین قصه‌ی رمان‌ها و آن روز آخرین زندگی این نویسنده به طی طریقی رسیده که یوکیو میشیما را وا داشته که در آن روز سرنوشت‌ساز دست به آن کار در ظاهر دیوانه‌وار بزند و قصد کند که با بیرون ریختن دل و روده‌ی خود مردمانی را خواب غفلت بیدار کند. از سوی دیگر پل شریدر این فیلم را هم با تمرکز بر فضاسازی ساخته است و دوربین خود را در خدمت خلق فضای آشفته‌ی ذهن شخصیت اصلی درآورده است. به همین دلیل فیلم‌برداری و طراحی صحنه‌ی فیلم از سوی جشنواره‌ی کن همان سال مورد تقدیر قرار گرفت. راجر ایبرت و مارتین اسکورسیزی در زمره‌ی طرفداران جدی فیلم هستند و آن را شاهکاری برای تمام دوران می‌دانند و همین باعث شده تا «میشیما: یک زندگی در چهار بخش» چنین اثر مهمی باشد.

شناسنامه فیلم «میشیما: یک زندگی در چهار بخش» (Mishima: A Life In Four Chapters)

نویسنده و کارگردان: پل شریدر
بازیگران: کن اوگاتا، هیروشی میکامی و کنجی ساوادا
محصول: ۱۹۸۵، آمریکا و ژاپن
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
خلاصه داستان: چهار روایت اپیزودیک از زندگی یوکیو میشیما نویسنده‌ی افسانه‌ای ژاپنی در قرن بیستم. سه قسمت روایت از زندگی او با الهام از داستان پشت نگارش کتاب‌هایش ساخته شده و قسمت چهارم به آخرین روز زندگی‌ وی می‌پردازد و آن عملیات دیوانه‌وار را نمایش می‌دهد …

فیلم ترسناک چی ببینم؟

ساحره؛ فیلم چی ببینیم

رابرت اگرز ناگهان با فیلم «ساحره» نامی برای خود دست و پا کرد. او فیلمی ساخته بود که هم حسابی مخاطبش را می‌ترساند و هم می‌توانست رمز و راز ایجاد کند و از این طریق تماشاگر را تا انتها با خود همراه کند. از سوی دیگر فیلمش چنان تو در تو، پر از سایه و روشن و جذاب بود و چنان شخصیت‌های معرکه‌ای داشت که منتقدان هم لب به تعریف از آن گشودند و از ظهور کارگردانی گفتند که می‌توان نسبت به آینده‌اش امیدوار بود؛ کارگردانی که ایده‌های تازه‌ای در سر دارد و می‌تواند ژانر وحشت را متحول کند. او پس از ساختن فیلم «ساحره» سراغ فیلم ترسناک دیگری رفت و اثری چون «فانوس دریایی» (The Lighthouse) را ساخت که گرچه به پای آن فیلم قبلی نمی‌رسید اما هنوز هم معرکه بود و حرف‌های بسیاری برای گفتن داشت. در چنین چارچوبی مخاطب اهل سینمای وحشت منتظر فیلم تازه‌ی او است؛ اثری به نام «نوسفراتو» (Nosferatu) که قبلا توسط بزرگانی چون فردریش ویلهلم مورنائو در سال ۱۹۲۲ میلادی و ورنر هرتزوگ به سال ۱۹۷۹ به فیلم تبدیل شده و حال نسخه‌ی به روز شده‌ای از آن در نوبت اکران است.

«ساحره» داستان خانواده‌ای تنها و منزوی است که اعضایش شدیدا از اختلالات مختلف رنج می‌برند. از سویی پدر و مادر چنان غرق در تعصبات مذهبی خود هستند که چیزی نمی‌بینند و از سوی دیگر جنگل محل زندگی آن‌ها از دوزخ چیزی کم ندارد. به دلیل تراکم این جنگل حتی نور هم امکان ورود به آن ندارد و گویی این خانواده هیچ راهی به روشنایی ندارند. در چنین قابی دوربین روی دختر نوجوان این خانواده متمرکز می‌ماند که تلاش دارد به ندای درون خود پاسخ دهد و راهی به سمت رهایی پیدا کند اما تعصبات والدینش چنین اجازه‌ای به او نمی‌دهد. در این میان می‌توان حضور یک شیطان خبیث را هم در داستان احساس کرد. رابرت اگرز هیچ‌گاه این شیطان را به شکل فیزیکی نمایش نمی‌دهد اما تا می‌تواند به بهانه‌ی حضورش از کلیشه‌های سینمای وحشت فراطبیعی به ویژه فیلم‌های ترسناک با محوریت ارواح خبیثه استفاده می‌کند. یکی دو تا سکانس خون و خونریزی مفصل هم در فیلم وجود دارند که هم به دلیل خشونت جاری در قاب و هم به دلیل رازآلودگی آن‌ها چندان باب طبع مخاطب دل‌نازک نخواهند بود. همه‌ی این‌ها می‌آیند و می‌روند تا من و شما با یکی از بهترین پایان‌بندی‌های سینمای ترسناک در یک دهه‌ی گذشته رو به رو شویم.

شناسنامه فیلم «ساحره» (The Witch)

کارگردان: رابرت اگرز
بازیگران: آنا تیلور جوی، کیتی دیکی و رالف اینسون
محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
خلاصه داستان: در سال ۱۶۳۰ خانواده‌ای که به دلیل اعتقادات خشک مذهبی از شهر خود رانده شده‌اند و در دل جنگلی به تنهایی زندگی می‌کنند، یکی از فرزندان خود را گم می‌کنند. پدر و مادر خانواده دختر بزرگ خود را مسئول گم شدن آن کودک می‌دانند چرا که او قرار بوده مواظب او باشد. این در حالی است که خطری در جنگل در کمین است که آن‌ها از وجود آن بی خبر هستند …

انیمیشن چی ببینیم؟

  • انیمیشن «سفید برفی و هفت کوتوله»

سفیدبرفی و هفت کوتوله

این که در قرن تازه کسی به شما پیشنهاد تماشای انیمیشنی از دهه‌ی ۱۹۳۰ بدهد شاید کمی عجیب به نظر برسد. اما باور بفرمایید که در این دنیای تازه تماشای این آثار نه تنها به شدت می‌توانند مفرح باشند، بلکه ما را با این نکته مواجه می‌کنند که سینمای گذشته تا چه اندازه پیشرو بود و اصلا این گونه نیست که ژانری مانند انیمیشن همین تازگی شکل گرفته باشد. به ویژه امروزه بسیاری از انیمیشن‌های قرن بیستمی با ارجاع به انیمیشن‌هایی چون «سفید برفی و هفت کوتوله» و هم دوره‌ای‌های آن قصد دارند برای خود اعتبار کسب کنند و این تلقی را به وجود بیاورند که آثار متفاوتی هستند؛ منظور آن دسته از انیمیشن‌های امروزی است که جلوه‌هایی دو بعدی دارند تا این گونه از واقعیت بیشتر فاصله بگیرند و رویایی جلوه کنند؛ یعنی دقیقا همان اتفاقی که با تماشای انیمیشن‌های قدیمی شکل می‌گرفت. از سوی دیگر تماشای شاهکاری چون «سفیدبرفی و هفت کوتوله» باعث می شود که بفهمیم این گونه‌ی سینمایی به لحاظ بصری در آن زمان تا چه اندازه پیشرفته بوده است.

زمانی وجود داشت که جهان رنگارنگ انیمیشن‌ها پر بود از ایده‌های مختلف و دنیاهای رویایی. منظور خیلی قدیم یا همان دهه‌ی ۱۹۳۰ نیست. همین یکی دو دهه پیش به نظر می‌رسید که این دنیا هیچ حد و مرزی برای رویاپردازی و غرق کردن مخاطب در خیال ندارد. اما متاسفانه این امید خیلی زود به یاس تبدیل شد. حال تعداد انیمیشن‌های خیال‌انگیز و رویایی روز به روز کمتر می‌شود و مخاطب به سختی می‌تواند اثری پیدا کند که بتواند آن را اثری مهم تصور کند یا خود را در دنیایی تازه احساس کند. اما روزگاری چنین نبود. کسانی چون والت دیزنی هیچ حد و مرزی در نمایش رویا برای خود قائل نبودند. برخلاف کارگردانان امروزی که حتی در جهان انیمیشن‌ها هم به دنبال ساختن منطق جهان فیزیکی اطراف ما هستند و تصور می‌کنند این گونه اثرشان قابل لمس می‌شود، آن‌ها همه چیز را به بازی می‌گرفتند و هیچ منطقی سد راهشان برای غرق کردن مخاطب در رویا و خیال وجود نداشت. به همین دلیل هم باید به تماشای شاهکاری نشست که راه را برای کارهای بعدی خود باز کرد. البته که خودش هم حسابی حال خوب کن است و جذاب و می‌تواند هر مخاطبی از هر سنی را راضی کند که تا به انتها تماشایش کند.

شناسنامه انیمیشن «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White And The Seven Dwarfs)

کارگردان: دیوید هند، پرس پیرس، ویلیام کوترل و …
صداپیشگان: آدریانا کاسلوتی، لوسیل لا ورن و هری استاکول
محصول: ۱۹۳۷، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
خلاصه داستان: سفید برفی شاهدختی است که پدر و مادر خود را از دست داده و با نامادری‌اش زندگی می‌کند. نامادری سفید برفی که به زیبایی او حسادت می‌ورزد، مجبورش می‌کند که به عنوان خدمتکار در خانه کار کند. این ملکه‌ی بدجنس هر روز از آینه‌ی جادویی‌اش می‌پرسد که چه کسی از همه زیباتر است؟ یک روز آینه به ملکه اطلاع می‌دهد که سفید برفی از او زیباتر است و همین هم باعث می‌شود که ملکه از شکارچی خود بخواهد که سفید برفی را به جنگل ببرد و سر به نیست کند. اما …

سریال چی ببینیم؟

  • سریال «پنگوئن»

سریال پنگوئن؛ فیلم چی ببینیم

این روزها همه جا صحبت از این اثر معرکه شبکه HBO است. اثری که در جهان کمپانی دی سی جریان دارد و سراغ یکی از بدمن‌های این دنیا رفته اما یک سر متفاوت با آثار ابرقهرمانی است. داستان در شهر گاتهام می‌گذرد. اما خبری از جناب بروس وین/ بتمن نیست. جوکر و دار و دسته‌اش هم کاری به ماجرا ندارند. در این جا اصلا قهرمانی هم وجود ندارد که بتوان با او همراه شد. سازندگان به جای نمایش خیر و شر و جدال دائمی و ازلی/ ابدی بین آن‌ها یک راست به دل شر زده‌اند و از بین‌ها ضد قهرمانی به عنوان شخصیت اصلی خود برگزیده‌اند و داستان او را تعریف کرده‌اند. این ضد قهرمان هم کسی نیست جز پنگوئن که می‌دانیم زمانی پس از به قدرت رسیدن و گرفتن افسار تبهکاری شهر گاتهام، با بتمن درگیر خواهد شد. اما تا آن روز زمان زیادی مانده؛ چرا که قصه‌ی مینی‌ سریال «پنگوئن» به داستان اوج‌گیری و پیشرفت این مرد در سلسله مراتب تبهکاری سازمان یافته‌ی گاتهام اختصاص دارد.

حتما «بتمن» ساخته‌ی مت ریوز ساخته شده در سال ۲۰۲۲ را دیده‌اید. آن اثر به گونه‌ای تمام شد که گویی شخصیت‌هایی چون ریدلر و جوکر در پایانش به نوعی با هم مواجه می‌شوند. آن پایان شوکه کننده بود و حسابی ترسناک. نزدیکی دو ابرشرور به هم بسیار ترسناک بود و هولناک. از آن سو بتمن هم داشت راهش را پیدا می‌کرد تا صرفا یک کارآگاه نباشد و به ابرقهرمان تبدیل شود. اما آن میانه از پنگوئن هم به شکلی کوتاه رونمایی شد که کالین فارل با آن گریم سنگین در اجرای نقشش محشر بود. شبکه HBO در این شخصیت پتانسیل بسیاری دید و همان را گرفت و حولش سریالی ساخت. سریال آن‌ها هم چندان ربطی به منطق فانتزی جهان ابرقهرمانی‌ها ندارد و بیشتر گویی کار کارگردانی چون مارتین اسکورسیزی است؛ چرا که پنگوئن بیش از هر چیزی وامدار سنت سینمای گنگستری است تا ابرقهرمانی‌ها. گرچه برای مخاطب اهل کامیک بوک‌ها هم چیزهایی وجود دارد که می‌توانند تماشای «پنگوئن» را برای آن‌ها هم جذاب کند اما تماشای تقلاهای این مرد برای فرار از زیر سایه‌ی قدرتمندان شهر و هم‌چنین رازهای پر شمار داستان، حسابی گیرا است و لذت‌بخش.

شناسنامه سریال «پنگوئن» (The Penguin)

سازنده: لورن له‌فرانک
بازیگران: کالین فارل، کریستین میلیوتی، رنزی فلیز و کلنسی براون
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۸.۷ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
وضعیت: مینی سریال، هشت قسمت، تمام شده
خلاصه داستان: پس از اتفاقات فیلم «بتمن» ساخته شده در سال ۲۰۲۲ به کارگردانی مت ریوز و مرگ کارماین فالکون، تشکیلات تبهکاری خانواده‌ی فالکون با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می‌کند. آن‌ها برای انتخاب جانشین کارماین دچار مشکلات بسیاری هستند. در این میان دختر کارماین که یک قاتل سریالی است و سال‌ها در بیمارستان روانی آرکهام بستری بوده، مرخص شده و پسر دیوانه‌اش هم در جستجوی راهی است که جای پدر را بگیرد. ازوالد یا همان پنگوئن که زمانی دست راست کارماین فالکون بوده هم در این میان تمام تلاشش را می‌کند تا راهی به سمت قله‌ی فساد و تبهکاری در شهر پیدا کند و از زیر سایه‌ی دیگران خارج شود. در این میان او مجبور می‌شود پسر کارماین را که جانشین پدر شده از بین ببرد. حال او باید راهی پیدا کند که کسی متوجه این موضوع نشود اما …

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir