مرسوم نیست که نقد فیلمی با اشارهی مستقیم به بد بودنش شروع شود. باید استدلالهای لازم و قانع کننده پشت سر هم ردیف شوند تا مخاطب نوشته خودش به این نتیجه برسد که با اثر ضعیفی یا بیارزشی روبه رو است. اما ام نایت شیامالان چنان اثر بی سر و تهی ساخته که چارهای جز اشارهی مستقیم به کیفیت پایینش باقی نمیماند. متاسفانه ام نایت شیامالان را دیگر باید کارگردان از دست رفتهای دانست. او در دههی ۱۹۹۰ میلادی با ساختن فیلمهای گاها درخشان خیلی زود محبوب شد و در دهههای بعد کارنامهاش یک سیر نزولی سرگیجهآور پیدا کرد که کمتر مشابهی در تاریخ سینما دارد. اما هر چه که بود او مخاطبش را دست کم نمیگرفت اما متاسفانه در این اثر تازه او نه میداند که مخاطبش کیست و نه علاقهای به ساختن فیلم خوب دارد. نقد فیلم «تله» (Trap) را با اشاره به عوامل بد بودن آن شروع میکنیم.
فیلم «تله» از چهار مشکل عمده رنج میبرد. نمیتوان این مشکلات را به نابلدی کارگردانش ربط داد. ام نایت شیامالان بالاخره کارگردان فیلمهای «حس ششم» و «نشانهها» است. او همان کسی است که فیلم معرکهی «دهکده» را در کارنامه دارد. حتی در آثار ضعیفترش هم گاها میتوان نشانههایی از قدرت فیلمسازیاش را دید. اما «تله» به کار یک کارگردان فیلم اولی نابلد میماند که در حال مشق کردن با ابزار سینما است نه فیلمسازی که بیش از ۱۰ فیلم در کارنامه دارد. آن چه به شیامالان در طول این سالها با وجود خیل آثار ضعیف اجازه داده به کارش ادامه دهد و گاهی فیلمی بسازد، بودجهی نه چندان بالای آثارش و سودآوری آنها است؛ وگرنه او را باید فیلمسازی از دست رفته دانست که فقط یک معجزه میتواند نجات دهد.
هشدار: در نقد فیلم «تله» خط لو رفتن داستان وجود دارد!
مشکل اول: مخاطب هدف فیلم مشخص نیست
معلوم نیست که ام نایت شیامالان فیلمش را برای چه کسی و چه گروه سنی ساخته است؟ در طول یک ساعت اول فیلم داستان در جریان کنسرت یک خوانندهی پاپ نوجوان میگذرد. تصور اینکه باند و حاشیهی صوتی این یک ساعت برای کسی جز دختران نوجوان (این را هم بعید می دانم) جذاب باشد کار سختی است. تماشای این یک ساعت به تجربهای عذابآور میمانست و نمیشد برخی از ایدههای خام اثر را هیچ جوره جدی گرفت. به عنوان نمونه خوانندهی روی استیج با بازی دختر جناب شیامالان گاهی ناگهان شروع به نصیحت کردن دیگران میکند و نصیحتهایش هم چنان احمقانه است که انگار از دل یکی از جلسات رواشناسان قلابی فضای مجازی بیرون آمده. جناب شیامالان هم روی تمام این نصیحتها چنان تاکید میکند که انگار به همهی آنها باور دارد.
این یک ساعت اول را چیزی جز تبلیغ تواناییهای بازیگری همین خواننده نمیتوان دانست و شیامالان قطعا این زمان طولانی را به این خواندن اختصاص داده تا به ادامهی فعالیت دخترش کمک کند؛ وگرنه توجیهی برای این همه شلختگی و تاکید روی کنسرت وجود ندارد. اما در ادامه فیلم تغییر موضع میدهد و روی داستان قاتلش متمرکز میشود. حال این سوال پیش میآید که داستان یک قاتل زنجیرهای که بیش از ۱۰ نفر را سلاخی کرده و بیگناهی را هم آمادهی کشتن دارد، چه ارتباطی به دختران نوجوانی دارد که احتمالا مخاطب اصلی نیمهی اول فیلم هستند؟ آن حاشیهی صوتی عذابآور چه ربطی به تلاشهای قاتلی دیوانه برای فرار دارد؟ چرا باید آن تماشاگر احتمالی که نیمهی اول فیلم را دوست داشته، از این نیمهی دوم بی سر و ته لذت ببرد؟
داستان قاتلان سریالی در تاریخ سینما عمری طولانی دارد. فیلمهای بسیاری با محوریت جنایتهای آنها ساخته شدهاند. معمولا مخاطب این فیلمها هم مخاطب بزرگسالی است که به قصههای معمایی علاقه دارد. حال این فضا چه ارتباطی به آن فصل مفصل کنسرت دارد و کارگردان چه تصوری از حال و هوای این مخاطب در حین تماشای آن داشته، پرسش بیپاسخی است که جوابش هر چه باشد، به رستگاری اثر منجر نخواهد شد. از آن سو این پرسش که فصل دوم فیلم با تمرکز روی تلاشهای یک قاتل برای فرار از دست قانون چه جذابیتی میتواند برای مخاطب احتمالی فصل اول فیلم داشته باشد، باز یک پرسش بیپاسخ است. پس فیلم «تله» بیش از هر چیزی اثری سردرگم است که به تبلیغی شلخته برای دختر ام نایت شیامالان میماند.
مشکل دوم: «تله» یک اثر تلویزیونی است نه یک اثر سینمایی
فرمت فیلم «تله» به گونهای است که به درد نمایش روی قاب کوچک تلویزیون میخورد، نه پردهی بزرگ سینما، در واقع اگر موفق شوید و آن را روی پردهی سینما ببینید، متوجه خواهید شد که با مشکلات بسیار بزرگی همراه است که نمیتوان به آنها نقد نداشت و چشمپوشی کرد. تماشای فیلم روی قاب کوچک تلویزیون لطفی است که مخاطب در حق اثر و خودش میکند، وگرنه تمام دستاندرکاران فیلم هیچ تلاشی برای سر و شکل دادن اثر و آماده کردنش برای پردهی سینما نکردهاند. اولین چیزی که به ذهن میرسد این نکتهی بسیار بیربط به جهان فیلمسازی و سینما است که احتمالا شیامالان تمایل داشته فیلمش را دست کم در نیمهی ابتدایی به کنسرتی درون سالن سینما با کیفیت صدا و تصویر خوب برای همان مخاطب نوجوان تبدیل کند تا او از شنیدن آن موسیقی دم دستی لذت ببرد.
از دلایل تلویزیونی بودن اثر میتوان به عدم وجود میزانسنهای مناسب در فیلم اشاره کرد. قاببندیها و میزانسن «تله» گاها آن قدر ساده است که با سریالهای درجه یک تلویزیون آمریکا هم قابل مقایسه نیست؛ انگار سازندگان «تله» در حال ساختن یکی از سریالهای آبکی تلویزیون هستند. فصل اول فیلم که حتی توان رقابت با کلیپهای درخشان یک کنسرت باشکوه را هم ندارد و در ادامه هم گویی در حال تماشای یک اپیزود از یک سیتکام معمولی هستیم. در چنین قابی طبیعی است که بخش عمدهای از زمان فیلم در مدیوم شات و کلوزآپ میگذرد و عدم استفادهی فیلمساز از امکانات گستردهی سینما مخاطب خو گرفته با فیلمهای سینمایی را از خود میراند.
دلیل دیگر تلویزیونی از کار درآمدن فیلم «تله» نورپردازی دم دستی کار است. از سکانس مفصل کنسرت که بگذریم، در فصل دوم از همان بدو ورود به خانه این نورپردازی هیچ کمکی به انتقال احساس نمیکند. البته دلیل عدم استفاده از نورپردازی کار شده و پیچیده هم کاملا مشخص است: شیامالان انتقال هیچ احساسی را به تصویر واگذار نمیکند و تمام احساسات جاری در قاب را بر کلام بازیگران جاری میکند. در چنین شرایطی میتوان دید که اطلاعات مورد نیاز برای دنبال کردن فیلم هم هیچ ارتباطی به تصویر ندارد و قصهی فیلم تنها از طریق دنبال کردن صدا قابل پیگیری است. خلاصه اینکه به شکل بدبینانهای میتوان چنین نتیجه گرفته که میتوان «تله» را اصلا حتی روی قاب کوچک تلویزیون هم ندید و فقط از طریق دنبال کردن صدایش تمامش را درک کرد. در این صورت چشمان مخاطب هم اذیت نمیشود و نیازی به مقایسهی فرمت سینمایی اثر و فرمت تلویزیونی هم باقی نمیماند.
پس بهتر نیست که که کار ام نایت شیامالان را اصلا یک «نمایش رادیویی» دانست؟
مشکل سوم: «تله» هیچ ایدهای برای قصهگویی ندارد
قصه چیست؟ هر گزارهای میتواند دربرگیرندهی یک قصه باشد. اگر کسی بگوید «ساعت ۷ صبح از خواب بیدار شدم» یک قصه برای من و شما تعریف کرده است. اما این قصه هیچ پلاتی به معنای متداولش ندارد تا جذاب از کار دربیاید. حال اگر همان فرد بگوید که «برای اتمام کاری واجب ساعت ۷ صبح از خواب بیدار شدم» یک پلات یا طرح و توطئه به قصهی خود اضافه کرده که باعث میشود من و شما کنجکاو ادامهی شنیدنش شویم. مشکل فیلم «تله» در قصهگویی همینقدر ابتدایی است و روند علت و معلولی چنان توی ذوق میزند که نمیتوان از واژهای جز احمقانه در توصیفش استفاده کرد.
مشکل قصه از همان ایدهی ابتدایی اثر آغاز میشود. چه تشکیلاتی برای دستگیری یک قاتل کنسرتی را برپا میکند، بدون آنکه نشانهای برای شناسایی وی داشته باشد؟ ضمن اینکه در چند نقطه همین ایدهی دم دستی و بیسر و ته هم خودش را نقض میکند؛ مثلا در جایی گفته میشود که تمام این کنسرت برپا شده تا قاتل دستگیر شود (نام فیلم هم به تله بودن کنسرت اشاره دارد) اما در انتها مشخص میشود که همسر قاتل با پیدا کردن بلیط کنسرت و قرار دادنش در اختیار ماموران قانون، ایدهی دستگیری قاتل در جریان اجرای کار را در ذهن آنها کاشته است. پس از قبل قرار بر این بوده که کنسرت اجرا شود که قاتل اقدام به خرید بلیط آن کرده است! اما از این آشفته بازار که انتخاب عنوان فیلم را هم زیر سوال میبرد که بگذریم روند ادامهی داستان هم بهتر از این نیست.
قاتل خیلی زود و بدون دلیل متوجه میشود که در یک تله افتاده. حال رفتار او و ماموران قانون باید کمی ایجاد هیجان کند. اما شیوهی فکر کردن او و اجرای ایدههایش برای فرار چنان احمقانه است که فقط میتوان به حال جامعه و نیروی پلیسی که قاتل سریالیاش تا این اندازه کم هوش است، دل سوزاند. از آن سو حال و روز ماموران هم تعریف چندانی ندارد. آنها هم وارد مبارزهای شدهاند که در حدشان نیست و هیچ توانایی در انجامش ندارند. بماند که فیلمساز یک پلیس مثلا باهوش و باتجربه در سمت آنها قرار داده تا قصهی موش و گربهی خود را جذاب از کار دربیاورد و در واقع رقابت او با قاتل را به یک دوئل ذهنی تبدیل کند. اما دوئل و رقابت ذهنی دو انسان کودن چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟
گرهافکنی و گرهگشایی فیلم هم به همین اندازه احمقانه است: گروگان جناب قاتل داستان به سرعت توسط خانم خواننده آزاد میشود. ماشین لیموزین دزدیده شده توسط قاتل خیلی زود راه را بند میآورد و فرار بعد از پنج دقیق تمام میشود. مردی که تعداد زیادی آدم کشته و قسر در رفته فقط به خاطر بوی لباسهایش مورد سوظن همسرش قرار میگیرد. پلیس که از همان ابتدا میداند خانهی قاتل در کدام محله است و قبلا هم از اهالی محله بازجویی کرده، پس از پیدا نکردن جانی در سالن کنسرت مشخص میشود که هیچگاه آن محله را زیر نظر نگرفته، در حالی که تمام کنسرتی را با هزینهای سرسامآور زیر نظر دارد. هیچ دوربینی در هیچ راهروی محل برگزاری کنسرت نیست که رفتار دیوانهوار و کودکانهی جناب قاتل مانند سوزاندن دخترک فروشندهای را ثبت و در نتیجه او را شناسایی کند. این در حالی است که ما در سکانسی به شکل مفصل حضور دوربینهای امنیتی را دیدهایم.
میتوان نقد فیلم «تله» را با لیست بلندبالاتری ادامه داد و به موارد سادهلوحانهی دیگری هم رسید. تنها این سوال پیش میآید که از چه زمانی کارگردانی چون ام نایت شیامالان که مخاطبش را در فیلمی چون «حس ششم» آدمی باهوش میدانست، تا این اندازه از او دور شد و تصور کرد که باید داستانهای سادهانگارانه بسازد؟ شیامالان از کی مخاطبش را چنین دست کم گرفت؟
مشکل چهارم: بازی بد تیم بازیگری
خوانندهی احتمالی این نوشته احتمالا تصور خواهد کرد که چنین فیلمی اصلا نمیتواند بازی قابل قبولی داشته باشد. چرا که هم داستانش به شکل سادهلوحانهای روایت میشود و هم کارگردان شخصیتها را به گونهای طراحی کرده که هیچ شوری در تماشاگر ایجاد نمیکنند. البته که این موضوع تا اندازهی بسیاری صحیح است اما گاها فیلمهای بد هم از بازیهای متوسطی بهره میبرند که کمی تماشای آنها را قابل تحمل میکند. فیلم «تله» در این موضوع هم دست پری ندارد و بازیهایش چنان بد است که تماشای اثر را به تجربهای تلختر تبدیل میکنند.
جاش هارتنت در قالب قاتل فیلم هیچ احساسی از ترس یا هوش برتر در مخاطب ایجاد نمیکند. این درست که نقش او روی کاغذ هم تعریف چندانی ندارد اما این صورت بیحال و آن بازی بیحوصله اصلا به درد شخصیتی نمیخورد که هر لحظه امکان دستگیریاش وجود دارد. عمده بازیگران نقشهای قاتلان زنجیرهای در طول تاریخ سینما طوری نقش خود را اجرا کردهاند که شخصیت آنها به محض گیر افتادن در تله خونسرد به نظر برسند. این اجرا دلیلی واضح دارد که نمایش همان هوش بالای قاتل در زمان گیر افتادن در مخمصه و تلاشش برای فکر کردن و فرار را نشان میدهد. اما قاتلی که جاش هارتنت به آن جان بخشیده آدمی عقبافتاده است که قطعا توانایی ذهنی بالایی ندارد و دو سه باری هم که موفق به فرار میشود، به خاطر عدم سختگیری فیلمساز است نه هوش بالایش؛ به عنوان نمونه مشخص نیست که او پس از توقف لیموزین چگونه بدون آن که دیده شود خودش را با جمعیت مشتاق یکی میکند؟
نکات مثبت
نکات منفی
- قصهگویی بد
- بازیهای بد
- کارگردانی بد
دیگر بازیگران هم اجرای قابل قبولی ندارند اما در صدر اجراهای بد فیلم قطعا دختر خود کارگردان قرار دارد. چهره سالکا شیامالان هیچ احساسی منتقل نمیکند و در هیچ بخش داستان هیچ توانایی ویژهای از خود بروز نمیدهد. گاهی حتی توان بازیگریاش خندهدار هم میشود؛ به عنوان نمونه او در جایی تلاش میکند به دست به تقلید رفتار مادر قاتل بزند (حال در آن شرایط گروگانگیری، او چگونه به چنین فکری مثلا بکری رسیده، جای بحث دارد و خودش باعث خنداندن تماشاگر میشود). اجرای خانم سالکا شیامالان چنان خام دستانه است که به شوخی میماند و مخاطب را به خنده میاندازد.
خلاصه اینکه میتوان از همین امروز تصمیم گرفت و هیچ فیلم دیگری از ام نایت شیامالان را ندید. میتوان آسوده بود که عدم تماشای فیلمهای بعدی وی باعث از دست رفتن هیچ چیزی نمیشود. بلکه برعکس، عدم تماشای فیلمهای او میتواند باعش شود که یکی دو ساعت را با اعصاب راحتتری طی کرد. فیلمهای بد پیشین ام نایت شیامالان را میشد دوست نداشت و به تندترین شکل ممکن نقد کرد اما نمیشد هیچ کدام را ابلهانه دانست یا به آن لقب مبتذل داد. متاسفانه «تله» دارای چنین ویژگیهایی است و میتواند میخ آخر بر تابوت کارنامهی فیلمسازی باشد که زمانی دست کم در خلق هیجان با آلفرد هیچکاک بزرگ مقایسه میشد.
شناسنامهی فیلم «تله» (Trap)
نویسنده و کارگردان: ام نایت شیامالان
بازیگران: جاش هارتنت، آریل داناهو و سالکا شیامالان
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۶٪
خلاصه داستان: مردی به همراه دخترش وارد یک سالن بزرگ کنسرت میشود. از همان ابتدا حضور پر تعداد نیروهای امنیتی و ماشینهای پلیس چندان طبیعی به نظر نمیرسند. این در حالی است که با آغاز کنسرت به تعداد ماموران اضافه میشود و نیروهای ضربت هم به تیم اف بی آی حاضر در سالن و نیروهای دیگر اضافه میشوند. مرد که میبیند مردان هم سن و سالش گاهی توسط ماموران به خارج سالن هدایت میشوند، دست به کنجکاوی میزند تا بفهمد قضیه از چه قرار است. او از زیر زبان یکی از کارمندان بیرون میکشد که کل این کنسرت تلهای است که برای یک قاتل سریالی با نام مستعار قصاب پهن شده است …
نقد فیلم «تله» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست
منبع: دیجیکالا مگ
source