زنان زیادی در دوران معاصر به نوشتن خاطرات خود مبادرت ورزیده‌اند. این زنان عموما از طبقه متوسط و یا مرفه جامعه بوده‌اند که شرح زندگی خود را از دوران کودکی تا نوجوانی و تحصیل و ازدواج شرح داده‌اند. می‌توان گفت کتاب‌های خاطرات منبع بسیار موثقی برای شناخت یک دوره تاریخی است. این کتاب‌ها اطلاعات بسیار خوبی درباره فرهنگ و وضعیت خانوادگی و اجتماعی یک دوره می‌دهند و هم‌چنین شرایط سیاسی را نیز ناخواسته تبیین می‌کنند. با خواندن خاطرات یک شخصیت می‌توان او را بهتر درک کرد و به او نزدیک شد و علت بسیاری از تصمیم‌ها و کارهای آن فرد را فهمید. زنان ایرانی که به نوشتن خاطرات خود پرداخته‌اند، عموما از زبانی ساده برای شرح تجربیات خود استفاده کرده‌اند و سعی داشته‌اند تا به صورت عینی‌تری به مسائل بنگرند. این زنان غالبا در پی آن بودند که بر محدودیت‌های احتماعی فائق شوند و بتوانند کارهایی که دوست دارند را انجام دهند. ستاره فرمانفرما در آرزوی «ینگه دنیا»ست و هر کاری می‌کند تا به این کشور سفر کند و در آن تحصیل کند. تاج‌السلطنه عاشق ادبیات و موسیقی است و نقاشی می‌کشد، و … . هر کدام از این زنان به نوبه خود و بنابر شرایط اجتماعی و خانوادگی‌ای که دارد، سعی می‌کند پویا باشد و روایتی از زندگی خود به دست دهد. همین تأکید بر روایت‌گری و نوشتن خاطرات خود حاکی از میلی برای تسلط به شرایط است. رغبت به روایت به این معناست که راوی می‌خواهد آن‌چنان که تجربه کرده و فهمیده روایت کند و شرایط را آن‌طور که دیده بیان کند. به همین دلیل می‌توان گفت خود عمل روایت عملی ارزشمند و قابل توجه است. با توجه به نسبتا جدید بودن گونه خاطره‌نویسی، سعی کرده‌ایم تا گزیده‌ای از بهترین خاطرات زنان ایرانی را جمع‌آوری کنیم و نکته‌های برجسته این آثار را مورد ملاحظه قرار دهیم.

۱. خاطرات تاج‌السلطنه

«خاطرات تاج‌السلطنه» از بهترین خاطرات زنان ایرانی است.

  • ناشر: چهل کلاغ
  • سال انتشار: ۱۴۰۲
  • به‌کوشش: محمد حسینی

«خاطرات تاج‌السلطنه» توسط دو نشر در ایران چاپ شده‌ است. یکی نشر تاریخ ایران که به‌کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان چاپ شد و یکی نشر چهل کلاغ که به‌کوشش محمد حسینی چاپ شده است. البته در کاری که توسط اتحادیه و سعدوندیان منتشر شد، حرف و حدیث‌های زیادی درآمد و بعدها اتحادیه نام سعدوندیان را از کتاب حذف کرد. اتحادیه بر کتاب یک مقدمه هم نوشته که متاسفانه مقدمه جندان خوبی نیست و بهتر است اگر کتاب این نشر را می‌خوانید، مستقیم به سراغ خود متن اصلی بروید. اما در هر صورت، «خاطرات تاج‌السلطنه» از بهترین و معروف‌ترین خاطرات زنان ایرانی است که خواندن برای هر علاقه‌مند به تاریخ معاصر ایران ضروری است.

تاج‌السلطنه در سال ۱۳۰۱ هجری قمری متولد شد. پدر او ناصرالدین‌شاه و مادرش توران‌السلطنه بود. توران‌السلطنه دخترعموی ناصرالدین‌شاه بود که احتمالا این عمو، خسرومیرزا بوده است. تاج‌السلطنه در ابتدای خاطرات خود تعریف می‌کند که این خاطرات را بنا به خواهش پسرعمۀ خود، سلیمان، که معلم نقاشی او نیز هست، نوشته است. اما در واقع سلیمان نوه عمه تاج‌السلطنه بوده است. خاطرات خطاب به سلیمان نوشته می‌شود و تاج‌السلطنه در طی نوشته‌های خود، او را «معلم من» خطاب می‌کند. نویسنده از زمان تولد خود شروع می‌کند و به وضع دربار و زنان می‌پردازد و به آموزش‌های خود اشاره می‌کند. او درس‌هایی مثل فرانسه، نقاشی، پیانو و … را از معلمان دربار می‌آموزد و کتاب‌های ترجمه‌شده در زمینه‌های گوناگونی را هم مطالعه می‌کرده است. البته اتحادیه معتقد است استفاده تاج‌السلطنه از نکاتی که در مطالعاتش به آن‌ها برخورده، بیشتر تلاشی برای خودنمایی است. تاج‌السلطنه به‌خاطر زیبایی منحصربه‌فردش، آوازه بلندی داشت. بارها در متون متعددی که مربوط به دوره قاجار است، به زیبایی تاج‌السلطنه و حسادت دیگران به او اشاره شده است. خود تاج‌السلطنه در خاطراتش معتقد است دلیل حسادت‌ها این بود که زیبایی او با عقل و خردش و سواد و مطالعاتش ترکیب شده بود و همین باعث می‌شد اکثرا از او بیزار باشند و به او به چشم رقیب بنگرند. تاج‌السلطنه خواستگاران زیادی هم داشت و از همان کودکی برای شجاع‌السلطنه، پسر سردار اکرم، انتخاب شد. او بعدها از این ازدواج به‌عنوان یک اشتباه یاد می‌کند و توضیح می‌دهد که چطور سال‌ها این ازدواج ناموفق را ادامه می‌داده است. یکی دیگر از نکات زندگی تاج‌السلطنه عشق بی‌نهایتی است که عزیزالسلطان (ملیجک) به او داشته است. عزیزالسلطان تا سال‌ها عاشق تاج‌السلطنه بود و تلاش بسیاری کرد تا به او نزدیک شود. البته قبل از نامزد کردن تاج‌السلطنه و شجاع‌السلطنه، ناصرالدین‌شاه به عزیزالسلطان ـ به‌خاطر علاقه بی‌اندازه‌ای که به این ملیجک داشته ـ پیشنهاد می‌کند تا تاج‌السلطنه را به همسری بپذیرد. اما عزیز‌السلطان لج می‌کند و یکی از خواهران تاج‌السلطنه را به عنوان همسر آینده‌اش برمی‌گزیند. او بعدها از این انتخاب بسیار پشیمان می‌شود. تاج‌السطنه در خاطرات خود سعی می‌کند اوضاعی که به دربار حاکم بوده را تحلیل کند، او بارها شرایط روحی پدرش را بررسی می‌کند و دلیل علاقه او به زن‌ها را تحلیل می‌نماید. او از ازدواج‌ها و شکست‌هایش حرف می‌زند و سعی می‌کند در خلال این نوشته به شناختی از خود و اطرافیانش برسد. تاج‌السلطنه در این خاطرات از مشروطیت، حقوق زنان، آزادی، برابری و قانون دفاع کرده‌است.

در صحت انتساب این دفترچه خاطرات به تاج‌السلطنه تردیدهایی وجود دارد. ایرج افشار در مقاله‌ای اولین بار اعلام کرد که به نظرش این خاطرات متعلق به تاج‌السلطنه نیستند و بعضی از تاریخ‌ها و اسم‌هایی که در متن ذکر شده، بنابر دیگر اسناد باقی‌مانده از دوران قاجار نادرست است. البته امروز می‌دانیم که تمام ادعاهای استاد افشار درباره اشتباه بودن خاطرات تاج‌السلطنه درست نیست، اما باز هم تردید اندکی وجود دارد. برای مثال احتمال دارد تاج‌السلطنه این خاطرات را برای کسی تعریف کرده باشد و آن شخص به نوشتن آن مبادرت ورزیده باشد. در هر حال کتاب «خاطرات تاج‌السلطنه» از بهترین خاطرات زنان ایرانی است که خوشبختانه ار روزگاری دور به دست ما رسیده و اطلاعات بسیار قابل‌توجهی درباره برهه‌ای از تاریخ ایران به ما می‌دهد.

در قسمتی از «خاطرات تاج‌السلطنه» می‌خوانیم:

«خداوند تمام بال‌های سعادت را از حیث صورت به روی من گشاده بود. موهای قهوه‌ای مجعد بلند مطبوعی داشتم. موهای قهوه‌ای مجعد بلند مطبوعی داشتم. سرخ و سفید با چشم‌های سیاه درشت و مژه‌های بلند. دماغی خیلی باتناسب و لب و دهن خیلی کوچک با دندان‌های سفید که جلوۀ غریبی به لب‌های گلگون من می‌داد. در سرای سلطنتی که نقطۀ اجتماع زن‌های منتخب‌شدۀ خیلی خوشگل بود، صورتی خوشگل‌تر و مطبوع‌تر از صورت من نبود… یک قبول عامه‌ای در میان زن پدرها و تمام اهل سرای سلطنتی پیدا کرده بودم که تقریبا اسباب زحمت و ناراحتی من شده بود. زیرا که در موقعی که برای بازی از منزل خارج شده و خیلی میل داشتم به میل خود دوندگی و تفریح نمایم، دقیقه به دقیقه دچار خانم‌هایی که عبور و مرور می‌نمودند شده و آن‌ها برای بوسیدن و نوازش چند دقیقه مرا معطل و از بازی باز می‌داشتند. کم‌کم در مواقعی که دچار این مساله می‌خواستم بشوم، فرار کرده با کمال جدیت مشغول دوندگی شده خود را به آغوش دده‌جان می‌انداختم. و اگر برحسب اتفاق یکی از این اشخاص مرا عقب کرده بالاخره میبوسید، از شدت غیظ آن بوسه را پاک کرده و با چشم‌های درشت سیاه خود یک نظر پرملامت به او می‌انداختم.»

۲. دختر ایران؛ ناگفته‌های تاریخ معاصر ایران به روایت ستاره فرمانفرمائیان

«دختر ایران؛ ناگفته‌های تاریخ معاصر ایران به روایت ستاره فرمانفرمائیان» خاطرات ستاره فرمانفرما از زمان کودکی تا بزرگسالی است و از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی محسوب می‌شود.

  • ناشر: سمیر
  • سال انتشار: ۱۳۷۷
  • نویسنده: ستاره فرمانفرماییان

عبدالحسین فرمانفرما از معروف‌ترین رجال قاجار و شاهزاده‌ای مقتدر و باصلابت بود. سَتّاره، یکی از دختران فرمانفرما بود که در سال‌های بزرگسالی تصمیم گرفت خاطرات مربوط به زندگی در عمارت فرمانفرما و بعدها مهاجرتش را شرح دهد. این کتاب از بهترین خاطرات زنان ایرانی است که سعی دارد در نیمه ابتدایی خود به تفصیل شرح دهد عمارت فرمانفرمائیان دقیقا چگونه بوده و به چه نحو اداره می‌شده است. در هنگام تولد سَتّاره، پدرش بیش از شصت‌سال سن داشته است. فرمانفرما هشت زن داشته و ستاره از زن سوم او، یعنی معصومه، بوده است. معصومه از خانواده‌ای معمولی و در واقع دختر مباشر فرمانفرما بوده است. نویسنده توضیح می‌دهد که پدرش قدرت مطلق خانواده بوده و علاوه بر نگهداری هشت زن و بچه‌هایشان، سرپرستی حدود هزار نفر از خاندان خود را نیز به عهده داشته است. تمام این خانواده در عمارتی مسکونی به نام باغ‌شاه در دامنۀ کوه البرز در تهران زندگی می‌کرده‌اند. با توصیفاتی که نویسنده از این «مجموعه» می‌دهد، متوجه می‌شویم که مکان مذکور مانند شهرکی پر از امکانات بوده و در واقع عبدالحسین فرمانفرما حکمران مطلق این مجموعه بوده است. البته فرمانفرما زن دیگری هم داشته که او هم شاهزاده بوده، و این زن تا مدت‌ها در عمارتی جداگانه زندگی می‌کرده و درواقع با فرمانفرما متارکه کرده بوده است. یکی از نکات قابل توجه این است که چهار زن از هشت همسر فرمانفرما در مجموعه مذکور زندگی می‌کردند. نویسنده روابط میان زنان را مثبت و صمیمانه توصیف می‌کند و می‌گوید:

«همسران ساکن در مجموعه با فرزندان یکدیگر همچون فرزند خود رفتار می‌کردند و نامادری‌ها، بتول و فاطمه، از دوستان نزدیک مادرم بودند. ضمنا شاهزاده عزت‌الدوله {همسر اول فرمانفرما که مسن‌تر از بقیه بوده} و پسرانش را هم از اعضای خانوادۀ خود می‌دانستیم. عزت‌الدوله هم به مادرم علاقۀ زیادی داشت و ما اغلب به خانۀ یکدیگر می‌رفتیم.»

نویسنده معتقد است پدرش رویکردی بسیار عادلانه با هر چهار خانواده‌اش داشته و هیچ تبعیضی میان آن‌ها قائل نمی‌شده است. نوع نگاهی که نویسنده به پدر خود دارد، قابل‌توجه است. او نگاهی آمیخته با احترام و ترس به او دارد و از پدرش به‌عنوان «نمونه والایی از اراده و استواری» یاد می‌کند. تمام زنان و فرزندان فقط حق داشتند در روزهای جمعه با شازده ملاقات کنند و اجازه حضور پیدا می‌کردند. روابط شازده با فرزندانش و من‌جمله ستاره، بسیار رسمی بوده و بیشتر از این‌که پدر آن‌ها باشد، شاهزاده و حاکم آن‌ها بوده است. سَتّاره در توضیح معنای اسم نامتعارف خود هم معتقد است که پدرش دوست داشت فرزندانش نامی متفاوت از سایر افراد جامعه داشته باشند و برایش مهم نبوده که اسم غیرمعمول و نامتعارف چه تاثیری بر شخصیت صاحب اسم می‌گذارد. شازده عبدالحسین فرمانفرما اهمیت فراوانی برای تحصیل فرزندانش قایل بود و پسر و دخترش و حتی فرزندان خدمه‌اش را نیز مجبور به تحصیل می‌کرد و از آنان انتظارات فراوانی داشت.  البته وقتی ستاره می‌بیند که در ایران امکاناتی برای برخورداری از تحصیلات عالیه را ندارد و از پدرش می‌خواهد او را به آمریکا بفرستد، پدرش با او به‌شدت مخالفت می‌کند و عنوان می‌کند که فرستادن دختر به خارج از کشور پول حرام کردن است. ستاره پس از مرگ پدر و در سال‌های جوانی به آمریکا مهاجرت می‌کند و در رشته جامعه‌شناسی به تحصیل می‌پردازد. سپس برای مقطع فوق لیسانس رشته مددکاری اجتماعی را انتخاب می‌کند. ستاره وقتی به ایران بازگشت در سال ۱۳۳۷ مدرسه عالی مددکاری اجتماعی را در تهران تاسیس کرد و تاریخ‌ساز شد.. از ستاره فرمانفرمائیان همواره به عنوان مادر مددکاری اجتماعی ایران یاد شده است. به جرات می‌توان گفت که «دختر ایران؛ ناگفته‌های تاریخ معاصر ایران به روایت ستاره فرمانفرمائیان» از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی است که در دهه هفتاد در آمریکا منتشر شد و به دست خوانندگان رسید.

در بخشی از «دختر ایران؛ ناگفته‌های تاریخ معاصر ایران به روایت ستاره فرمانفرمائیان» از ستاره فرمانفرما می‌خوانیم:

«من از بدو تولد بچۀ پرجنب‌وجوشی بودم و آرام‌وقرار نداشتم و چون در اطرافم دختر دیگری هم‌سن‌وسال من در مجموعه نبود، از تنهایی دچار کسالت می‌شدم. مادرم… زنی منطقی و واقع‌بین بود و به همین دلیل برای جلب رضایت من و رفع مزاحمت از خود، خلاف عرف و سنت، به من اجازۀ ترک اندرونی و همبازی شدن با برادران تنی و ناتنی‌ام و بچه‌های خدمتکاران را می‌داد. در مدت بازی زیر نظر «مشتیه که لله و خدمتکارمان بود، پاییده می‌شدم. پدرم به همسرانش دستور داده بود تا دختران هم مانند پسران ورزش کنند. این دستور با وجود افراطی بودن، چون از طرف پدرم صادر شده بود و همسرانش وی را عاقل‌ترین فرد روی زمین و دستوراتش را لازم‌الاجرا می‌دانستند، تمکین می‌شد. تنها تمهیدی که مادرم برای همبازی شدن من با پسران در نظر گرفت، دوختن شلوار نمدی زردرنگی بود که باید آن را در روزهای بازی می‌پوشیدم و بدین وسیله مهر تاییدی بر پسر بودن من به صورت نیمه‌وقت می‌زد.»

کتاب دختر ایران اثر ستاره فرمانفرماییان

۳. زنان پیشگام ایرانی: خدیجه افضل وزیری، دختر بی‌بی خانم استرآبادی

«زنان پیشگام ایرانی: خدیجه افضل وزیری، دختر بی‌بی خانم استرآبادی» از بهترین و خواندنی‌ترین خاطرات زنان ایرانی است.

  • ناشر: شیرازه
  • سال انتشار: ۱۳۸۵
  • نویسنده: مهرانگیز ملاح

کتاب حاضر درواقع از روی نوار ضبط‌شده مصاحبه‌ای است که پسر خانم خدیجه افضل وزیری با او داشته است. مهرانگیز ملاح، دختر خدیجه افضل، تصمیم می‌گیرد این نوار ضبط‌شده را پیاده‌سازی کند و خوشبختانه این اتفاق عملی می‌شود و شاهد یکی از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی در این کتاب هستیم. خدیجه افضل وزیری در سال ۱۳۰۸ قمری (۱۹۲۱ میلادی) چشم به جهان گشود. وی پنجمین فرزند بی‌بی‌خانم استرآبادی است. بی‌بی استرآبادی از اولین زنانی بود که در دوره مشروطه مدرسه‌ دخترانه تاسیس کرد و رساله «معایب‌الرجال» را در جواب به کتاب «تادیب‌النسوان» نوشت. بی‌بی  مشروطه‌خواه بود. مقالاتی نیز علیه تبعیض بین زن و مرد می‌نوشت و در روزنامه‌های آن زمان منتشر می‌کرد. خدیچه افضل درباره مقالات و نامه‌های مادرش می‌گوید: «همزمان با کارهای مربوط به مدرسه مادرم برای وکلای مجلس که در مجلس متحصن بودند نامه‌ای تهییج‌کننده همراه با لچک سرش فرستاد که مفاد آن این بود: یا برای حفظ مشروطه پایداری کنید و یا لچک مرا سر کنید. این نامه بلند در مجلس خوانده شد.» همان‌طور که گفته شد، این کتاب درواقع بازنویسی فایل ضبط‌شده‌ای از گفت‌وگوی خدیجه افضل وزیری با پسر خود در دهه پنجاه است. خدیجه افضل در این گفت‌وگو ابتدا به شرح زندگی مادرش، بی‌بی استرآبادی می‌پردازد و بعد زندگی خود را از کودکی تا ازدواج و بچه‌دار شدن شرح می‌دهد. خدیجه افضل تعریف می‌کند که تا چه اندازه به درس خواندن مشتاق بوده و توضیح می‌دهد بعد از تلاش‌های زیادی که برای خواندن دروس متعدد کرده بود از رئیس دارالمعلمین، یعنی میرزا حسن‌خان رشدیه، درخواست کند تا به منزل آن‌ها بیاید و از او امتحان بگیرد. آقای رشدیه هم بعد از امتحان از او تصدیقی صادر می‌کند که مخصوص دارالمعلمین بوده و تمام موارد درسی را تک‌تک به خدیجه نمره می‌دهد و در کنار درس عربی‌اش می‌نویسد که او در این زبان به ادبیت رسیده و برای معلمی مدارس متوسطه شایستگی دارد. خود خدیجه افضل در این باره می‌گوید: «این سرتیفیکا {تصدیق} تشویقی برایم بود و خستگی شب‌های بلند درس خواندن را از تنم به در برد. شب‌هایی که صبح آن وقتی سرم گیج می‌رفت پدرم سرم را کنار حوض دولا می‌کرد و با آب‌پاش آب سرد روی سرم می‌ریخت و می‌گفت: مگر میخواهی تصدیقت را سر نعشت آویزان کنند که اینجور درس می‌خوانی؟ قابش کردم و به دیوار اطاقم آویختم.»

البته در ادامه و سال‌های بزرگسالی، زندگی مطابق با میل خدیجه افضل پیش نمی‌رود و مادرش او را مجبور به ازدواجی ازپیش‌تعیین‌شده می‌کند. خدیجه با این ازدواج از تحصیلاتش می‌ماند و با شرایط بسیار چالش‌برانگیزی مواجه می‌شود. او با شوهرش که از خوانین مازندران بوده، به این خطه می‌رود و به دلیل کمبود امکانات پزشکی در روستاهای مازندران بارها در هنگام حاملگی بچه خود را سقط می‌کند. اما خدیجه افضل روایات حیرت‌انگیزی از تسلط زنان مازنی بر موضوعات مختلف می‌دهد. دوبار اتفاق می‌افتد که دو زن مازنی با اطلاعات و مهارت پزشکی‌ای که دارند فرزند تازه‌به‌دنیاآمده خدیجه افضل را نجات می‌دهند. یک بار مامایی بسیار مسن و نابینا تشخیص می‌دهد که سر بچه در شکم مادر کج شده و بامهارت سر کج بچه را به جلو می‌راند و جان مادر و بچه را نجات می‌دهد. بار دیگری هم بچه خدیجه مرده به دنیا می‌آید اما یک مامای دیگر می‌تواند بچه را زنده کند. خدیجه افضل که خود پس از زایمان از هوش رفته بوده، در این باره می‌گوید: «مامای مزنگی عاقله‌زنی بود. آمد و مرا دید گفت درد زاییدن است… بچه و جفت را گرفت و دستور داد مرا به رخت‌خوابم ببرند. رفتم و بی‌حال در جایم در پیشخوان افتادم. بعد آب می‌آوردند تا بچه را بشویند. اما بچه نفس نمی‌کشد. آقابزرگ‌خان ایستاده بود. می‌گوید بده ببرند دفنش کنند. ماما جواب می‌دهد پسر است حیف است. امتحان می‌کنم اگر زنده نشد ببرند دفن کنند. بچه را با جفت دم کله می‌آورد. با انبر آتش را باز می‌کند و جفت را توی آتش می‌اندازد. جفت گرم که می‌شود بچه تکان می‌خورد. فوری بند جفت را با فشار می‌چسبد و بچه را از آتش کنار می‌کشد. بند ناف را می‌بندد و می‌برد بچه نفس می‌کشد. آقابزرگ‌خان می‌گوید عجب! بچۀ مرده را زنده کردی. در جریان تمام این کارها اصلا به هوش نبودم.» با خواندن این کتاب متوجه می‌شویم زنان ایرانی برای رسیدن به حق تحصیل چه تلاش‌های بی‌پایانی کرده‌اند و می‌بینیم که تا چه اندازه حقوقی که امروز بدیهی فرض می‌شوند را مدیون این زنان هستیم. کتاب «زنان پیشگام ایرانی: خدیجه افضل وزیری، دختر بی‌بی خانم استرآبادی»، بی‌شک، از بهترین خاطرات زنان ایرانی است که خواندن آن بسیار ضروری و مفید است.

در بخشی از کتاب «زنان پیشگام ایرانی: خدیجه افضل وزیری، دختر بی‌بی خانم استرآبادی» از مهرانگیز ملاح می‌خوانیم:

«مادرم دلش به حالم سوخت. پس نامه‌ای موثر به مدیر مدرسۀ کمالیه نوشت و در آن شرح داد که دختری هشت‌ساله، باهوش و علاقه‌مند به درس خواندن دارد که اگر مدیر اجازه فرماید او را لباس پسرانه پوشانده و اسم پسرانه به رویش گذاشته و با برادرانش به مدرسه بفرستد تا درس بخواند. مرتضی‌خان تحت تاثیر این نامه قرار گرفت و خواهش مادرم را پذیرفت مشروط بر این‌که برادرانم مرا به نام ملوکی نخوانند (ملوکی نامی بود که شاه مرا بدان اسم می‌خواند. برای این‌که مادرم از نظر شرعی راحت بتواند به دربار رفت‌وآمد کند، مرا در یک‌سالگی صیغۀ مظفرالدین‌شاه کرد. شاه هم لقب ملوک به من داد). پس مرا به نام میرزاعلی‌اصغرخان خواندند، سرداری تافته و شلواری بر تنم کردند، گیسوانم را زدند و به صورت پسری درآوردند. توی سوراخ‌های گوشم هم به جای گوشواره نخ کردند. کتابی زیر بغل زدم و با برادرها روانۀ مدرسه شدم.»

۴. با مادرم همراه

«با مادرم همراه» خاطرات و زندگی‌نامه خودنوشت سیمین بهبهانی است که خواندن آن بسیار جذاب و شیرین است و می‌توان گفت این اثر از بهترین خاطرات زنان ایرانی است.

  • ناشر: سخن
  • سال انتشار: ۱۳۹۲
  • نویسنده: سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی از شاعران نام‌آور دوره معاصر است که در سال ۱۳۰۶ شمسی متولد شد. از این شاعر نام‌آشنا آثار زیادی برجا مانده و او را تبدیل به یکی از قله‌های شعر معاصر کرده است. «با مادرم همراه» درواقع خود زندگی‌نامه‌ای است که سیمین بهبهانی درباره خودش و مادرش، فخر عظمی عادل، نوشته است. کمتر کسی می‌داند که فخر عظمی از اولین مدافعان حقوق زنان و اولین کارمند زن رسمی در ایران بود. فخر عظمی شاعر نیز بود و همسر عباس خلیلی، سردبیر روزنامه آینده ایران، بود. سیمین هم حاصل همین ازدواج بود. البته این پیوند بیش از سه سال به طول نینجامید و این دو از هم جدا شدند. لحن کتاب بسیار صمیمی و صادقانه است و به همین دلیل مخاطب با نویسنده و زندگی و رابطه‌اش با مادرش احساس نزدیکی می‌کند. علاوه بر این، می‌توان گفت که نثر کتاب ارزش ادبی والایی نیز دارد و شعرگونگی آن ما را به یاد اشعار بهبهانی می‌اندازد. بهبهانی در این کتاب از سنت‌شکنی‌های خود نیز یاد می‌کند. این‌که چطور به خواستگاران سنتی جواب رد می‌داد و به دنبال یافتن عشق بود که در زمان مدرنیزاسیون ایران ارزشی والا محسوب می‌شد. بهتر است قبل از خواندن این کتاب، اطلاعاتی راجع‌به سیمین بهبهانی و خانواده‌اش کسب کنید تا در هنگام خواندن این اثر دچار چالش نشوید. «با مادرم همراه» از جذاب‌ترین زندگی‌نامه‌های خودنوشت و از بهترین خاطرات زنان ایرانی است که می‌توانید مطالعه کنید.

در قسمتی از کتاب «با مادرم همراه» از سیمین بهبهانی می‌خوانیم:

«یادت میاد؟ خودتم سال تیفوسی رو دیدی. منتها سال تیفوسی‌ی جنگ دوّم. چه قیامتی بود. شپش محرقه به جون مردم افتاده بود. شپشا رو اسیرای لهستانی آورده بودن. همونا که پیش از اومدنشون بعضی از مردا خوشحالی می‌کردن که زنای خوشگل و سفید می‌ریزن تو ایران. نمی‌دونم مجید محسنی بود یا حمید قنبری که پیش‌پرده می‌خوندن. هردوشون خیلی جوون بودن. مجید محسنی – خدا رحمتش کنه – روی صحنه، پشت میکروفن، در حالی که برای جمعیت حرف می‌زد، افتاد و دیگه بلند نشد. قلبش از کار افتاد… اما تیفوسشون به قیمت جون آدمیزاد بود. یادته؟ علینقی نوکرتون با پیت تو دستش رفت نفت بخره سه ماه آزگار نیومد. گم شد که گم شد. نه کاسبا، نه همسایه‌ها، هیچ کدوم ازش خبری نداشتن. یه روز در کوچه وا شد. یه مرد اومد تو، انگار نه صورتش آشنا بود. چشماش دو دو می‌زد. سیا و دراز و لاغر بود. سرشُ با ماشین نمره چار تراشیده بودن. خوب نیگا کردی و فریاد زدی: «مامان! علینقی برگشته!»

۵. دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی

«دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی» از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی دوره پهلوی است.

  • ناشر: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
  • سال انتشار: ۱۳۹۹
  • نویسنده: نوشین احمدی خراسانی

«دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی» نوعی خاطره‌نگاری و یا تاریخ شفاهی از نسل دوم زنان تحصیل‌کرده ایرانی است که از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی به حساب می‌آید. البته این اثر برخلاف بقیه کتاب‌های این لیست، درمورد یک یا دو زن نیست و زندگی شانزده زن ایرانی را در بر می‌گیرد. احمدی خراسانی کتاب را بنابر موضوعاتی چون حجاب، تحصیل، خانواده و … به بخش‌های مختلف تقسیم کرده و ذیل هر کدام از این بخش‌ها، خاطرات مرتبط این شانزده زن را درج کرده است. اکثر این زنان متعلق به خانواده‌هایی هستند که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی وضعیت خوبی دارند و اغلب آن‌ها خویشاوندان اولین نسل از فعالان زن در ایران بوده‌اند. این زنان از چالش‌هایی می‌گویند که به عنوان یک زن برای درس خواندن داشته‌اند و از معیارهای مدرن برای ازدواج. خواندن این دفترچه خاطرات به ما کمک می‌کند تا درک عمیق‌تری نسبت به اوضاع اجتماعی زنان در دوره پهلوی اول پیدا کنیم و موانع آن دوران را شناسایی نماییم. این مصاحبه‌ها مانند قطعات پازلی در کنار هم قرار می‌گیرند تا تصویری از زندگی زنان ایرانی در حول وحوش دهه ۱۳۰۰ به دست دهند. کتاب دارای غلط‌های زیادی است و ویراستار کتاب که همسر نویسنده است، نتوانسته متنی تمیز ـ چه از لحاظ صوری و چه از لحاظ زبانی ـ تحویل مخاطب دهد. علاوه بر این، به نظر می‌رسد اگر نویسنده به ارائه جداگانه هر یک از مصاحبه‌ها می‌پرداخت، می‌توانست تصویر واضح‌تری از هریک از این زنان به دست دهد. اما هدف او این بوده که با انتخاب گزیده‌ای از مصاحبه‌ها، تصویر کلی‌ای از زنان این دوره ارائه دهد. «دفترچه خاظرات شانزده زن ایرانی» از بهترین کتاب‌ها درباره خاطرات زنان ایرانی است و خواندن آن برای شناخت تاریخ معاصر ایران و دوره پهلوی اول بسیار مفید است.

در بخشی از کتاب «دفترچه خاظرات شانزده زن ایرانی» از نوشین احمدی خراسانی می‌خوانیم:

«اکثر زنان مصاحبه‌شونده (از جمله عزیزه شیبانی، شهربانو ضرابی، خدیجه مقدم، عذرا ارشدی، مریم سلطانی، و بتول منجیلیان) در بازگویی خاطره‌ها و ماجراهای زندگی خود از رفت و آمد و مراودهٔ پدرشان با کشورهای همسایه، به خصوص با همسایه شمالی ایران یعنی روسیه سخن گفته‌اند. در واقع اکثر پدران مصاحبه‌شوندگان جزو اقشار با درآمدهای بالا و دارای رفاه مادی محسوب می‌شوند. این موقعیت اقتصادی و به خصوص مراوده با کشورهای خارجی، و در نتیجه، آشنایی با تولیدات مادی (و لاجرم فرهنگی) ملل غیرایرانی، خواهی نخواهی بسترساز تحول آرام فرهنگی در میان خانواده‌های این اقشار و طبقات، بوده است. به نظر می‌رسد که این مجموعه متنوع از روابط (در کنار ارتباط نزدیک با بوروکراسی نوین دولتی) پیش زمینه‌ای برای آشنایی آنان با ارزش‌های نو و متفاوت بوده است. و در حقیقت، به تغییر الگوهای رفتاری و فرهنگی خانواده زنان مصاحبه شونده، کمک فراوان نموده و مسبب ظرفیت سازی به جهت ارتباط روزافزون با مناسبات در حال نضج شهرنشینی هم بوده است.»

کتاب دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی اثر نوشین احمدی خراسانی انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۶. خاطرات سردار مریم بختیاری (از کودکی تا آغاز انقلاب مشروطه)

«خاطرات سردار مریم بختیاری» درباره رشادت‌ها و جهان‌بینی سردار مریم بختیاری است که از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی محسوب می‌شود.

  • ناشر: آنزان
  • سال انتشار: ۱۳۸۲
  • نویسنده: مریم بختیاری

این کتاب متعلق به بی‌بی مریم، دختر حسینقلی خان ایلخانی بختیاری دورکی هفت لنگ و بی‌بی فاطمه است. بی‌بی مریم در کودکی پدرش را از دست داد و به همین دلیل برادرانش سرپرستی او را به عهده گرفتند. کتاب حاضر، که از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی است، درواقع خاطراتی هستند که بی‌بی مریم به صورت روزانه اقدام به نوشتن آن‌ها کرده و از این جهت بسیار مهم هستند. یادداشت‌ها از زمان کودکی و خردسالی تا زمان فتح تهران توسط برادر بی‌بی، علیقلی خان سردار اسعد را در بر می‌گیرد. در این زمان بی‌بی مریم سی‌ساله بوده و از شوهرش طلاق گرفته بوده است. بی‌بی مریم زندگی مشترک بسیار عذاب‌آور و سختی داشته و پس از طلاق بسیار آسوده‌خاطر می‌شود. او در این نوشته‌ها به سرگذشت خود و خانواده‌اش می‌پردازد و به تبعیض‌های علیه زنان اعتراض می‌کند. یکی از تبعیض‌هایی که بی‌بی به آن‌ اشاره می کند ارث نبردن زنان در میان اقوام بختیاری است و دیگری عدم برخورداری آنان از سواد و تحصیل. بی‌بی سواد نوشتن کاملی نداشته و یادداشت‌های پر از غلط‌های املایی است.  اما تحلیل‌های او از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران بسیار درخور توجه است. بی‌بی هم‌چنین مشروطه‌خواه بوده و تا آخر عمر نیز به فعالیت‌های مشروطه‌طلبانه‌اش ادامه می‌دهد. او در فنون تیراندازی و سوارکاری ماهر بود و به خاظر رشادت‌هایش به لقب سرداری مفتخر شد. او در هنگام فتح تهران توسط برادرش، با سواران بختیاری همراه شد و با قزاق‌ها جنگید. بی‌بی مریم در این جنگ خود شخصا تفنگ به دست گرفت و شجاعت زیادی از خود نشان داد. نقش او در فتح تهران، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد. بی‌بی مریم درنهایت در سال ۱۳۱۶ شمسی درگذشت. یکی از نکته‌های خوب این کتاب این است که در صفحات پایانی آن نمونه‌ای از دست خط مولف و عکس‌هایی از بی‌بی مریم و سران بختیاری چاپ شده است.

«خاطرات سردار مریم بختیاری» نشان‌گر دنیای ذهنی زنی مبارز است که دربرابر مردسالاری قد علم کرده و می‌خواهد با سنت‌های دیرینه و زن‌ستیزانه مبارزه کند. او به‌خوبی می‌داند که ریشه مشکلات ایرانی و زنان ایرانی چیست و در طی این خاطرات در حال تعمق درباره این مشکلات و یافتن راه‌حل است. درک درست او از جهان و دیدگاهی به دنیا و اجتماع دارد باعث تحسین مخاطب می‌شود و می‌توان دید که زنان ایرانی در صد سال پیش تا کجا پیش رفته بودند و با تمام محدودیت‌ها درک عمیقی از وضعیت خود داشتند. «خاطرات سردار مریم بختیاری» از بهترین کتاب‌های خاطرات زنان ایرانی است و نویسنده آن خود از شخصیت‌های برجسته تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود.

در قسمتی از کتاب «خاطرات سردار مریم بختیاری» می‌خوانیم:

‌‏«[برادرم] سه سال از من بزرگتر است، با هم بزرگ شدیم. وقتی که کوچک بودیم من زرنگ‌تر بودم، او را کتک می‌زدم، اما حالا از آنجایی که زنهای بدبخت در ایران ترقی نمی‌کنند و صفتهای خوب آنها پس پرده است، ایشان یک مرد بزرگ متشخص شده، من یک نفر زن پشت پرده‌نشین بودم، او ترقی نموده، من تنزل. در ایران زن‌های بدبخت یا باید بزک بکنند، شبانه‌روز در فکر لباس و پودر و سرخاب باشند یا خیاطی و ریسمان تابیدن، کار بزرگ آنها همین است. افسوس که وجود چندین (میلیون) زن در خاک ایران از عدم علم برای هیچ‌کس اهمیتی ندارد، کاری که به آنها می‌دهند، ترشی، خیار، بادمجان انداختن می‌باشد…. بدبختانه می‌ترسم بمیرم و زن‌های ایرانی را عموما و زن‌های بختیاری را خصوصا آزاد نبینم. از این خیال بدبختی زن‌های ایرانی خصوصا زن‌های بختیاری خیلی سخت بمن می‌گذرد. آیا می‌شود از درگاه پادشاه حقیقت قدرتی پیدا کنم که بتوانم بنوع خود خدمت کنم؟»

۷. خاطرات مونس‌الدوله

«خاطرات مونس‌الدوله» یکی از بهترین منابع برای شناخت حرمسرا و از بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی است.

  • ناشر: زرین
  • سال انتشار: ۱۳۹۰
  • نویسنده: مونس‌الدوله (به‌کوشش سیروس سعدوندیان)

این کتاب از ماه‌وش خانم مونس‌الدوله، ندیمۀ انیس‌الدوله، سوگلیِ حرم ناصرالدین شاه است. مونس‌الدوله که متولد سال ۱۲۸۸ قمری بود، زنی دنیادیده بود که از تمام زندگی اشرافیان دربار خبر داشت و می‌دانست چگونه باید در دربار زیست کند. مونس‌الدوله سفرهای زیادی هم رفته بود که می‌توان به سفر حج، سفر به فرانسه، سفر به سوئیس، و … اشاره کرد. خاطرات مونس‌الدوله به سبب نزدیکی زیاد او با سوگولی حرم ناصری، اهمیت والایی دارد و اطلاعات تاریخی زیادی به ما می‌دهد. مونس‌الدوله در طی این خاطرات اطلاعات دست‌اول و کم‌نظیری از زندگی زنان ایرانی به دست می‌دهد که بسیار نایاب است. او به بازگویی آداب و سنن اندرونی و اتفاقات و حوادث آن می‌پردازد که می‌تواند برای مخاطب شگفت‌انگیز باشد. کتاب دربردارنده حدود ۴۰ خاطره از مونس‌الدوله است که محوریت موضوع همه آن‌ها زنان هستند. «خاطرات مونس‌الدوله» از ارزشمندترین و بهترین نمونه‌های خاطرات زنان ایرانی است که اطلاعاتی دست‌اولی از دربار ناصری به دست می‌دهد.

در قسمتی از «خاطرات مونس‌الدوله» می‌خوانیم:

«حالا کمی از هووداری برایتان بگویم که در روز و روزگار قدیم پیدا نمی‌شد زنی که چند تا هوو نداشته باشد. هووها یا صیغه بودند یا عقدی. مردها می‌توانستند چهار تا زن عقدی و هر چند تا دلشان بخواهد زن صیغه بگیرند. و این رسم، که باب طبع صد سال پیش و خیلی پیشترها بود، هنوز هم وجود دارد و نشان می‌دهد خیلی از دردهای قدیمی زن هنوز هم درمان نشده. مادرشوهر دوره زمانه ما هر وقت از عروسش می‌رنجید مثل آب خوردن می‌رفت خواستگاری و سر او هوو می‌آورد. نه خیال کنید این سنت فقط میان اعیان و اشراف بود، نه، مردهای معمولی، حتی آن‌ها که دستشان به دهن‌شان نمی‌رسید و توی هفت آسمان یک ستاره نداشتند، چندتایی صیغه و عقدی برای خودشان دست‌وپا می‌کردند.»

منبع: دیجی‌کالا مگ

source

توسط chehrenet.ir